شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۷
رویارویی مستقیم با آمریکا در «شکار هیولا»/ سرشار: قدرت نشاندن «آرکیو ۱۷۰» به من در نوشتن انرژی می‌داد

نویسنده کتاب «شکار هیولا» با حضور در خبرگزاری فارس از تالیف این کتاب گفت؛ از اینکه جوانان ایرانی توانستند با رویارویی در برابر آمریکا پهپاد آنها را زمینگیر کنند و این «توانستن» در نوشتن به او انرژی داده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) فارس نوشت: محمد سرشار، اکنون مدیر شبکه کودک تلویزیون است، اما با این مسئولیت از نوشتن فاصله نگرفته. کتاب او چندی است از سوی دفتر نشر معارف راهی بازار شده و قرار بود در نمایشگاه کتاب سال‌ جاری رونمایی شود، اما کرونا همه چیز را به هم ریخت. رونمایی کتاب تازه او در فروشگاه نشر معارف در خیابان انقلاب انجام شد و حالا این کتاب، مشتاقان فراوانی دارد.
محمد سرشار «شکار هیولا» را برای گروه سنی نوجوان نوشت، اما تالیف کتاب به گونه‌ای است که بزرگسالان نیز از خواندن آن کم لذت نمی‌برند. با این نویسنده به گفت‌وگو نشستیم و از یک افتخار با عظمت با عنوان شکار «آر کیو ۱۷۰» ـ که دنیا را متوجه آن کرد ـ سخن گفتیم.
آنچه در ادامه می‌خوانید، ماجرای تالیف این کتاب و موارد پیرامونی آن است.

* نوشتن درباره موضوعی به این حساسی و شکاری با این عظمت کمی ریسک محسوب می‌شود. چه شد نگارش کتاب درباره شکار پهپاد آمریکایی را شروع کردید؟ طرح اولیه سوژه چگونه شکل گرفت و نوشتن چگونه پیش رفت؟
ماجرای شناسایی و شکار پهپاد «آر کیو ۱۷۰» جزو ماجراهایی بود که در اوایل دهه ۹۰ خیلی برای نسل ما ماجرای عجیبی بود، بعد از سال‌ها اولین بار بود که در حوزه نظامی، ایران داشت رونمایی از قدرتش را نشان می‌داد که ما آن را در خبرها شنیده بودیم، ولی بروز عملی از‌ آن ندیده بودیم. این ماجرا اینقدر مهم بود و این شکار آنقدر بزرگ بود که تا سطح عالی‌ترین مقامات دو کشور مقابل هم قرار گرفتند؛ یعنی از یک طرف «اوباما» رئیس‌جمهور آمریکا رسماً جلوی دوربین‌های تلویزیونی قرار گرفت و اعلام کرد این لاشه که سالم به دست ایرانی‌ها افتاده است به ما برگردانید، از یک طرف دیگر وقتی نسخه داخلی آن به سرعت تولید شد، «رهبر معظم انقلاب» در مراسمی شرکت کردند و رسماً اعلام شد که ما در بازه زمانی کوتاه توانستیم با قدرت دانشمندان جوان ایرانی آن را بازسازی کنیم و مهندسی معکوس آن را انجام بدهیم. در دوره‌ای که پهپاد «آرکیو ۱۷۰» به دست ایرانی‌ها افتاد، در واقع این پهپاد پیشرفته‌ترین فناوری پهپادی جهان بود و مشهور بود که کارشناسان کشورهای مختلف مانند روسیه و چین و غیره آرزو دارند آن را از نزدیک ببینند که چه چیزی طراحی شده است؟
نگرانی‌های جدی‌ برای ایده وجود داشت، آن هم اینکه قرار بود زاویه دید ما از درون جبهه دشمن باشد و این خیلی خطرناک است
اینها همه دست به دست هم داد که در ذهن بنده هم به عنوان جوانی که در آن دوران خیلی تشنه موفقیت‌های کشور بودم، خاطره خیلی بزرگی نقش بگیرد، طبیعتاً وقتی ذهن یک نویسنده‌ای تحت تاثیر ماجرایی قرار می‌گیرد در ناخودآگاهش شروع می‌کند و برای آن موضوع قصه‌پردازی می‌کند، یکی دو سال بعد یک ایده اولیه‌ای به ذهن بنده رسید و آن را نوشتم و برای چند نفر هم فرستادم، نگرانی‌های جدی‌ برای ایده وجود داشت، آن هم اینکه قرار بود زاویه دید ما از درون جبهه دشمن باشد و این خیلی خطرناک است یعنی به طور طبیعی وقتی دوربین در جبهه دشمن قرار می‌گیرد ذات رسانه این است که مخاطب یک همذات‌پنداری با آن پیدا می‌‌کند و یک حداقل محبتی ایجاد می‌شود، حالا چطور می‌شود این را از جبهه دشمن به جبهه خودی برگرداند؟
نویسنده‌ها خیلی وقت‌ها شکست می‌خوردند و آن اثری که می‌خواهند روی مخاطب نمی‌گذارند.

* نقدهایی هم به ایده شما شد؟
نقدهایی شد، حتی توصیه شد که من وارد این عرصه نشوم و این را ننویسم؛ چون این خطر وجود دارد و نمی‌توانم از آن گریزی پیدا کنم. در کنار این ماجرا مشغولیت‌های اجرایی بنده هم وجود داشت، لذا خُرد خُرد کار را پیش می‌بردم و آهسته آهسته پیش می‌ رفت. بعد از انهدام پهپاد «ام‌کیو ۱۴۰» در جنوب ایران، به این نتیجه رسیدم خوب است که نوجوانان ما ماجرای چند سال قبل را بشنوند که افتخاری که از ماجرای جدید در ذهن‌شان ایجاد شده، پشتوانه‌ای هم داشته باشد؛ یعنی آن لذت بیشتری که این خبر در ذهن نسل ما ایجاد کرد، نوجوانان بفهمند اتفاق قبلی آن چه بود.

* آن طرح و ایده اولیه برای نوجوانان بود؟
بله، از ابتدا برای نوجوان بود. نوشتن آن را به شکل جدی‌تر جلو بردم. فراغتی در ماه مبارک رمضان ۹۸ در مشهد برای من حاصل شد که توانستم ویرایش آن را انجام دهم و آن را تمام کنم و بعد کتاب را برای ناشر فرستادم و ناشر هم اصلاحاتی را اعلام کرد. چند نفر از نوجوانان آن را خواندند، کتاب را به پدرم هم دادم ایشان هم خواند و اینها باعث شد که من ویرایش جدیدی از آن را آماده کنم.
قرار بود کتاب «شکار هیولا» در نمایشگاه کتاب سال ۹۹ رونمایی شود که با هجوم ویروس کرونا دیگر همه ماجرا به هم ریخت و یک فضای جدیدی را تجربه کردیم.

همین نویسندگان معدودی که می‌نویسند خیلی از آنها چند ده سال از فناوری‌های روز عقب‌تر هستند
* از کسانی که کتاب را به آنها برای مطالعه می‌دادید از مسئولان مجموعه نظامی و لشکری کشور هم بودند؟
نه، جالبی کار این بود که کسانی که درگیر ماجراهای پهپادی ایران بودند، قبل از انتشار کار را نخوانده بودند، من فقط از مشورت‌های‌ آقای حسین دلیریان خبرنگار دفاعی استفاده کردم و اطلاعات شخصی خودم را در حوزه پهپادها و غیره کامل‌ترکردم، مخصوصاً راجع به نمونه‌های ایرانی آنها، چون اطلاعات راجع به نمونه‌های خارجی به زبان انگلیسی اطلاعات زیادی بود و من آنها را خوانده بودم و اشراف داشتم؛ ولی راجع به نمونه‌های ایرانی به طور خاص ایشان به من کمک کردند.

* چون جان‌بخشی به اشیا در این کتاب صورت گرفته است و به نوعی آن داستانی که به مخاطب ارجاع می‌شود از طریق شخصیت‌پردازی به اشیاء است، شاید از این دست داستان‌ها در کشور کمتر داشته باشیم و ممکن بود با اقبال همراه نشود.
ما در ادبیات کودک و نوجوان کشورمان، یکسری مشکلات اساسی داریم، یکی از مشکلات اولیه ما این است که تعداد نویسندگان فعال در این عرصه کم است، وقتی تعداد نویسنده‌ها کم باشد تعداد سبک‌‌های نوشتن هم به تبع آن کاهش پیدا می‌کند؛ نکته دوم این است که همین نویسندگان معدودی که می‌نویسند خیلی از آنها چند ده سال از فناوری‌های روز عقب‌تر هستند و از آنها در داستان‌هایشان استفاده نمی‌کنند، یعنی یا بیشتر به ادبیات روستایی نزدیکتر است یا ادبیات شهری دهه ۴۰، ۵۰ با آن فناوری‌هایی که در آن دوره وجود داشته است.
به این اضافه کنید که نوجوان امروز ما با یک سیل بدون کنترل محتواهای غیرایرانی مواجه است مخصوصاً در حوزهVOD‌ها و...؛ ولی از نظر ذائقه‌سازی یک ذائقه آخرین مدل کارهای تولیدی غربی را دارد، می‌بیند از یک طرف تولیدات داخلی ما چه در حوزه انیمیشن و چه در حوزه داستان و غیره بسیار در این فانتزی‌ها و فضاهایی که دارد طراحی می‌‌شود عقب‌تر است. یکی از چیزهایی که به ذهن من خطور کرد، ما یک ماجرایی اینگونه داریم چه بهتر که با یک نگاه فانتزی به آن بپردازیم، البته این تجربه خطرناکی بود، یعنی ادبیات فانتری اگر بخواهد به موضوع جدی بپردازد خیلی وقت‌ها ممکن است که از دست برود و من در واکنش‌هایی هم که از کار می‌گیرم با همین مواجه شدم، یعنی بزرگترها با کار سخت ارتباط برقرار می‌کنند حتی از من می‌پرسند چگونه ممکن است یک پهپاد با یک هواپیما ازدواج کند؟ تا این حد سوال دارند! اما نوجوانان خیلی راحت ارتباط برقرار کردند، چون این چیزها را آنقدر دیده‌اند، خیلی طبیعی است که موجوداتی باشند که حرف بزنند، گوش داشته باشند و غیره. حتی جالب بود یکی از منتقدین می‌گفت برای من همین اشکال وارد شد، برایم قابل قبول نبود ولی به دختر نوجوانم گفتم، او پذیرفت و گفت طبیعی است.
این هم نکته دوم بود؛ یعنی ما اولاً به موضوعات روز باید بپردازیم و ثانیاً سعی کنیم قالب پرداخت ما قالب جدیدی باشد و شاید این هم باز کار را مخصوصاً در مواجهه با منتقدین سخت‌تر کرد. ولی من از نوجوان‌ها وقتی بازخورد می‌گیرم می‌بینم راضی هستند، یعنی از کار خوششان می‌آید، فانتزی آن را دوست دارند و جنبه‌های علمی و تخیلی آن را می‌پسندیدند و البته چون تجربه‌ اول برای بنده بوده می‌دانم تجربه اول خیلی راه دارد و خطا زیاد دارد، ولی اگر بشود کار را در این مسیر ادامه داد، شاید کمک کرد که نوجوان امروزی در کنار محتواهای سبک‌های مختلف که در کنارش قرار می‌گیرد،‌ در این حوزه هم کارهای جذاب داخلی را بتواند بخواند.

 این اثر سعی کرده یک واقع‌نمایی داشته باشد و خودش را شبیه تاریخ شفاهی نشان بدهد
* بخشی از کتاب هم حذف شد؟
بله، من خیلی اطلاعات تاریخی راجع به رابطه ایران و آمریکا در کتاب آورده بودم، توصیه هم پدرم و هم برخی از منتقدین قبل از انتشار این بود که این حجم از اطلاعات درست است که رابطه ایران و آمریکا را از ابتدا به نوجوان منتقل می‌کند ولی ریتم داستانی کار را کُند می‌کند؛( من خیلی دوست داشتم اینها را بگویم) مجبور شدم آنها را حذف کنم که ریتم و ضرب‌­آهنگ داستان حفظ شود. امیدوارم در جلسات نقد و معرفی که برای نوجوانان برگزار می‌شود مربیان این کار را انجام بدهند، یعنی به بهانه این کتاب رابطه ایران از آمریکا را از ابتدا شروع کنند که چه اتفاقاتی افتاده و چه شده که الان به این رودررویی و این دشمنی آشکار با ایران کشیده شده است؟

* از میان وقایع و دشمنی‌های مختلف اما ماجرای طبس را در کتاب گنجانده‌اید. 
بله، اما در نسخه اولیه کتاب ماجراها از کودتای ۲۸ مرداد مورد اشاره بود و دیگر عداوت‌ها هم مطرح شده بود.

* شاید کودک و نوجوان ما خیلی اطلاعاتی از ماجرای «آر کیو ۱۷۰» نداشته باشند،‌ چقدر تلاش کردید از این شکار با عظمت به کودکان و نوجوانان اطلاعات بدهید؟ چقدر دوست داشتید آر کیو شناخته شود چراکه آخرین فناوری غرب در کشور ما زمین‌‌گیر شد.
من به اطلاعات محرمانه دسترسی نداشتم.
* نخواستید داشته باشید؟
به آنها نیازی نداشتم به این دلیل که اطلاعات آشکاری که وجود داشت، اول از همه مانند یک روزنامه‌نگار تحقیقی ابتدا گردآوری اطلاعات آن را انجام دادم، بعد اینها را برای خودم چیدم و به یک خط زمانی و تایم‌لاین اتفاقاتی که افتاده بود تبدیل کردم و بعد در منابع دیگر به زبان‌های دیگر تلاش کردم این اطلاعات را کامل کنم، در ادامه سراغ پیشینه‌ها رفتم، اینکه تولید این مدل پهپاد چه بوده و کارخانه‌ای که اینها را تولید کرده چه چیزهای دیگری را تولید می‌کند؟ نمونه‌های مشابه آنها چیست؟
این هسته پژوهشی کار بنده شد که خودم انجام دادم. بعد که داستان نوشته شد من نیاز به یک اتفاقاتی در دوره تاریخی داشتم که ماجراها را کامل کند، مانند طوفانی که در داستان کتاب اتفاق می‌افتد و اینها هم جستجوهایی بود که در واقع به عنوان پژوهش‌های تکمیلی کنار آن انجام شد، چون این اثر سعی کرده یک واقع‌نمایی داشته باشد و خودش را شبیه تاریخ شفاهی نشان بدهد، من نیاز به ارجاعات عالم واقع داشتم که وقتی مخاطب نوجوان در اینترنت جستجو می‌کند بگوید این ماجراها بوده و پس این اتفاق افتاده است، اینها هسته پژوهش کار من شد و بر این منوال کار را پیش بردم.

* در مورد اسامی استفاده‌ شده هم صحبت کنیم؛ اینکه چقدر انتخاب تعمدی بود و چقدر برای این نامگذاری فکر کردید؟ چون واکنش مخاطبان نشان می‌دهد اسامی را دوست دارند.
من سعی کردم یک ارجاع به عالم واقع داشته باشم، بعضی از تجهیزاتی که استفاده شده بود اسامی رسمی نظامی داشت، بعضی‌ها هم اصطلاحات روزنامه‌نگارانه.
مثلاً آر کیو ۱۷۰ اولین بار که در پایگاه هوایی قندهار افغانستان مشاهده شده بود به این دلیل که ابعاد بسیار بزرگی داشت روزنامه‌نگاران اصطلاح «جانور و هیولای قندهار» را برای آن به کار برده بودند؛‌ این اسم اسمِ قشنگی بود و من برای کتابم هم از همین عنوان استفاده کردم،  نام‌های دیگری مانند اسپوکی و غیره،  اسم خاص بود و به همین دلیل استفاده شد، بعضی از عناوین برای نوجوانانی که به تاریخ دفاع مقدس علاقه داشتند آشنا بود مانند «حاجی» و غیره، من سعی کردم یک تلفیقی از اینها اتفاق بیفتد که هم جنبه علمی ـ تخیلی کار حفظ شود و هم یک ریشه‌های بومی که می‌تواند کمک کند که مخاطب آشنایی بیشتری با این فضا داشته باشد و تداعی‌های اینگونه برای مخاطب اتفاق بیفتد. نامگذاری‌ها بر این اساس شد.

* یعنی تامل خاصی روی نامگذاری داشتید؟
بله طبیعتاً.

* در ۳۰ صفحه اول کتاب خیلی کشش ندارد. در واقع‌ آشنایی مخاطب با کتاب در ۳۰ صفحه اول است. مطالب یک پیش‌زمینه‌ای به او می‌دهد، اما واقعاً وقتی به صفحات پایانی کتاب می‌رسیم خواننده یک احساس غرور و افتخار می‌کند و اینکه جذبه کتاب او را می‌گیرد. من احساس می‌کردم افتخار منتقل شده به خواننده هیجانی است که در نویسنده ایجاد شده. واقعاً نوشتن مراحل پایانی کتاب چه انگیزه و هیجانی برای شما داشت؟
انرژی‌ که اصل ماجرا داشت، حس «ما می‌توانیم» بود که برای من خیلی جالب بود، ابتدا مطلع نبودم  بعداً که راجع به کتاب تحقیق می‌کردم متوجه شدم این مطلب را حضرت آقا در جلسه‌ای هم که با دست‌اندرکاران ماجرا داشتند مطرح کردند یعنی از کلمۀ «ما می‌توانیم» استفاده فرمودند.
اینکه در هنگام تعریف ماجرا یک نوجوان حس کند ما «توانستیم» و ما «می‌توانیم» این خیلی نکته مهمی است، این انرژی که خود ماجرا داشت به بنده منتقل شد و من در این کتاب سعی کردم آن انرژی را بازنمایی کنم و در قالب رمان هم آن را نمایش بدهم، یعنی اگر ماجرا آنقدر بزرگ نبود این آینه‌ای که ما گذاشتیم و در قالب رمان سعی کردیم یک گوشه‌ای از آن را نمایش بدهیم، خودش را نشان نمی‌داد.
چیزی که به بنده کمک کرد عنصر«تخیل» بود، مثلاً در سریال «بچه مهندس» به ماجرای شکار آر کیو ۱۷۰ پرداخته شد، ولی این سریال نتوانست آن روحیه افتخاری که رمان در ذهن مخاطب باید ایجاد شود را ایجاد کند شاید یکی از نکاتش این بود که از ابتدا عناصر داستانی که در این رمان به کار گرفته شده تمامش در جهت این بوده که به یک قله‌ای برسد که این قله در عالم واقع نیست. ولی می‌گوید ما می‌توانیم به اینجا هم برسیم‌ ـ
من برای اینکه داستان لو نرود انتهای آن را عرض نمی‌کنم ـ یعنی می‌خواهم بگویم به جای اینکه خودم را به شکار آر کیو ۱۷۰ محدود کنم، گفتم کسی که می‌تواند آر کیو ۱۷۰ را شکار کند دو کار بزرگتر از آن را هم انجام بدهد.
* اشاره شما به بخشی از کتاب «شکار هیولا» است و آن حضور هواپیماها در آسمان آمریکا است؟
بله. که تا آنجا (امریکا)کار جلو می‌رود و آن صحنه برای من جزو صحنه‌هایی بود که وقتی می‌نوشتم از شدت ذوق و شوق مو بر بدنم سیخ می‌شد و دقیقاً اینقدر حس انرژی داشتم و این صحنه‌ها را تند تند می‌نوشتم برای اینکه برای خود من هم خیلی بزرگ بود که این اتفاق بیفتد.
فکر می‌کنم این حسِ‌ افتخار هم به مخاطب منتقل شود و او هم حس کند می‌تواند این کار را انجام بدهد و جلو برود. این برای نوجوانان مانند داروی شفابخش است، مانند داروی ضدناامیدی است که بدانند آنها می‌توانند چند سال دیگر که بزرگتر شدند مانند جوان‌هایی که این افتخار را آفریدند، چنین کارهای بزرگی را انجام بدهند.

*به نظرم یک تعمد و تاملی از جانب نویسنده وجود داشت که حجم کتاب از این بیشتر نشود.
من از ابتدایی که شروع به نوشتن کردم چون در نرم‌افزار word هم کار می‌کردم، پیش بینی من این بود که کتاب ۱۵۰ صفحه بیشتر نشود البته متاسفانه نتوانستم و به خاطر اقتضائات داستانی ۲۰ صفحه بیشتر شد.

* چون انتهای داستان جذاب است‌ و آن ۲۰ صفحه مخاطب را می‌کشاند.
بله. ایده‌ام این بود که این ۱۵۰ صفحه با این تعداد کلمه با این فونت و غیره حداکثر دو ساعت از نوجوان کتاب‌خوان وقت بگیرد تا او بتواند به سرعت کتاب را بخواند و از آن لذت ببرد، چون حسم این بود که نوجوان‌های ما به دیدن فیلم‌های سینمایی عادت دارند، می‌شود تا دو ساعت آنها را یکجا نشاند و جذب شوند و جلو بروند. ولی اگر بخواهد طولانی‌تر شود ابتدا وقتی به حجم کتاب نگاه می‌کند ممکن است سمت آن نرود، دوم اینکه ممکن است اینقدر وقت فراغت نداشته باشد، (چون برنامه‌های آموزشی در دوره دبیرستان فشرده است؛ آن زمان من پیش‌بینی کرونا را نمی‌کردم، که نوجوان‌های درس‌خوان ما چطور بتوانند دو ساعت از وقتش را خالی کند و به این سمت برود.)
لذا از ابتدا سعی کردم اقتضائات مخاطب‌شناسی اینطوری در طراحی پیرنگ داستان رعایت شود، خیلی شاخ و برگ پیدا نکند تا بشود در ۱۵۰ صفحه روایت آن را انجام بدهم.
اولین گام ما «اخراج آمریکا از منطقه» است، گام دوم اینکه «ملت‌های منطقه باید بیدار شوند» و در گام سوم این «غده سرطانی اسرائیل باید از منطقه حذف شود»
* در نخستین نشست درباره این کتاب گفته بودید من دغدغه‌مند هستم که می‌نویسم یعنی حاصل کتاب‌هایی که من نوشتم همه براساس دغدغه‌مندی من است. یکی از دغدغه‌های شما حفظ حریم کشور خودمان است. حالا هم کتابی نوشته‌اید با همین مضمون. درباره بازتاب‌های بعد از انتشار کتاب هم بگویید.
به شخصه رویای همه ما تمدن نوین اسلامی است، بعد از شهادت «حاج‌قاسم» این رویا خیلی عملیاتی‌تر توسط حضرت آقا بیان شد. یعنی ما چند گام داریم تا به اینجا برسیم، اولین گام ما «اخراج آمریکا از منطقه» است، گام دوم اینکه «ملت‌های منطقه باید بیدار شوند» و در گام سوم این «غده سرطانی اسرائیل باید از منطقه حذف شود»، وقتی این اتفاق بیفتد این ملت‌هایی که بیدار شدند،‌ عامل خارجی و غده داخلی را بیرون کردند می‌توانند با هم متحد شوند، منظور فتح نیست منظور «متحد شدن» است، (کشورهای مشترک‌المنافعی که نمونه‌های مشابه آن هم وجود داشت)، من وقتی راجع به این مساله صحبت می‌کنم بعضی‌ها می‌گویند مگر می‌شود در منطقه‌ای که «عربستان سعودی» دارد این جنایت‌ها را انجام می‌دهد، «اردن» خیانت‌ها می‌کند و غیره اینها با هم متحد شوند؟ عرض بنده این است که بدتر از این  اتفاق در اروپا افتاد، آنها میلیون‌ها نفر از خودشان را کشتند ولی بعد توانستند به یک اتحادیه برسند، من یک مساله مشترکی به نام «اسلام»، شخصیت «حضرت رسول»، «اهل‌بیت» و همینطور «منجی» را در منطقه داریم که همه به اینها معتقدند یعنی عوامل اتحاد بالقوه ما در ملت‌های منطقه خیلی زیاد است و خیلی نزدیکتر است تا ما با هم متحد شویم، به شرطی که این چند گام را براساس تبیینی که رهبر معظم انقلاب داشتند جلو ببریم.
در ذهن من این بود که اولین قدم ما رویارویی با آمریکا است و من فکر می‌کنم «شکار هیولا» در واقع این موضوع را در ذهن نوجوان آماده می‌کند.
با موضوع «اتحاد ملت‌های منطقه» قصد تالیف کتابی را داشتم،اما عده دیگری در حال تالیف آن هستند، و الحمدلله بار از روی دوش بنده برداشته شد،‌اما اثری که به زودی تالیف آن را آغاز می‌کنم درباره «محو اسرائیل از منطقه» است. اما برای نوجوانان چه اتفاقی باید بیفتد که این شکل بگیرد و جلو برود؟ یعنی ایدۀ شخصی و پروژه شخصی‌ام این است که آن مسیر راهبردی انقلاب و آینده‌ای که برای آن ترسیم شده است، این باید مابه‌ازایی در حوزه هنر ما هم داشته باشد و کسانی که این آینده را می‌سازند نوجوان‌ها هستند پس ما باید برای آنها آینده را ترسیم کنیم، رویای آنها را در ذهن آنها ماندگار کردیم درنتیجه وقتی آنها به قدرت می‌رسند کار را جلو می‌برند دیگر نیازی نیست کسی خیلی به آنها کمک کند تا این اتفاق بیفتد.
راجع به مسئولان نظامی هم ما به غیر از خانواده «شهید لطفی‌‌نیاسر» که لطف کردند و در مراسم رونمایی شرکت کردند بازخورد جدی نداشتیم؛ البته دلیل هم داشت بعد از اینکه این رمان منتشر شد، آنقدر کشور درگیر مسائل مختلف بود که قطعاً اولویت‌های آنها شاید اولویت دفاع از امنیت کشور بوده تا این کتاب.
ولی از طرف «سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » پیام‌هایی به دستم رسید، قرار شد وقتی را تعیین کنند که این گروهی که دست‌اندرکار این رمان بودند خدمت ایشان برسیم.
چیزی که برای نوجوان جذاب است این است که احساسات انسانی را یک بار نمونه‌ هواپیمایی‌اش را هم بشنود که مثلاً اگر یک انسان خون در رگ‌هایش به جوش می‌آید، حالا این در هواپیما چه اتفاقی می‌افتد؟ اینها جزو شوخی‌ها و ریزه‌کاری‌های اینطور شخصیت‌پردازی‌هاست که کار را برای نوجوان جذاب‌تر می‌کند

* در مورد مسائل عاطفی در کتاب هم صحبت کنید؛ اینکه چون ما با یکسری هواپیماهای جنگنده نظامی و عظیم‌الجثه مواجه هستیم ولی از آن طرف نویسنده یک توجه خاصی هم به مسائل عاطفی داشته است، هواپیمایی را با کلی احساسات به عنوان «زن» معرفی می‌‌کند، او گریه می‌کند یا از خانۀ آشفته‌اش حرف می‌زند و...
ما وقتی سراغ عنصر شخصیت‌پردازی در داستان می‌رویم طبیعتاً شخصیت‌ها باید آنقدر زنده و قوی باشند که در ذهن مخاطب ماندگار شوند حالا مهم نیست که شما جان‌بخشی انجام دادید، شخصیت‌های واقعی را آوردید، شخصیت‌های انسانی دارید استفاده می‌کنید یعنی حتی اگر بین دو صندلی شما دارید داستانی را روایت می‌کنید و تشخص و جان‌بخشی اتفاق می‌افتد، این شخصیت‌پردازی باید دقیق و درست شکل بگیرد. طبیعتاً در این شخصیت‌پردازی وقتی ما سراغ فضای فانتزی می‌رویم قواعد فضای فانتزی هم باید رعایت شود، حالا چیزی که برای نوجوان جذاب است این است که احساسات انسانی را یک بار نمونه‌ هواپیمایی‌اش را هم بشنود که مثلاً اگر یک انسان خون در رگ‌هایش به جوش می‌آید حالا این در هواپیما چه اتفاقی می‌افتد؟ اینها جزو شوخی‌ها و ریزه‌کاری‌های اینطور شخصیت‌پردازی‌ها است که کار را برای نوجوان جذاب‌تر می‌کند.
نکته دیگری که برای نوجوان خیلی مهم است رابطه پدر و فرزندی است، معمولاً نوجوان‌ها در این دوره دچار مشکل می‌شوند طبیعی هم است، یعنی نوجوان به خاطر آرمان‌گرایی‌اش حس می‌کند که می‌تواند یک نظم جدیدی را در جهان ایجاد کند و از یک طرف دیگر به خاطر بی‌تجربگی‌اش فکر می‌کند که گذشتگان همه غلط می‌کردند و مسیر را اشتباه رفتند، این به عنوان منجی می‌تواند دنیا را زیر و رو کند، طبیعتاً اولین مانعی که جلوی خودش می‌بیند پدر و مادرش هستند که جلوی این آرما‌ن‌گرایی را می‌گیرند، این آرمان‌گرایی ممکن است در حوزه اقتصادی باشد، در حوزه هنری، اجتماعی و فرهنگی باشد یعنی حتی ممکن است یک نوجوانی فعال محیط‌زیست باشد و این مشکل را حس کند.
این هم عنصر بعدی است، یعنی برای نوجوان‌ها از این منظر حس پدر و فرزندی و کشف دوباره است؛ حتی ما در انقلاب و در تاریخ دینی خودمان مواردی داشتیم که فرزندی بوده که حتی به هدایت پدر کمک کرده و این از نظر هویت‌بخشی به نوجوان و جوان خیلی مهم است، یعنی ممکن است شما به درجه‌ای از هدایت شدن برسید که پیشینیان شما نرسیدند و شما سایرین را هم دارید به این سمت می‌کشانید و دعوت می‌کنید. از خود پیامبر شروع می‌شود که بزرگترها به او می‌گفتند تو می‌خواهی ما را از دین آبا و اجدادی‌مان دور کنی تا حالا....
این نکته دوم هم برای نوجوانان جذاب بود و بعد بقیه اجزایی که فرمودید شخصیت‌های زن، جاه‌طلبی یک هواپیما که دنبال مقامات بالاتر است، هواپیمایی که حالت پدرانه و پشتیبانی و تدارکات‌چی نسبت به بقیه دارد، هوای همه را دارد و با همه مهربان است، به هر کدام از اینها نگاه کنیم در محیط اطراف‌مان از این تیپ آدم‌ها خوششان می‌آید حالا یک نمونه هواپیمایی صنعتی‌اش را هم کنار آن می‌بینیم.

* کلیدواژه «هدایت»، را بارها در کتاب شاهد هستیم (البته نهان نه عیان) هواپیما یا پهپادی که با توانایی جمهوری اسلامی در خاک ما نشانده می‌شود، بعد از اینکه ما را به عنوان یک ایرانی می‌بینند و از تفکرات ما باخبر می‌شود کلاً یا دوست ندارد از کشور خارج شود، حتی دوست دارد با ما در مسیری همراه شود، این هدایت خیلی خوب به مخاطب رسیده است و یک هدف دیگری هم که نویسنده داشته توانسته این را بقبولاند که هدف ما جنگ نیست، در مواجهه یک ایرانی و یک آمریکایی ما توانستیم یک مواردی را از اخلاقیات یک ایرانی بیان کنیم که او هم جذب ما شود.
ما چون تحت تاثیر فضای ساخته‌شده رسانه‌ای غرب هستیم و ابزارهای آنها خیلی قوی است، اینها واقعیت را همیشه قلب می‌کنند و وارونه جلو می‌دهند، ایران چند صدسال است که خوی تجاوزگری نداشته و به کشوری حمله نکرده است برعکس مورد هجمه هم واقع شده است، حالا رسانه‌های غربی چطور می‌توانند این ماجرا را برعکس نشان بدهند؟ چطور ممکن است کشوری که مظلوم بوده را به عنوان ظالم جلوه می‌‌دهند؟ این فضای بیرونی می‌شود شما هر اثر هنری که تولید کنید که آن واقعیت را نشان بدهد طبیعتاً چون در تقابل با این فضای مصنوعی رسانه‌ای قرار می‌گیرد برای مخاطب جذاب است یعنی حس می‌کند که یک حقیقتی دارد به او گفته می‌شود که  رسانه نمی‌‌خواستند به او بگویند داشتند آن را عوض می‌کردند حالا ممکن است حتی در ذهنش حالت افشاگری پیدا بکند.
ولی عرضم این است که نه این چیز خاصی نبوده همین واقعیتی که داشت اتفاق می‌افتاد را ما داریم اینجا در داستان روایت می‌کنیم، این عوامل بیرونی است که این حس را بیشتر تقویت می‌کند و این مظلومیت را بیشتر نمایش می‌دهد.

بحثی که به طور کلی از ابتدای انقلاب داشتیم، «کمک به نهضت‌های آزادی‌بخش» است، حتی یک تصویر مشهوری از شهید احمد متوسلیان است که ایشان می‌گوید در هر جایی از دنیا اگر مظلومی وجود داشته باشد که اگر نیاز به کمک داشته باشد ما باید به آنجا برویم و به او کمک کنیم.
انقلاب از سال ۵۷، ۵۸ با همین نگاه جلو آمده بود، در دوره‌های مختلف ما را مشغول کردند که از این خیررسانی و یاری‌گری دور بیفتیم حالا با حمله نظامی بوده، با تحریم اقتصادی و غیره بوده وگرنه هر جا برای جمهوری اسلامی گشایشی ایجاد شده است تلاش کرده است این کار را انجام بدهد، بچه‌های جهاد سازندگی بروند در آفریقا کمک کنند که فقرزدایی اتفاق بیفتد، اگر فناوری خوبی تولید شده است این فناوری در اختیار بقیه قرار بگیرد و جلو بروند، اگر کشوری تحت تحریم‌های ظالمانه آمریکا قرار گرفته است سازوکاری برای آن طراحی شود که این کمک اتفاق بیفتد و وضع آنها بهتر شود. این یک رویکرد کلی در جمهوری اسلامی بوده، اینکه چرا پررنگ نیست؟ چون دشمن تلاش کرده که این روحیه محدود به داخل شود و مشکلات داخلی آنقدر زیاد شود که نتوانیم این کار را انجام بدهیم.
لذا این کتاب هم از این منظر تلاش می‌کند همان روحیه را نشان بدهد یعنی بگوید نگاه کنید اگر ما درگیر جاسوسی‌ها و دشمنی‌های شما نباشیم کار ما همین است، پهپاد بسازیم در کشاورزی کمک بکند، در امداد و نجات به زلزله‌زده‌ها و طوفان‌زده‌ها کمک بکند، کارهایی که فناور‌ی‌ها به بشر کمک می‌کند تا رفاه بیشتری ایجاد بکند، عدالت بیشتری اتفاق بیفتد و جلو برود ولی مشکل این است که این دشمنی‌ها ما را مجبور می‌کند که خودمان را قوی بکنیم و این قوی کردن هزینه دارد و ما را از پیشرفت‌مان دور می‌کند و جلو می‌رود. اگر منبع دشمنی را بتوانیم از بین ببریم طبیعتاً با فراغ بال بیشتری می‌تواند به پیشرفتش مشغول شود.
*من فکر می‌کنم شما به ترجمه کتاب هم هنگام نوشتن اثر فکر کردید که اگر روزی این کتاب ترجمه شود این بخش‌ها می‌تواند به ما کمک کند؟
بله یعنی از ابتدا هم اقتباس تصویری از کار در ذهنم بود، یعنی سعی کردم که از زاویه دیدی استفاده کنم که بعداً در اقتباس خیلی کار فیلمنامه‌نویس را سخت نکند و نکته بعدی اینکه اگر این کار به زبان‌های دیگر ترجمه شد تا حد زیادی بتواند محتوا را به مخاطب منتقل بکند، لذا یکسری از محتواها را زیاد داخلش توضیح دادم که شاید برای مخاطب فارسی‌زبان خیلی نیازی نبود.

من نه خلبانی بلد هستم و نه خیلی هواپیما سوار می‌شوم، بیشتر سعی کردم از قوه تخیل استفاده کنم
* شما برای اینکه تصویر و تصوری یا شخصیت دادن به هواپیما که دو تا هواپیما زن و شوهر هستند درواقع در تخیل یک نوجوان شاید نگنجد که یک مردی همسری را با این هیکل و هیبت انتخاب کرده است، چقدر این تخیل را با مقولۀ هواپیما و ساختار فیزیکی هواپیما تمرین کردید؟ حتی یک جاهایی هم فراموش کردید که اینها دو تا هواپیما هستند چقدر با صنایع هوایی و این دو هواپیما آشنا بودید که توانستید چنین تصویرسازی کنید؟
اینکه این چقدر باورپذیر است، بستگی به میزان تماشای کارهای این چنینی توسط مخاطب دارد، یعنی برای نوجوان امروزی که مثلاً «فیلم هورتون» را دیده است که کل یک شهری داخل یک گردۀ گل اتفاق می‌افتد، نکاتی که شما می‌فرمایید اصلاً مساله نیست یعنی برای او پیش‌فرض است، بله ممکن است یک موش با یک فیل ازدواج بکند حالا ببینم قصۀ اینها چه می‌شود؟ این نکات اصلاً برای او مهم نیست چون با این نگاه عقلانی به ماجرا نگاه نمی‌کند با تخیل و فانتزی سراغ اینها می‌رود و اینقدر این فضای فانتزی در انیمیشن‌های ما گسترش پیدا کرده و جلو رفته است که این کار در مقابل آن فانتزی‌ها شاید خیلی رئالیستی حساب بشود و جلو برود.
نکته دوم اینکه طبیعتاً وقتی اینها انسان فرض شدند و حالت انسانی داشتند، طبیعتاً باید روابط انسانی هم  داشته باشد، گاهی وقت‌ها ممکن است که این قواعد هوایی را کنار بگذارد، این هم باز در انیمیشن پذیرفته شده است یعنی چه اشکالی دارد که یک هواپیما خسته شود؟ چه اشکالی دارد که هواپیما گرسنه‌اش بود، برعکس برای مخاطب جذاب است که چنین حس‌های انسانی به اشیاء‌ نسبت داده شود، درواقع چون دارد آشنایی‌زدایی برای او اتفاق می‌افتد، این حس‌هایی که خودش دارد روی یک موجود دیگری تجربه می‌کند.
یکبار دیگر انگار این حس‌ها دارد در ذهنش تعریف و بازآفرینی می‌شود انگار ما خودمان را یکبار از بیرون تماشا کنیم و این‌ آشنایی‌زدایی خیلی اتفاق بامزه‌ای برای ماست. یعنی من فکر نمی‌کنم نسبت دادن این حس‌ها برای نوجوان مشکلی ایجاد کند.
راجع به صنایع هوایی هم باید بگویم من نه خلبانی بلد هستم و نه خیلی هواپیما سوار می‌شوم، بیشتر سعی کردم از قوه تخیل استفاده کنم.

* این انیمیشن‌ها مانند «فیلم هورتون»هیچ کدام مابه‌ازای بیرونی ندارند یعنی وقتی ما داریم راجع به پهپاد آرکیو ۱۷۰ و ۳۳۰ صحبت می‌کنیم اینها مابه‌ازای بیرونی دارند یعنی تخیل کردن یک نوجوان و نسبت‌سنجی بین این دو تا یک مقدار با آن چیزی که کاملاً تخیلی است و از اساس، جایی که مابه‌ازای بیرونی دارد فکر نمی‌کنید گیر و گرفت اتفاق بیفتد؟
نه. شما الان به فرزندتان بگویید مک‌کویین را می‌شناسند؟ مجموعه انیمیشن‌های ماشین‌ها، ماشین‌ها را که می‌بینند، اینها همه احساسات انسانی دارند با هم رقابت می‌کنند، با هم دوست می‌شوند، آیا حس غرابت و دوری ایجاد می‌کند؟ نه چون برای او طبیعی است، این فانتزی‌هایی که می‌فرمایید نسل قدیم فانتزی‌ است که آن طرف دارد به آنها می‌پردازد؛ چیزی که ما تازه داریم انجام می‌دهیم،‌ می‌خواهم بگویم غربی‌ها در هنر خودشان این فانتزی‌هایی که بر اشیاء موجود در اطراف ما باشد را انجام دادند بعد دیگر خسته شدند یک پله جلوتر رفتند و موج تخیلی به آنها اضافه کردند.

* ما نویسندگانی داریم که کارهای فانتزی و تخیلی زیادی نوشتند. البته اغلب اقبال پیدا نکردند و خوانده نشدند، کارهای رئال آنها بیشتر به چاپ‌های مکرر رسیده است. علت اینکه داستان‌نویسی حوزه کودک و نوجوان ما در حوزه‌ای که شما در شکار هیولا تجربه کردید، به توفیقی دست پیدا نمی‌کند چه می‌تواند باشد؟ آیا عقب‌ماندگی از نوع نگاه و نوع نویسندگی داستان‌های خارجی است که موجب شده که ترجمه به تالیف غلبه پیدا بکند یا علت دیگری هم دارد؟ چون عمدتاً ذهن فانتزی‌پرداز هم در نویسنده‌های نوجوان ما کمتر است.
اگر شما قصه‌گوی خوبی باشید حتی به عنوان مادربزرگ مخاطب پیدا می‌کنید، این اصل کلی است، یعنی از قدیم هم اگر کسی قصه‌های خوبی بیان می‌کرده موفق‌تر بوده، حالا هر چقدر شما قصه‌گوی خوبی باشید و بتوانید عناصر فنی روایت را هم به آن اضافه بفرمایید کار جذاب‌تر می‌شود، لذا اگر شما قصه خوبی دارید، فانتزی را هم به آن اضافه می‌کنید ؛ ولی اگر قصه خوبی ندارید و با بزک فانتزی می‌خواهید آن را جذاب کنید طبیعتاً موفق نمی‌شوید و به نظرم این مهم است.
ما در داستان‌نویسی نویسنده‌های خیلی زیادی داریم که قصه آنها خوب نیست، سعی می‌کنند با بازی‌های روی عناصر داستان یک بزکی از آن نشان بدهند داستان‌نما تولید کنند، شبه‌داستان تولید کنند .
در رمان نوجوان هم عرض کردم مشکل ما این است که در حوزه داستان‌ها حالا علاوه بر اینکه قصه‌‌های ما ممکن است قصه‌های ضعیفی باشد در استفاده از ابزارها و فناوری‌ها و غیره هم قصه‌های ما قدیمی است یعنی نوجوان وقتی به زندگی خودش نگاه می‌کند می‌گوید من الان ۱۵، ۱۶ سال سن دارم، دیگر جستجو در اینترنت و اپلکیشن‌ها و شبکه‌های اجتماعی بدیهی است و ۶۰، ۷۰ درصد نوجوانان دارند استفاده می‌کنند، اما این موارد در قصه‌ها کجاست؟ مثلاً حداکثر استفاده‌ای که می‌شود در قصه افراد دو پیامک بهم می‌زنند، نوجوان حس می‌کنند روایت‌ها ۲۰ سال از او عقب هستند، آثار داخل را باستانی و یک متن کلاسیکی می‌داند که جلوی او گذاشتند چرا که از او دور است. اما در مقابل کارهای خارجی را نگاه می‌کند، یک فانتزی عجیب و غریبی که یک هفته درگیر آن می‌شود.

اینجا تنها راه‌حلی که وجود دارد این است که یک قصه قوی‌ داشته باشیم، دوم فانتزی، و به نظرم غیر از اینها راه‌حل دیگری نداریم که بتوانیم خودمان را نجات بدهیم. وگرنه مخاطب با آن ارتباط برقرار نمی‌کند، ما همین مشکل را هم در شبکه کودک داریم. یعنی مثلاً کارهای انیمیشن کلاسیکی که در دهه ۱۹۷۰، ۱۹۸۰ ژاپن تولید شده است برای بزرگترها خیلی جذاب است و مدام هم به ما می‌گویند اینها را پخش کنید، ما هم اینها را پخش می‌کنیم ولی مخاطب فعلی ما بر اساس آمار ۳۵ درصد است، درحالی که ۵۰، ۶۰ درصد نسل ما بیننده همین کارها بودند. در حالی که کارهای فانتزی ۵۰، ۶۰ درصد بیننده دارد، این نشان می‌دهد ذائقه نسل‌ها متفاوت شده است یعنی نسل امروز کار رئال را کمتر می‌پسندد.

شهید لطفی‌نیاسر آنقدر کارش مهم بود که دشمن اسرائیلی مستقیماً برای به شهادت رساندن تیم او، عملیاتی را انجام داد
* یک نکته‌ای که در کتاب دیده می‌شود ارائه اطلاعات نظامی است، به نظر شما به عنوان نویسنده از جسم یا هواپیمایی که صحبت می‌کنید شناخت خوبی دارید اطلاعات تکمیلی به مخاطب می‌دهید مثلاً وقتی می‌گویید روی باله‌اش یک برجستگی دارد یا ... در انتقال این ماجرا و این رمان چقدر تعمد داشتید که واقعیت را در مورد اطلاعات نظامی یا آن شی که دارید به مخاطب منتقل می‌کنید بدهید؟ چقدر دوست داشتید آرکیو را که معرفی می‌کنید عین همان چیزی باشد که در واقعیت است؟
چون قرار بود خودش را شبیه تاریخ شفاهی نشان بدهد نیاز داشت که در عالم واقعه یک ارجاعات دقیقی وجود داشته باشد که مخاطب حس بکند که نه این واقعاً وجود دارد.

*چه کردید؟
مهمترین کاری که من انجام دادم، پژوهش؛ یعنی من فیلم‌ها را دیدم و مفصل یک آلبوم عکس از این هواپیماها در حالت‌های مختلف برای خودم آماده کردم، در کامپیوترم فایل‌های اطلاعاتی از این هواپیماها و عکس‌هایشان را داشتم، یعنی برای هر کدام از این شخصیت‌ها عکس‌ها، قیافه‌های مختلف، در حالت‌های مختلف، هواپیماهایی که وجود داشت که به حس نسبت به آنها برسم که بعد بتوانم از زاویه‌ دید آنها داستان را روایت کنم. اینها همه در مرحله پژوهش بود، من نه خبرنگار دفاعی بودم، نه مثلاً یک کلکسیونر و آرشیویست در حوزه مسائل نظامی بودم، ولی سعی کردم با یک پژوهش قوی این اطلاعات را جمع کنم. که بتوانم رمان را بنویسم.

* چاپ چندم است؟
چاپ اول سه هزار جلد بود و قسمت عمده آن فروش رفته است.

* در مورد شهید لطفی نیاسر هم صحبت کنید که در ابتدای کتاب در مورد ایشان صحبت کنید؛ شهیدی که آسمان فلسطین را باز کرد.
شهید مهدی لطفی‌نیاسر متولد سال ۱۳۶۰ است و دهه شصتی بودند، جزو شهدای بزرگی هستند که به دلایل امنیتی، اقدامات بزرگی که انجام دادند. قابل روایت نیست حالا یا انشاءالله اسرائیل از بین برود تا بتوانند این اطلاعات را بگویند یا آنقدر دستاوردهای نظامی ما پیشرفت کند که کارهایی که این بزرگوار انجام داد قابل اعلام باشد، ولی چیزی که حداقل می‌شود گفت این است که شهید لطفی‌نیاسر آنقدر کارش مهم بود که دشمن اسرائیلی مستقیماً برای به شهادت رساندن این تیم، عملیاتی را انجام داد، یعنی چنان ضربه بزرگی از آنها خورده بود که می‌خواست از آنها انتقام بگیرد، جملاتی در ابتدای کتاب به ایشان تقدیم کردم، می‌شود گفت این بزرگوار کسی بود که آسمان فلسطین را آزاد کرد.

* به نظر می‌رسد در بیان نام این شهید تعمد داشتید؛ چرا که او هم مانند پاسداران کشورمان که آرکیو را زمین‌گیر کردند، ضربه‌ای اساسی به اسرائیل زده بود.
اصل ماجرا که در کتاب هم استفاده می‌شود این است که اسرائیلی‌ها به دنبال این بودند که به صنایع هسته‌ای ما لطمه وارد کنند، آمریکایی‌ها هم داشتند در شناسایی به اینها کمک می‌کردند، بعد از اتفاقاتی که افتاد آمریکایی‌ها  آسمان ایران را برای خودشان ناامن دیدند، برای همین خود اسرائیلی‌ها آمدند عملیات را انجام دادند، که پهپادشان شکار شد و سقوط کرد و در داستان هم به آن اشاره می‌شود،‌ آنها عملاً‌ از آسمان ایران ناامید شدند یعنی حس کردند دیگر اینجا نمی‌شود کاری انجام داد، از مرزهای ما دور شدند.
یک دوره‌ای بود که آنها وارد حریم هوایی ما می‌شدند و بعد از این اتفاقات دور شدند،ما به جایی رسیدیم که اگر در مسیر پروازی‌‌شان چند کیلومتر هم وارد مرزهای ما بشوند هواپیمای آنها را می‌زدیم و اینها باعث شد که حریم امنیت هوایی ایران توسعه پیدا کند و جلو برود.
مهمترین ویژگی‌ که شهید لطفی‌نیاسر داشت این بود که سعی کرد این حریم هوایی را توسعه دهند یعنی فقط محدود به مرزهای ایران نماند و جلوتر برود که مزد خودشان را هم بابت این خدمت بزرگ با شهادت گرفتند.

«شکار هیولا» برای ۱۲ سال به بالا نوشته شده و من مدیر شبکه‌ کودک هستم. اگر کاری هم ساخته شود باید در شبکه امید و شبکه‌های دیگر پخش شود
* وقتی کتاب تمام شد دوست داشتید آرکیو را از نزدیک ببینید؟
بیشتر الان دوست دارم سیمرغ را ببینم، چون به نظرم سیمرغ یک پله جلوتر از آر کیو ۱۷۰ است و شاید بعدها فرصت شد راجع به آن هم بیشتر داستان بنویسیم.

* معمولاً شانس کسانی که خودشان دست‌اندرکار حوزه انیمیشن و تلویزیون و پخش هستند برای تولید اثر از کار مکتوب‌‌شان کمتر می‌شود؛ یعنی شما اگر مثلاً بیایید یک انیمیشنی از این کتاب روی شبکه پخش کنید بلافاصله امواج منفی علیه شما شروع می‌شود که بله خودشان می‌نویسند خودشان انیمیشن می‌سازند و در شبکه خودشان هم پخش می‌کنند!
حالا من مهمترین توفیقی که دارم این است که این برای ۱۲ سال به بالا نوشته شده و من مدیر شبکه‌ای هستم که برای زیر ۱۲ سال است یعنی اگر کاری هم ساخته شود باید در شبکه امید و شبکه‌های دیگر پخش شود. اگر بخواهد این هم اتفاق هم بیفتد من با تلویزیون کار نمی‌کنم، الان سه مجموعه و سه تا تیم به من پیشنهاد اقتباس از این کتاب را کرده‌اند، هر سه مجموعه‌های بیرونی هستند یکی تهیه‌کننده خصوصی است که علاقمند شده این کار را بسازد، در حال مذاکره هستیم ببینیم کدام به نتیجه می‌رسد. اما با سرمایۀ صدا و سیما نیست.

* ممنون از زمانی که برای این گفت‌وگو اختصاص دادید.
خسته نباشید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها