شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۷
مترجمان ادیبانی هستند که اثری را دوباره متولد می‌کنند

فریدالدین سلیمانی، مترجم اصفهانی با بیان اینکه ترجمه، نوعی خلق ادبی محسوب می‌شود، گفت: مترجمان ادیبانی هستند که اثری را دوباره متولد می‌کنند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان، فعالیت مترجمان و نویسندگان جوان در ایران، امری بسیار سخت پنداشته می‌شود. چنانچه تازه‌کاران با موانع بسیاری دست و پنجه نرم می‌کنند؛ بی‌توجهی ناشران و امکانات و موقعیت‌های حرفه‌ای که فقط در پایتخت و نه در شهرهای دیگر ایران، قابل دستیابی است از جمله این مشکلات است. در این میان نویسندگان و مترجمان جوانی هم هستند که با فعالیت مداوم و به شیوه‌های مختلف، راه خود را در این رقابت بی‌رحمانه بازار نشر می‌یابند و فعالیت‌شان را گسترش می‌دهند.

«فریدالدین سلیمانی» متولد ۱۳۶۸، مترجم اصفهانی است که با ترجمه آثاری چون رمان «شرلوک هولمز و نجیب‌زاده بی‌همتا» نوشته «جان.اچ.واتسون»، «کار» نوشته «جوزف هلر»، و دو مجموعه نمایشنامه «۵ ضربدر ۱» و «۵ ضربدر ۲»، خود را با عنوان مترجم به بازار کتاب، معرفی کرده است. وی در کنار ترجمه این آثار، به‌عنوان نمونه‌خوان چند نشر سابقه همکاری داشته است. سلیمانی در این سال‌ها جز ترجمه، به فعالیت در عرصه تئاتر هم مشغول بوده و با بازی در آثاری چون «مقام استادی»، «اوبو شاه»، «روشنایی‌های شهر» و «آوازخوان طاس» در میان مخاطبان تئاتر به عنوان بازیگر شناخته شده است.

سلیمانی، از آن دسته مترجمان جوانی است که پس از تحصیل در رشته مترجمی زبان انگلیسی، از اصفهان به تهران مهاجرت کرد و با ترجمه چند اثر و همکاری با ناشران معتبر، راه خود را در جامعه حرفه‌ای مترجمان ایرانی باز کرد. چندی پیش نشر قطره خبر از چاپ رمان «عمق آب» با برگردان این مترجم اصفهانی در آینده‌ای نزدیک خبر داد. به بهانه ترجمه این اثر، با فریدالدین سلیمانی به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.
 
فریدالدین سلیمانی یک بازیگر تئاتر است یا مترجم؟

ترجمه برای من زودتر از تئاتر آغاز شد. تحصیلات من در حوزه مترجمی زبان انگلیسی است و در همان دوران، فعالیت در تئاتر را هم آغاز کردم. طی این سال‌ها این مسیر بامن بود. طی سال‌هایی که تئاتر کار می‌کردم ترجمه هم موازی با آن همراه من بود. پیرو مهاجرت به تهران به بهانه تحصیل، مسئله ترجمه برایم جدی‌تر شد و به مرور در چشم‌انداز من بازیگری رنگ باخت. هردو را به یک اندازه دوست می‌دارم اما در یک برهه چندساله، ترجمه برایم مسئله مهم‌تری شده است.
 
الزام ترجمه یک اثر را چطور تشخیص می‌دهید؟

دو برخورد برای ترجمه وجود دارد. اولی زیر نظر ناشر و اثری است که قصد بر انتشارش دارد و به مترجم می‌سپارد. در برخورد دوم، مترجم خود ترجمه اثری را در دست می‌گیرد و به ناشر برای چاپ پیشنهاد می‌دهد. این رویکرد کمی سخت‌تر است و ناشران سخت‌گیرانه‌تر اثری را از مترجمی می‌پذیرند، به‌خصوص اگر پای مترجمی تازه‌کار در میان باشد. اما من، حداقل در زمینه نمایشنامه شیوه دوم را در مسیر کاری‌ام قرار داده‌ام. اولین الزام ترجمه یک اثر را، ترجمه و چاپ نشدن آن پیش از این مشخص می‌کند یا نیاز مجددش به ترجمه. یک اثر در وهله بعد، باید از لحاظ ادبی قابل اعتنا باشد و بتوان به آن به عنوان یک اثر ادبی درخور نگاه کرد. همچنین اثر از نویسنده مطرح باشد یا از نویسنده‌ای که کم‌تر در زبان فارسی به آن پرداخت شده است مهم است و باید به خوانندگان ایرانی معرفی بشود. از همه این‌ها گذشته، نکته مهم را مناسبات فرهنگی، اجتماعی و اجرائی در ایران مشخص می‌کند. یک اثر باید با فرهنگ ایرانی منطبق یا حداقل جامعه ما با آن آشنا باشد. به طور مثال شوخی‌ها یا اصطلاحاتی مورد مناقشه قرار می‌گیرد که در زبان فارسی غریب‌تر از حد معمول است و فرا یا دور از درک فرهنگ ایرانی خواهد بود. اصلا مسئله من، مسئله سانسور نیست. بلکه موضوع بر سر فرهنگ و مناسبات اجتماعی است.
 
پس از ترجمه یک اثر، احساس خلق دارید یا خود را یک واسطه ادبی می‌پندارید؟

حقیقتاٌ حس خلق دارم. به خصوص اگر کار از لحاظ ساختار ادبی پیچیده هم باشد و نیاز داشته باشد که مترجم به سوی یک خلق در ساحت اصطلاح یا ادبیات برود. به نظرم یک مترجم، دوشادوش نویسنده در حرکت است. بهترین حالت یک ترجمه این است که شما در کنار یک نویسنده باشید و این تبادل صورت بگیرد، تا ترجمه یک اثر به همان اندازه قدرتمند پیش برود. البته در دنیا مسبوق به سابقه است. چنانچه «هاروکی موراکامی» با مترجمان آثار خود به زبان انگلیسی تبادل مدام دارد. من در ترجمه، احساس خلق دارم؛ وقتی که «ارشمیدوس»وار جایگزین فارسی جمله‌ای را می‌یابم و در دل شعار «یافتم... یافتم...» سر می‌دهم. احساس یک پیروزی بزرگ می‌کنم که توانستم برای جمله‌ای غریب جایگزینی پیدا کنم. قطع به یقین ترجمه، خلقی است که در جهت خلقی دیگر صورت می‌پذیرد. اگر اساتیدی چون نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، مهدی سحابی و یا دیگر اساتید را در نظر بگیریم، در می‌یابیم که قطعا کار آن‌ها یک خلق است. آن‌ها ادیبانی هستند که اثری را در زبان دیگری متولد می‌کنند.
 
یک نمایشنامه را برای لزوم اجرا و بازیگر ترجمه می‌کنید یا لزوم ادبیات نمایشی؟

 برای من قابلیت اجرای یک اثر مهم است. در «۵ ضربدر ۱» و «۵ ضربدر ۲» که مجموعه‌ای از نمایشنامه‌های تک یا دو نفره است این قضیه مشهود است. وقتی که هنرجویان تئاتری را مشاهده می‌کردم که برای ارائه و محک زدن خود، به دنبال نمایشنامه‌های ساده‌ای هستند و کمتر از این دست نمایشنامه می‌یافتند، تشخیص دادم که این مجموعه را ترجمه کنم، که شامل آثار کوتاه با ۱ یا ۲ شخصیت است. همچنین این مجموعه آثار نامربوط به فضای اجتماعی و روحی کشور ما نیست. یک هنرجوی تئاتر یا ادبیات نمایشی نیاز به دریچه‌های خوش‌خوانی دارد که به صورت قدرتمندی او را با جهان عمیق هنرهای نمایشی آشنا کند.
 

چه چیزی شما را بر آن کرد تا از اصفهان به تهران مهاجرت کنید؟

 مهم‌ترین دلیلم تحصیل و ادامه‌اش بود. اما این یک بهانه بود. من از شرایط هنری و ادبی اصفهان سرخورده شده بودم و احساس درجا زدن می‌کردم. اساسا در ایران امکانات به طرز ناجوانمردانه‌ای در پایتخت متمرکز است. گویی همه چیز روابط است که در شهرستان‌ها عادلانه تقسیم نشده است. حضور در پایتخت، گویی الزام یک کسی است که می‌خواهد فعالیت حرفه‌ای انجام بدهد. شما باید در پایتخت هم سال‌ها تلاش کنید که حرفه‌ای‌ترها شما را به خود راه بدهند. نمایشنامه‌هایی که سال ۱۳۹۵ از من چاپ شد، آثاری بود که من در سال ۱۳۸۹ ترجمه کرده بودم. این وقفه به خاطر عدم حضورم در تهران بود. خیلی نشرها سر می‌زدم. با، یا بدون دلیل آثار من را نمی‌پذیرفتند. من از اصفهان دل کندم. اصفهانی که با بند بند وجودم دوستش می‌داشتم. اما آدم‌ها و ساز و کار آن‌جا مرا از خود راند.
 
 
 
دو نویسنده قرن بیستم آمریکا؛ «جوزف هلر» و «جان.اچ.واتسون»؛ چه چیزی شما را بر آن داشت که از این دو نویسنده آثاری را ترجمه کنید؟

شرلوک هلمز و نجیب‌زاده بی همتا از جان اچ واتسون، حاصل یک همزمانی بود. علاقه من به ادبیات پلیسی از کودکی سرچشمه می‌گیرد و قصد داشتم در ترجمه این سبک از ادبیات ورود کنم که همزمان نشر قطره قصد چاپ این اثر را کرده بود و به لطف کاوه میرعباسی ترجمه این اثر به من سپرده شد. اما کار انتخاب خودم بود. نشر «وینتیج» مجموعه‌ای دارد که بریده‌هایی از متون چاپ شده در سراسر جهان هستند. «کار» نوشته جوزف هلر هم از همین مجموعه است. «کار»، در دفتر کار راوی می‌گذرد و از جذاب ترین آثاری‌ست که در مورد کار در فضای اداری خوانده بودم. اثری ست که می‌توان به آن خندید، به فکر فرو رفت و غمگین شد. این جنس از ادبیات، مورد علاقه من است. ادبیاتی که در عین گزندگی، خنده دار است. اقبال دنبال کنندگان جدی ادبیات خارجی در ایران، نسبت به نویسندگانی چون کورت ونه گات، اسلاو مروژک، مارتین مک دونا یا دیوید سلینجر گویای پرطرفدار بودن این جنس از ادبیات در ایران است.

در همه آثاری که ترجمه کرده‌اید، شخصیت‌ها نقش پررنگی دارند. آیا این هماهنگی عامدانه است؟ از شخصیت‌ها و جهان آدم‌ها در قصه‌ها برایمان بگویید.

اساسا داستان‌ها و نمایشنامه‌هایی برای من جذاب هستند که دارای شخصیت خاص باشد. شخصیتی دارای شوریدگی و اقتضاهای نامتعارف. داستان‌ها بر شخصیت‌ها، امیال و انتخاب‌هایشان پیش می‌رود. در ادبیات کلاسیک سعی بر همین موضوع است. اما داستان مدرن هم از این موضوع ناگزیر است، چنانچه خط یک داستان یا ناداستان را «کارکتر»ها تشکیل می‌دهند، حتی ممکن است غیر از آدم‌ها چیزهایی هم رنگ شخصیت به خود بگیرند. جهان داستان‌ها و نمایشنامه‌ها نه بر محور خورشید، بلکه دور شخصیت‌ها می‌گردد.

 
یک مترجم جوان، چه موانعی بر سر راه خود دارد؟
(نفس عمیق و لبخند) ما دو گروه کتاب‌خوان در ایران داریم. یکی گروهی که ادبیات برایشان جدی است و دیگری که کتاب برایشان یک تفریح است. جماعت حرفه‌ای ادبیات، از مترجمان تازه کار چیزی نمی‌خوانند. حتی نخوانده و ندیده، مترجمی را به سخره می‌گیرند و کوچک می‌شمرند. گویی «نام‌» برایشان مهم‌تر است. قبول دارم که ترجمه در حال حاضر یک سیر نزولی را طی کرده است و قوام و قدرت سابق را ندارد. علم به زبان مبدأ، کافی و قوی، اما پایی که می‌لنگد ادبیات فارسی است. این نتیجه نخواندن و ندانستن پیشینه ادبیات فارسی است. نتیجه تلوزیون و اخباری است که ادبیات اشتباه را به مخاطبانش آموزش می‌دهد. قطعا نتیجه آموزش اشتباه ادبیات و زبان در دوران ابتدایی است.

اما از همه این‌ها که بگذریم، ما مترجمان جوان درجه یکی داریم. و حتی از با تجربه‌ها هم بهتر هستند. اما در حق آن‌ها جفا می‌شود و ندیده و نخوانده گرفته می‌شوند. از طرفی مخاطبانی هم هستند که اصلا دغدغه ترجمه ندارند و از همین رو کتاب‌های نازل از نشرهای بی‌کیفیت به فروش می‌رسد. کتاب‌هایی که با قیمتی پایین‌تر از حد معمول، که بعضا رونویسی و کپی از ترجمه‌های خوب هستند و با تیراژ بالا به فروش می‌رسد. یک مترجم، نویسنده یا هنرمند خلق می‌کند که خلقش دیده شود، اما وقتی اعتنایی صورت نمی‌گیرد ماجرا تلخ می‌شود.

نکته دوم برخورد ناشران با مترجم جوان است. هیچ سازوکار مدون و مشخصی وجود ندارد که ارزیابی با آن صورت گیرد. گویی روابط و چیزهای دیگر مهم‌تر از کیفیت است و این بزرگ‌ترین علت سرخوردگی یک تازه کار است. آفتی است این ترجیح مسائل حاشیه‌ای به کیفیت آثار! نکته سوم سانسور است. بیشتر منظورم خود سانسوری است. به نظرم یک مترجم نباید به قصد انتشار، اثری را به قتل برساند. حتی به نظرم در سانسور هم عدالت وجود ندارد. یک نویسنده یا مترجم تازه کار، بیشتر باید از گرفتار شدن در این مخمصه نگران باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها