گفتوگو با الهامه کاغذچی به بهانه انتشار «مکاشفه ابرک، سگ قربانعلی»
وظیفۀ ادبیات این است که مخاطب را از خواب بیدار کند
وظیفه ادبیات همین است. باید مخاطب را تکان بدهد و از خواب بیدار کند. شاید از همین رو ادبیات داستانی برخی ملل مثل روسیه، تبدیل به شاهکارهایی بیبدیل میشوند.
***
«مکاشفه ابرک، سگ قربانعلی» شرحی بر رسمی کهن است که تمام آسیای مرکزی و شرقی را در برگرفته؛ «عروس آب»، زنی که به ربالنوع آب هدیه میشود. نوعی از مراسم قربانی که در منطقههایی که خطر کمآبی و ویرانی تهدیدش میکند مرسوم است. چه شد که سراغ چنین مضمونی برای نوشتن کتابتان رفتید؟
من سؤال شما را تصحیح میکنم. بخشی از آسیای میانه و شرق دور! البته تنها مختص این منطقه نیست. در مقدمۀ کتاب شرح دادهام که قربانیکردن زن به بهانههای گوناگون انگار محدوده مرزی نداشته است. برخی از باستانشناسان معتقدند دلیلش احتمالاً از باروری زنانه نشأت میگیرد. این باور که زمین مادر است. این رسم به سدهها و هزارههای قبل برمیگردد، اما در برخی مناطق هنوز ریشهکن نشده است. در ایران خودمان و حتی اکثر قبایل بدوی آسیایی که هنوز از تمدن زندگی شهری عقب ماندهاند. هر کجا هم به نوعی! گاهی حتی تا خون زن ریخته نشود، نذر و قربانی پذیرفته نیست. جرقهاش در من از سفری که به شاهرود و سمنان داشتم زده شد. در اطراف شاهرود پیرزنی زیبا را دیدم که تکدی میکرد و میراث عروس آب بود! برایم تعریف کرد که چطور زندگیاش تباه شد و به جرم عروس آببودن، مردی که دوستش داشت رهایش کرد و رفت و هیچ مرد دیگری هم حاضر به ازدواج با او نشد! ظاهراً مردم باور دارند که این قسم آدمها را نحوست میگیرد و تا آخر عمر هر کسی با آنها نزدیکی و مراوده داشته باشد، از شر و بدبختی در امان نخواهد بود!
ظاهراً زمان بسیاری را برای نوشتن کتابتان و همینطور تحقیق در مورد این رسم صرف کردهاید. زمینههای تحقیق شما نقلهای شفاهی و مشاهدات بالینی بوده یا از کتابهایی هم در این زمینهها بهره بردهاید؟
کاغذچی: بله .بیشتر از سه سال مشغول تحقیق و سفر بودم. از تحقیقات میدانی و نقلهای سینهبهسینه تا جمعآوری مقالات خارجی و ترجمه و مکتوبات دستنویس و سرچ در اینترنت. اما همۀ آنچه را که دیدم و شنیدم اگر به رشتۀ تحریر در قالب رمان در میآوردم، به گمانم چندین جلد قطور میشد. از رمان فاصله میگرفت و از حوصله خوانندۀ مخاطب داستان به دور. اینگونه رسوم ریشه در تاریخ کهن دارد و شرح مفصل! چنانچه دایره سفرهایم در جستوجوی ریشههای اینگونه رسوم به خارج از مرزهای ایران کشید و آنقدر دامنهدار شد که رهایش کردم!
لهجهها و زبان روایت هم در کتاب بسیار کارشده و پُر رنگ هستند و در خوانش مخاطب هم وقفه ایجاد نمیکنند و نیازمند پانویس نیستند. چطور به چنین زبانی برای روایت رسیدید؟کاغذچی: به کمک یک تیم سهنفره از دوستانم ماهها بر روی لهجهها کار کردیم. کار دشواری است که شما بتوانید بدون شرح جغرافیایی و تنها با لهجه مخاطب داستان را از جنوب شرقی به جنوب غربی بکشانید؛ آنقدر نرم و شستهرُفته که باعث آزار مخاطب و سردرگمیاش نشود. مدام با دوستان جنوبیام که یکی اهل بندر عباس، یکی بوشهر و دیگری از اهواز بود، در تعامل بودیم و دیالوگها و مونولوگها را به جهت ساختار لهجه چک میکردیم. باید گفتوگوها را طوری در میآوردم که فارسی باشد و نیازی به پینوشت نداشته باشد، اما فضای لهجۀ همان منطقه را حفظ کند. بعد از این همه زحمت اتفاق جالبی افتاد. کتاب را برای ناشرهای مختلف فرستادم. مرکز، ثالث، چشمه، ققنوس. مرکز جواب داد که کار با سیاستهای ما همخوانی ندارد! ثالث گفت کتاب را چاپ میکند اما به شرط آن که قسمتهایی از کتاب را با نظر آنها موافق و نزدیک کنم و تغییر بدهم! چشمه کتاب را پذیرفت اما گفتند که باید حدود چهار سال در انتظار نشرش بمانم! ققنوس هم حرف مرکز را زد. با سیاستهای ما سازگار نیست! اما جالب آنجا بود که یک شب جناب محمدرضا صفدری به من زنگ زدند که ظاهراً از بررسین مجموعۀ یکی از این نشرها بودند. پرسیدند تو جنوبی هستی؟ گفتم خیر! گفتند پس چطور ممکن است چنین رمانی را نوشته باشی؟ و خلاصه حسابی از کار راضی بودند و مرا شرمندۀ محبتشان کردند. بعد از آن تصمیم گرفتم از چاپ کتاب صرفنظر کنم چون تجربۀ تلخ کارکردن با ناشر زرد را چشیده بودم و حاضر نبودم این کتاب را به دست هر ناشری بسپارم که استاد محمود حسینیزاد ، نشر آگه را پیشنهاد دادند. خوب نشر آگه، ناشری با تجربه و با قدمت است و هر کاری را هم قبول نمیکند. جزء حرفهایترینهاست و خوشبختانه برخوردشان هم با این کتاب کاملاً حرفهای بود. اما به طور کلی باید بگویم که از چاپ کتاب با این شرایط قراردادها و نفعهای یکسویه برای ناشر، اگر عمری باقی باشد ترجیح میدهم کارهای بزرگسال بعدیام را در ایران چاپ و منتشر نکنم. باید ببینیم اوضاع چطور پیش میرود.
کتاب بیستودو «قسم» دارد و به شیوۀ اولشخص و سومشخص و از منظر شخصیتهایی چون زرانگیز، حوریه، رخانگیز و دیگران پیش میرود. حتی از نگاه سگی به نام ابرک هم بخشی از روایت نقل میشود. چطور به چنین فصلبندی و نظرگاهی در کتاب رسیدید؟
روایت داستان از منظر دانای کل و اول شخص است؛ اما اول شخصهای راوی متعدد هستند. از ابرک، سگ قربانعلی تا عینک و خیلی چیزهای دیگر. در حقیقت روایت داستان دست به دست میشود. این سبک نگاشتاری من است. معمولاً به یکی دو راوی زنده کفایت نمیکنم. از منظر من هر چیزی در دنیا جان دارد و نظارهگر است حتی یک صندلی شکسته. وقتی شما داخل یک لیوان آب جوش بلافاصه آب یخ بریزید ترک میخورد. از نظر علمی به تغییر ناگهانی حجم مولکولیاش برمیگردد، اما همین نشاندهندۀ زندهبودن آن شیء است. لیوان با شما حرف میزند. به شما یاد میدهد که این بلا را سر لیوان بعدی نیاورید! این یعنی جاندار بودن همه چیز. یعنی فهمیدن زبان اجسام.
مخاطب امروزی به طور معمول با اتفاقی اینچنین تلخ و وحشتناک روبهرو نمیشود؛ اینکه دختر باکرهای عقد چاه آب و درخت و شیطان و آتش شود، مثله شود و در نهایت به آتش کشیده شود. چقدر شرح این میزان از خشونت را در رمانتان لازم میدانید؟
کاغذچی: ببینید این رسمی که من به آن پرداختهام مثلهشدن و آتشکشیدهشدن ندارد، اما به مراتب بدتر از آنهاست. یک زندگی تنهای بدون عشق و پراز حسرت برای سالهای شاید خیلی طولانی. خیلی از کسانی که قربانی چنین رسومی میشوند دیر یا زود خودشان را از بین میبرند، چون تحمل این حجم از تنهایی و تلخی برایشان مقدور نیست. من تلاش کردم که همۀ تلخیها و ناکامیها را بازگو نکنم. در تحقیقاتم چیزهایی شنیدم که میدانستم از حد تحمل یک مخاطب امروزی به دور و حتی برایش باورپذیر نیست. درست است که امروزه اینگونه خرافه بسیار کمتر و خوشبختانه کمرمقتر شدهاند، اما هدف اصلی از طرح این مسئله تنها بازگویی این رسم که هنوز هم به طور کامل از میان نرفته است نبوده. باید به یک نکته اشاره کنم و آن این است که در هر حال یک پیرنگ اولیه باید وجود داشته باشد تا رمان شکل بگیرد. از نظر من هر چه تکاندهندهتر، بهتر! دنیای امروز ما به حد کافی کمدین و استندآپکمدیکار و سوژه برای خندیدن دارد. وظیفۀ ادبیات همین است. باید مخاطب را تکان بدهد و از خواب بیدار کند. شاید از همین رو ادبیات داستانی برخی ملل مثل روسیه، تبدیل به شاهکارهایی بیبدیل میشوند. در اکثریت غریب به یقین آنها نوری از رستگاری قهرمان دیده نمیشود اما آنچنان با روح شما در هم میآمیزد که تا سالها سایۀ قهرمانان ناکامش دست از سر شما بر نخواهد داشت! من تمام تلاشم را کردهام که فارغ از موضوع ظاهری داستان که رسم نذر انسانی است، خشونت و زیادهخواهی و خودخواهی آدمیزاد را نشانه بروم که چطور به خاطر منافع شخصیاش به زندگی و هست و نیست دیگری آتش میزند. چگونه جنگ و در گیری از قهوهخانۀ کوچک آبادی شروع میشود و در انتهای داستان به جنگی بزرگ و نه ساله بین ایران و عراق میانجامد و در نهایت جنگهای جهانی از کجا میآیند؟ آیا چیزی جز خودخواهی انسان است؟ رمانهایی مثل جنایت و مکافات، ابلوموف، دون کیشوت، خشم و هیاهو، خوشههای خشم و حتی رمانی مثل شازده کوچولو که پر مخاطبترین رمان دنیاست یا قلعۀ حیوانات، کدامشان با آه مخاطبش همراه نبوده یا رستگاری قهرمان را در پی داشته؟ و البته مسلم است که مخاطب یک رمان جدی با رمانهای عاشقانۀ زرد یا فیلمهای هپی اِند هندی خیلی فرق میکند!
کار بعدی الهامه کاغذچی چه خواهد بود؟
کاغذچی: در حال حاضر دو رمان را همزمان پیش میبرم. یکی مجموعۀ چندجلدی برای نوجوانان است و دیگری رمانی است که چند شخصیت کلیدی دارد که هر کدام در یک کشور زندگی میکند و حوادث همۀ آنها را در یک کشور مشترک به هم میرساند. نمیدانم این یکی چقدر طول بکشد چون حتی از زمان قبلی هم تمرکز و دانش بیشتری نیاز دارد. باید اطلاعات فرهنگی و رسم و رسوم چند کشور و قومیت را بررسی کنم!
منبع: کافه داستان
نظر شما