گفتوگو با رضا نجفی مترجم رمان دمیان؛
هسه در ایران، نامداری ناشناخته است/فقط 10درصد آثار هسه از آلمانی ترجمه شده است
به گمان من، هسه در ایران نامداری ناشناخته است. نزدیک به هفتاد سال است که آثار هسه به فارسی ترجمه میشود. در این هفتاد سال حدود 130 عنوان کتاب از آثار هسه به فارسی ترجمه شده است، به رغم چنین آوازهای باز هم بعید میدانم شناخت خوانندگان ایرانی از این نویسنده چندان دقیق باشد زیرا تنها حدود ده درصد از انبوه ترجمههای آثار هسه از زبان مبداء، یعنی آلمانی صورت گرفته است.
در ابتدا برایمان بگویید اصلا چرا باید کتابی از هسه خواند یا ترجمهاش کرد؟
واقعیت امر این است که هرکس میتواند دلایل خودش را داشته باشد. من برای خواندن هسه دلایل شخصی خودم را دارم، اما برای ترجمهاش شاید بهترین انگیزه این باشد که به گمان من، هسه در ایران نامداری ناشناخته است. نزدیک به هفتاد سال است که آثار هسه به فارسی ترجمه میشود. در این هفتاد سال حدود 130 عنوان کتاب از آثار هسه به فارسی ترجمه شده است. به این معنا که از رمانهای معروف او برای نمونه همین دمیان یا «گرگ بیابان» یا «سیذارتا» گاه تا هفت ترجمه متفاوت وجود دارد و هر کدام از این ترجمهها اغلب به چاپهای مکرر نیز رسیدهاند و شمارگان هر چاپ معمولا فراتر از سه هزار نسخه رفته است. با این احتساب و با یک تخمین سرانگشتی بیراه نیست بگوییم، آثار هسه تا کنون افزون بر دو میلیون خواننده در ایران داشته است. من به شخصه بعید میدانم هیچ رماننویس دیگری چنین اقبالی نزد ایرانیان داشته باشد. به رغم چنین آوازهای باز هم به شخصه بعید میدانم شناخت خوانندگان ایرانی از این نویسنده چندان دقیق باشد. چرا؟ برای اینکه تنها حدود ده درصد از انبوه ترجمههای آثار هسه از زبان مبداء، یعنی آلمانی صورت گرفته است و نیز میتوان ادعا کرد کیفیت تنها ده درصد ترجمهها قابل اعتنا شمرده میشوند. از سوی دیگر هر چند رمانهای مشهور هسه بارها و بارها به دست مترجمان گوناگون به فارسی بازگردان شده، برای نمونه نقدهای ادبی هسه مغفول مانده است، یا از شعرهای او دو سه کتاب بیشتر منتشر نشده است. بر همین قیاس باید گفت هسه نقاش هم نزد ایرانیان سخت ناشناس است. از بیست و پنج هزار نامهای که هسه نگاشته است فقط چند نامه به فارسی بازگردان شده و...کلام را کوتاه کنیم وجوه فراوانی از کار ادبی هسه ناشناخته مانده است. از سوی دیگر در کنار 130 و اندی ترجمه از آثار هسه فقط یک کتاب در نقد و تحلیل او به فارسی نوشته و دو سه کتاب کم حجم در این باره ترجمه شده است. خب با این تفاصیل گمان نمیکنید حتی بیشتر شیفتگان هسه در ایران به کفایت با او آشنا نیستند؟ و برای رفع این نقیصه بازگردان دقیقتری از آثار او از زبان اصل بایسته است؟ و در کنار این بازگردانها، نقد و تحلیل چنین آثاری که پر خوانندهترین آثار نویسندهای غربی در کشورمان شمرده میشود؟
حالا چرا دمیان؟ آن هم با بودن چندین ترجمه دیگر از همین کتاب؟
درباره اهمیت این رمان و جایگاه آن در ادبیات آلمانی به تفصیل در تفسیری که پیوست ترجمهام آوردهام، سخن گفتهام و نیازی نمیبینم همان سخنان را اینجا تکرار کنم. اما دلایل برگزیدن این رمان برای آغاز ترجمه آثار هسه ساده است. این هم از شگفتیهای روزگار است؛ شصت و اندی سال پیش دمیان نخستین رمان هسه بود که خسرو رضایی آن را از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. چندین دهه گذشت و مترجمان متعددی (لیلی بوربور، محمد بقایی، عبدالحسین شریفیان و ...) دوباره همین اثر را این بار از انگلیسی ترجمه کردند. نمیدانم متوجه منظورم شدید؟ پس از شصت و اندی سال و چندین ترجمه از دمیان هنوز این کتاب از زبان اصل ترجمه نشده بود! آیا نمیبایست سرانجام پس از نزدیک به هفتاد سال، این رمان از زبان آلمانی به فارسی بازگردان میشد؟
از آن گذشته با رمان دمیان، جدیترین دوره نویسندگی هسه آغاز و او از رمانتیکی میانمایه، بدل به نویسندهای جهانی با گرایشهای مدرن میشود. دمیان نخستین اثر از چهار یا پنج رمان برگزیده اوست.
چطور شد دست به ترجمه هسه زدید و اصلاً آشنایی شما با هسه چگونه رخ داد؟
هنگامی که در 15 یا 16 سالگی هسه را کشف کردم، هرگز گمان نمیبردم روزی خودم آثار او را ترجمه کنم. در واقع داستان آشنایی من با هسه نیز خود داستان غریبی است. شامگاهی در نوجوانی با اندک پول توجیبیام پشت ویترین کتابفروشی محقری در شهر «زنجان» ایستاده بودم و سرگردان دنبال کتابی میگشتم تا بخرم. پشت ویترین هیچ رمان دندانگیری یافت نمیشد. چشمم به کتابی افتاد با نقاشی باسمهای یک گرگ و مرد تنهایی که در ظلمات شب در بیابانی راه میرفت. تصویر روی جلد امضای صندوقی را داشت، نقاشی که امضایش بیشتر روی کتابهای مذهبی دیده میشد. با ناخرسندی از اینکه هیچ انتخاب دیگری نداشتم، گرگ بیابان را خریدم. نخستین بار بود که اسم هرمان هسه را میشنیدم. شاید تداعی واژه حرمان با دیدن هرمان تشویقم کرد به این نویسنده جدید اقبال نشان دهم، هر چه باشد عالم نوجوانی بود و دچار شدن به بیماری رمانتیسیسم. همان شب، به عادت آن روزگار، کتاب را بلعیدم و بیدرنگ افسون جادوی گرگ بیابان شدم. غریب بودن این داستان از این روست که نمیتوانم توضیح دهم چه چیز از این کتاب مرا جذب کرد. ترجمه کتاب مزخرف بود، از آن گذشته کتاب را یک مرد میانسال نوشته بود که به بحرانهای میانسالی مربوط میشد.
پس چه چیزی باعث جذب شما، آن هم در نوجوانی شد؟
برای خودم هم چنین سوالی ایجاد شد که چرا چنین کتابی برای یک نوجوان 15 یا 16 ساله باید جذاب باشد؟ از آن گذشته برای فهم گرگ بیابان خواننده باید از روانشناسی «یونگ» و فلسفه «نیچه» آگاه میبود، شناخت فرهنگ آلمانی و موسیقی کلاسیک و دیگر ریشهها که پیشکش! نمیتوانم ادعا کنم که در آن سن و سال درک درستی از نیچه و یونگ داشتم. با همه این احوال چیزی غریب از درون کتاب مرا به خود میکشید، همان چیزی که بعدها در «دمیان» و «سیذارتا» و «نارتسیس و گلدموند» نیز مرا به سوی خود کشاند، آن چیز جلوه خاصی از رمانتیسیسم آلمانی بود، پدیدهای که بهویژه برای جهان آنگلوساکسونها نامفهوم است، چه رسد به ما شرقیها. حتی امروزه هم میبینم که این جلوه از جان و جهان آلمانی برای بسیاری از روشنفکران و کتابخواندههای ما ناآشناست. بسیاری از منتقدان نیز که در جان و جهان رمانتیسیسم آلمانی غوطه نخوردهاند، ممکن است هسه را رمانتیکی معمولی بشمارند. این گفته به معنای ادعای دانش و فخرفروشی نیست، زیرا همان گونه که گفتم من در 16 سالگی نمیتوانستم دانش ژرفی از فرهنگ آلمانی داشته باشم. گمان خود من این است که به شکلی ناخودآگاه جنبههایی از این جان و جهان رمانتیک را با کششهای درونی و روحی خود همسان یافته بودم. از این روست که میپندارم همانگونه که آدمی نمیتواند دلیلی عقلی برای برای نمونه پسندیدن موسیقی «باخ» یا «موتسارت» اقامه کند، نویسندهای مانند هسه را نیز میتوان بسیار دوست داشت یا هیچ دوست نداشت. این گفته درباره برخی دیگر از نویسندگان مانند «داستایفسکی» و «کافکا» نیز صادق است. در اینجا دانش تعیین کننده نیست، این ناخودآگاهی توست که با این پدیده ارتباط ایجاد میکند یا نه! به هر رو چنین بود که از نوجوانی افسون جهان داستانی هسه شدم.
چند سال داشتید که احساس کردید هسه را کامل میشناسید؟
20 سال بیش نداشتم که بدل به منتقد و مفسر آثارش گشتم. در 20 سالگی با تعصبی که از سر همان خامی و ناپختگی جوانی است، نقدهای تند و بیرحمانهای علیه مترجمان و مفسران هسه مینوشتم و بسیار زود اسم و رسمی به عنوان هسه شناس بههم زدم. امروزه از نوشتن آن نقدها سخت پشیمانم، نه از آن رو که خردهگیریها را نادرست بدانم (امروز نیز تک تک انتقادهایم را وارد میدانم) اما لحن و زبان تند آن روزگارم را هیچ نمیپسندم. کاش با همکاران خود کمی مهربانتر میبودم و میدانستم در این برهوت فرهنگی، همان تلاشهای پراشتباه نیز غنیمت بود.
بله، بسیار زود برای خودم کارشناس هسه شده بودم و حتی گمان میکردم آگاهی من از جهان هسه هیچ از آگاهی هسهشناسان نامداری چون «تسیکلوفسکی»، «تسلر» ،«فولکر میشلز»، «جان ویتون» و «جان سایمونز جان» کمتر نیست (اگر گزافهگویی نداند هنوز هم چنین تصوری را دارم زیرا شناخت من از هسه بر پایه نوعی شیفتگی و خویشاوندی روحی بنا شده بود و نه صرفا مطالعات متونی از او و یا درباره او) با این حال حتی به خواب هم نمیدیدم روزگاری خودم هسه را ترجمه کنم. در 22 سالگی به محضر «خسرو رضایی» نخستین مترجم هسه شتافته بودم و غرق غرور بودم که نقد و تفسیرم از گرگ بیابان او را از سن و سال چنین منتقدی شگفتزده کرده است. با دانش اندکی که از آلمانی یافته بودم، دیده بودم ترجمه او از دمیان هرچند خوب و بلکه عالی است، در برخی موارد لغزشهایی دارد که احتمالا به نسخه فرانسه کتاب بازمیگردد. اما آنقدر از ادب و فروتنی بهره داشتم که هرگز دراین باره به او هیچ نگفتم و تا زمانی که او در قید حیات بود، به اندیشه ترجمه دوباره دمیان نیفتادم و به راستی اگر وی هنوز بودند دست به ترجمه کار نمیبردم.
و اینطور شد که بیدرنگ دست به ترجمه «دمیان» زدید؟
نه، نه بی درنگ. من البته چیزهایی از هسه ترجمه کرده بودم، یعنی چیزهایی که تا آن هنگام هنوز ترجمه نشده بود، شعرها و چند نامه و چند داستان و چند نقد و نیز کتابی هم دربارهاش نوشته بودم اما حتی زمانی که نشر «افق» پیشنهاد ترجمه آثار هسه را به من داد مخالفت کردم پیشنهاد دادم نقد آثارش را به ناشر بدهم. طبیعتا ناشر نپذیرفت زیرا بازار کتابهای نقد در ایران همواره بیرونق بوده و هست. پس از چک و چانههای فراوان پذیرفتیم که ترجمه آثار هسه به همراه نقد آنها صورت گیرد. کار ترجمه با دمیان آغاز شد زیرا دمیان نخستین رمان مهم هسه در دوره دوم زندگی ادبی او شمرده میشود. از آن گذشته و همان گونه که پیش از آن گفتم دمیان نخستین کتابی بود که 60 و اندی سال پیش به فارسی بازگردانده شده، اما با کمال شگفتی هنوز هیچ بازگردانی از زبان اصل صورت نگرفته بود. کار ترجمه با تنبلی و وسواس فراوان آغاز شد. صبوری و شکیبایی ناشر در برابر بدقولیهای من شایان ستایش بود. کار کند پیش میرفت. به رغم پراشتباه بودن ترجمههای دیگر، من اصرار داشتم سطر به سطر همه ترجمههای دیگر را با متن اصل مطابقت دهم. خدا را شکر که اکنون از دوره تندخویی جوانی گذشتهام وگرنه پرونده گزافی از لغزشهای همکارانم منتشر میشد. البته دربرخی موارد جایی برای سرزنش مترجمان نیست، زیرا ساختار دستوری نسبتا سادهتر زبان انگلیسی لغزشهایی را محتمل میکند برای نمونه عدم تمایز میان ضمیر دوم شخص مفرد با دوم شخص جمع که فراوان در ترجمههای آثار هسه از انگلیسی موجب اشتباه شده است. باری با شکیبایی و خواهش و تمنای ناشر، کار به انجام رسید و حتی کپی رایت اثر پس از اینکه ناشر آلمانی ترجمه مرا محک زد، کسب شد. اکنون به دور از فروتنی میتوانم ادعا کنم این ترجمه به رغم احترام به کار همکاران پیشینم، دقیقترین ترجمه از آثار هسه در زبان فارسی است. همچنین خرسندم که نقد و تفسیر مفصلی هم بر کار نوشته و در موخره کتاب آوردهام. به عنوان منتقد نیز باز ناگزیرم از فروتنی دور بیفتم و گمان دارم که تفسیر یاد شده نیز راضیام می دارد.
در میان ترجمههایتان جایگاه دمیان کجاست؟
در میان بیش از 10 عنوان ترجمهای که در کارنامه کاری خود دارم، این ترجمه سوگلی من است. چیزی است که میتوانم به ماندگاریاش امید داشته باشم، چیزی که به زندگیام در مقام اهل قلم معنا میدهد و میتوانم به هنگام مرگ دلخوش دارم که چنین چیزی را برای جامعه خود به یادگار گذاشتهام و زندگیام بی حاصل نگذشته است.
درباره دشواریهای ترجمه آثار هسه برایمان بگویید؟
دشواری کار ترجمه هسه درآوردن نثر و زبان یا به قول امروزیها لحن اوست. زبان هسه در بسیاری آثارش در عین شاعرانگی و تغزلی بودن، برخلاف دوست و نویسنده هم عصرش «توماس مان» ساده و خوشخوان است. همین ترجمه آثارش را سهل و ممتنع میسازد. برخی مترجمان فریب سادگی کلام را میخورند و آن زیبایی و تغزلی بودن نثر هسه را از کف میدهند و برخی چنان زبان پرتکلف و تصنعی را برمیگزینند که آن حلاوت و خوشخوانی هسه از دست میرود. این دشواری نه تنها برای مترجمان ایرانی که برای مترجمان انگلیسی زبان نیز رخ داده است. تئودور تسیلوکوفسکی، یکی از بهترین هسهشناسان است در پاسخ به خردهگیری برخی منتقدان که برای نمونه رمان نارتسیس و گلدموند هسه را دارای زبانی زیادی احساساتی خوانده بودند، گفته بود اگر این منتقدان میتوانستند رمان را به زبان آلمانی بخوانند، متوجه زیباییها و جذابیت زبان او میشدند.
نکته دوم در دشواری ترجمه آثار هسه این است که مترجم افزون بر تسلط به زبان فارسی و آلمانی، میباید به آبشخورهای آثار هسه نیز به خوبی آشنا باشد. بدون داشتن دانشی بسنده درباره روانشناسی یونگ، فلسفه نیچه، گنوسیسم، عرفان خاور دور، کتاب مقدس، رمانتسیسم آلمانی، موسیقی کلاسیک و رمانتیک آلمان، ایده آلیسم و رمانتیسیسم آلمانی و ....هر ترجمهای از آثار هسه دارای لغزش خواهد بود. بی آنکه نام ببرم باید بگویم فراوان دیدهام همکارانی آثار هسه را ترجمه کردهاند و آنجا که هسه اشاراتی برای نمونه به آیینهای مسیحی یا بودایی یا ...کرده است، مترجم حتا گاه در ضبط صحیح اصطلاح مربوطه ره به خطا برده است.
نکته سوم در نظر گرفتن زمانه و زادبوم نویسنده است. هسه زاده اواخر سده نوزده در ناحیه «شواب» آلمان بود. در آن زمانه و در آن خطه هم شیوه ادب و آداب سخن گفتن به گونهای دیگر بود، هم نثر و زبان و هم برخی اصطلاحات گویش شوابی که گه گاه در کار هسه رخ مینماید. برخی مترجمان که زاده زمانهای دیگرند، شیوه سخن گفتن برخی کاراکترهای هسه را شاید قدری غریب بپندارند و ناخودآگاه بکوشند زبان آنان را اصلاح و امروزیتر کنند، غافل از آنکه در این روان و امروزی کردن زبان برخی ظرائف ممکن است از دست برود. یکی دو نمونه ساده میزنم بسیاری از شخصیتهای آثار هسه درباره پدر یا مادر خود نه با لفظ پدرم یا مادرم، که مانند شخصی بیگانه از واژه پدر یا مادر استفاده میکند. مترجمی که ناخواسته اسم عام را با اشارت ملکی مشخص میگرداند غافل از این نکته است که شیوه خطابی هسه، نشان دهنده نوعی فاصله میان فرزندان و والدین نهفته است. یا بسیاری از مترجمانی که از انگلیسی ترجمه میکنند اغلب در بازگردان ضمیر تو و شما که در انگلیسی همشکل است به اشتباه میافتند زیرا از شیوههای رایج خطابی آن دوره بی اطلاع هستند. و الی آخر.
آیا زبان هسه در همه آثارش زبان واحدی است؟
خیر؛ هسه در همه آثارش زبان واحدی ندارد. در سیذارتا که داستان در زمانهای بسیار کهن رخ میدهد زبان بسیار فخیم و به قول فرنگیها آرکائیک است، در نارتسیس و گلدموند که داستانش مربوط به دوره سدههای میانی است زبان تغزلی بسیار شاعرانهای بکار رفته، حال آنکه زبان هسه در «گرگ بیابان» کیفیتی متفاوت دارد. حتا جالب آنکه برخلاف تصور بسیاری زبان هسه در شعرهایش بسیار ساده و روان و با کمترین پیچیدگی است. به عبارتی مترجم برای هر یک از کتابهای هسه میباید لحن و نثر متفاوتی را برگزیند، آنانی که بیش از یک کتاب از هسه ترجمه کردهاند، اغلب این گوناگونی نثر را رعایت نکردهاند و در همه ترجمههایشان نثری واحد به کار بردهاند.
راز ماندگاری و جذابیت هسه و آثارش در چیست؟
یک:هسه نویسندهای است رمانتیک و رمانتیسیسم و هنوز برای بسیاری خوانندگان جذابیت دارد. دو: هسه نویسنده جوانان است و جوانان با شخصیتهای او احساس همذاتپنداری میکنند. سه: هسه «نویسنده دورههای بحرانی» است. خوانندگانی که گرفتار بحران و هستند و در جستوجوی آرامش و رهایی، آنانی که سرگشتهاند و جویای تکامل شخصیتی، آثار هسه را الگوی خود قرار میدهند. چهار: هسه گرایشهایی سخت عرفانی دارد و از این رو برای خوانندگانی مانند خوانندگان ایرانی و شرقی نیز آشنا مینماید. اینها برخی از دلایل جذابیت هسه برای عامه خوانندگان بود اما عمق نوشتههای او، وفور منابع جدی مانند ایده آلیسم آلمانی، روانشناسی جدید، الهیات و جنبههای نمادین آثار هسه و ....آثار او را برای بسیاری از خوانندگان جدی و نخبه باارزش گردانده است.
آیا در اندیشه ترجمه آثار دیگری از هسه از زبان اصلی هستید؟
قراری که من با نشر افق دارم ترجمه برگزیده آثار اوست. هم اکنون «سیذارتا»ی هسه را در دست ترجمه دارم. برگزیدهای از اشعارش را ترجمه کردهام و نیز همزمان نقدهای هسه را بر ادبیات جهان در دست ترجمه دارم. رمانهای دیگر هسه نیز اگر عمری باقی باشد در برنامه کار من و ناشر قرار دارد. پیش از این من کتابی در نقد و بررسی آثار هسه نوشته بودم به نام «شناختی از هرمان هسه»، اکنون در کنار ترجمه هر کدام از آثار هسه، نقد مفصل همان اثر را نیز به پیوست همان کتاب در دست کار دارم. برای نمونه میتوانید بنگرید به ترجمه من از دمیان که در عین حال شامل نقدی 85 صفحهای ملحق به رمان است. این رویه را درباره دیگر آثار هسه در پیش خواهم گرفت تا کار من و نشر افق تفاوت و مزیتی بر دیگر ترجمههای موجود در بازار کتاب داشته باشد و خواننده بتواند همزمان در کنار خود رمان به نقد و تفسیر آن نیز دسترسی داشته باشد.
با توجه به اهمیت و جایگاه و محبوبیت هسه جای خالی یک زندگینامه از هسه در ایران احساس میشود تا چراغ راهی برای گمگشتگان علاقهمندش شود، آیا به فکر ترجمه یک زندگینامه مبسوط یا حتی نوشتن چنین کتابی نیستید؟
واقعیت امر این است که نوشتن زندگینامه هسه کار مورد علاقه من نیست. من بیشتر علاقهمند به نقد و بررسی کارهای هسه هستم. از آن گذشته چندین زندگینامه درباره هسه نوشته شده است و من نمیتوانم چیزی بیش به آنها بیفزایم. باید بگویم یکی از این زندگینامهها که به قلم «برنهارد تسلر» است توسط پریسا رضایی ترجمه شده و من آن را ویرایش کردهام. در حال حاضر باید ناشری برای چاپ آن انتخاب کنم. به احتمال زیاد پیشنهاد چاپ این زندگینامه را به نشر افق خواهم داد.
با توجه به اینکه خودتان از دیر باز دست به قلم هستید و اخیرا نیز مجموعهای تحت عنوان «داستانی برای مردگان» منتشر کردید ،آیا در داستانهایتان تحت تاثیر هسه قرار گرفتهاید؟
گمان نکنم به شکل مستقیم و خودآگاه چنین چیزی رخ داده باشد. با اینکه هرمان هسه به گمان من پرمخاطبترین نویسنده آلمانی و احتمالا غربی در ایران است، اما کمتر بر کار نویسندگان ایرانی تاثیر گذاشته است، حال آیا این به خاص بودن جهان ذهنی او و تقلیدناپذیری از این جهان ذهنی و ادبی بازمیگردد یا به علل دیگری، بماند. اما اهل قلم ما برای نمونه از کافکا بیشتر تاثیر گرفتهاند تا هسه. من نیز در مجموعه داستانم شاید بیشتر از «کوندرا»، «بورخس»، کافکا و بسیاری دیگر تاثیر گرفته باشم تا هسه، اما گونهای تاثیرگیری اشاره ناپذیر و توضیح ناپذیر و ناخودآگاه و غیرمستقیم را نمیتوانم انکار کنم. بیشک آثار هسه در غنای روحی من، احساساتم، شور و برانگیختگیام موثر بوده است اما این چیزی نیست که بتوان در سطور داستانهایی که مینویسم یافتشان یا نشان شان داد، مثل آن است که بخواهید نشان دهید چطور موسیقی باخ در نوشته شدن فلان داستانم تاثیرگذار بوده است.
نظر شما