جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۴:۳۶
دانشگاه‌ها امروز بیشتر به معادن ذغال سنگ می‌مانند/ بدون آزاداندیشی هیچ معرفتی حاصل نمی‌شود

دیوید روننگارد می‌گوید: طبق یک نظرسنجی که توسط دولت ایالات متحده در همین چند سال اخیر منتشر کرده است، سی و هفت درصد شاغلین معتقدند کاری که به آن مشغول هستند بی‌هدف و بی‌معناست. یکی از همین مشاغل که بود و نیودش یکی است، منصب استادی در دانشگاه است. منتهی بی‌معنایی چنین منصبی نیازمند بررسی است!

ایلنا نوشت: "آکادمی" در بحران است و دامنه آن هم محدود به کشور ما نیست. نهاد دانشگاه در کشور ما به سبب رشد انفجاری جمعیت و تبلیغ دانشگاه به عنوان معبری برای کسب شغل و ثروت و موقعیت اجتماعی مناسب، در سال‌های اخیر عملاً به یکی از بحرانی‌ترین نهادهای عمومی تبدیل شده است. از سوی دیگر ابداعات بومی‌ای چون «تولید علم» از قضا صفرا فزوده و به تعدادی سیاست‌های کلی و مبهم که خود را در قالب طرح ارتقای اساتید نمایان کرده، منتهی شده است. برنامه ارتقای اساتید دانشگاهی، آشکارا ذیل اصطلاح کاملاً بومی«تولید علم» علم را چیزی چون قطعه صنعتی دانسته و گمان کرده، می‌توان درمورد معرفت که اساساً مقوله‌ای کیفی است، با عناوین کمی و صنعتی سخن گفت. این، معضلی جهانی است. چه وقتی به سراغ دیوید روننگارد (استاد فلسفه‌ی دانشگاه اشتوتگارت) رفتیم تا با او در مورد ذات آکادمی سخن بگوییم، متوجه شدیم که اروپایی‌ها  نیز دست‌کم در مقام مدلول به چیزی به عنوان تولید علم معتقدند و مبنای آکادمی بر اصالت مقاله بنا شده است.
وضعیت آکادمی، مشخصاً آکادمی علوم انسانی را چطور ارزیابی می‌کنید؟
طبق یک نظرسنجی که توسط دولت ایالات متحده در همین چند سال اخیر منتشر کرده است، سی و هفت درصد شاغلین معتقدند کاری که به آن مشغول هستند بی‌هدف و بی‌معناست. دیوید گریبر، انسان‌شناس معروف و یکی از چهره‌های تأثیرگذار در سنت انسان‌شناسی حاضر، کار عبث و بی‌معنا را کاری تعریف می‌کند که بود و نبود و انجام یا عدم انجام آن کار فرقی به حال کسی نمی‌کند. اینکه گمان کنید چنین کارهایی محدود به مشاغل دون‌پایه با افرادی صاحب مدارج دانشگاهی پایین‌تر است، سخت در اشتباهید. بسیاری از سطوح شغلی از پایین‌ترین تا برخی مدیریت‌های کلان اساساً چنان هستند که اگر نباشند کسی متوجه نبود آن افراد و منصاب نمی‌شود.
یکی از همین مشاغل که بود و نیودش یکی است، منصب استادی در دانشگاه است. منتهی بی‌معنایی چنین منصبی نیازمند بررسی است. بسیار از موقعیت‌های استادی هم وظایفی معطوف به آموختن به دیگران را دربرمی‌گیرد و هم شامل تحقیق و پژوهش است. وقتی پای تدریس در میان باشد قطعاً می‌توان به شایستگی و سودمندی آن معترف بود. چه اینکه کیست که تمام ساختمان دانش بشری را که انسان در طول تاریخ اندک اندک به خزائن داشته‌های خود افزوده، می‌تواند بکاود جز کسی که خود به چنان دانشی دست یافته است؟ این همان بخش پژوهشی منصب استادی دانشگاه است که معطوف به اکتساب روزافزون دانش بوده و از جهاتی شغل مکتسب را بی‌معنا جلوه می‌دهد. براساس برآوردها به حدود هشتاد و دو درصد مقاله‌های دانشگاهی در حوزه علوم انسانی اساساً هیچ ارجاعی داده نمی‌شود. حتی یکی! گرچه وضع علوم طبیعی و دقیقه هم چندان تعریفی ندارد اما حداقل از علوم انسانی بهتر است و این میزان در مقالات علمی در حوزه‌های طبیعی به حدود پنجاه درصد می‌رسد. معنای این اعداد، تلخ ولی روشن است و حکایت از واقعیتی تکان‌دهنده می‌دهد: میزان بسیار زیادی از پژوهش‌های علمی جز مولفان و داوران و خوانندگان متخصص، نه جایی دیده می‌شوند، نه به درد مردم می‌خورد و نه حتی چنانکه آمار خبر می‌دهند به کار خود اهالی دانش می‌آید.
اینکه این را باید به چشم معضل و مشکل ببینیم یا نه، به این سادگی‌ها قابل پاسخ نیست. یک سیستم چه بسا برای حصول نتیجه مورد نظرش محتاج تولید انبوه باشد. برای مثال یک سیستم رقابتی چه بسا تعدادی زیادی بازنده و فقط اندکی پیروز و کامیاب تولید کند اما برای تولید این میزان اندک کسانی که پیروز می‌شوند، سیستم به بازنده‌ها نیازمند است. وضعیت دانشگاه دقیقاً شبیه چنین سیتمی است؛ برای تولید مقدار اندکی الماس به حجم وسیعی از ذغال سنگ نیاز داریم. واقعیت این است که ما از این مساله گریزی نداریم. به هر حال آکادمی برای تولید دانش محتاج حجم انبوهی از مراجعین و علاقمندان است تا از میان آن‌ها کسانی بااستعداد که حقیقتاً به درد دانش می‌خورند را استخراج کند. چه بسا دقیق‌ترین نظام‌های استعدادیابی در این راه نتوانند ادعا کنند که ذغال سنگ‌های معدنِ آکادمی را می‌توانند به صفر برسانند. اما می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا ره‌آورد ما یا به تعبیر استعاری ما در اینجا الماس استخراجی ما کافی است؟
آیا می‌توان گفت برنامه‌های ارتقای اساتید و دانشجویان و سنجش میزان دانش بر اساس کمیت مقالات عملاً آزاداندیشی را به محاق می‌برد؟
به نظر من، نظام دانشگاه اساساً برای تدوین و ایجد شده تا ذغال سنگ تولید کند نه الماس. موقعیت‌های شغلی آکادمیک دست‌کم در فرهنگ و کشورهای آنگلو-امریکن مایلند تا خود را نظامی مبتنی بر "انتشار یا انهدام" معرفی ‌کنند. به دیگر سخن، هر استاد برای گذر از مراتب علمی پایین‌تر تا احراز کرسی در دانشگاه باید هر سال تعدادی مقاله در ژونال‌های علمی تولید کند. اما چه بسا این سؤال هرگز نپرسیده شده یا بی‌پاسخ مانده که آیا انتظار اینکه محصول ایده‌های بس سترگ و مهم در طول یک بازه زمانی از پیش معین مشخصاً یک دوره یک ساله به بار آید با عقل جور درمی‌آید؟
جالب است که چارلز داروین کسی که واضع نظریه تکامل بود بیست سال از عمر خود را صرف کرد تا دست آخر کتاب سترگ منشاء گونه‌ها را نوشت و کسی چون لودیگ ویتگنشتاین که از چهره‌های نادیده ناگرفتنی فلسفه قرن بیستم است تنها دو اثر در طول دوران کاری خود منتشر کرد. من اصلاً در مقام این ادعا نیستم که نباید موازینی برای سنجش انتشارات اساتید وجود داشته باشد اما دست‌کم باید این را پذیرفت که ایده‌های آنی نمی‌توانند پخته و جا افتاده باشند. در هیچ معدن ذغال سنگی یک شبه نمی‌توان از ذغال سنگ زمخت و سیاه، الماسی درخشان و ظریف استخراج کرد. بلکه الماس محصول ممارست مداوم در طی سالیان متعدد، کسب تجربه و احیاناً شکست‌های متعدد است.
من به این معتقدم که تقلا برای تولید انبوه مقالات به طور سالیانه کمک می‌کند تا توضیح دهیم که چرا بسیاری از این مقالات از اهمیت نسبی اندکی برخوردارند. اخیراً در مجامع دانشگاهی عبارتی به وجود آمده با عنوان "کمترین واحد قابل انتشار" که به این معناست که یک موضوع پژوهشی تا چد می‌تواند به موضوعات خردتری شکسته شود که در نهایت به موضعی برسیم که دیگر نمی‌توان آن را به اجزایی دیگر خرد کرد. آنگاه این موضوع همان کمترین واحدی است که می‌توان در مورد آن مقاله نوشت و منتشر کرد. یکی از کارکردهای چنین اصطلاحی آن است که می‌تواند میزان مقالات چاپی را بیشینه کند چراکه هر مقاله می‌تواند به نوبه‌ی خود به مقالات با موضوعات جزئی‌تر منقسم شود.
اما با این حال من معتقدم که اصلاً نباید تمام کوشش‌های پژوهشی را به یک چوب راند و همه را از دم تیغ بی‌معنایی یا رزومه‌سازی گذراند بلکه مساله من این است که دست‌کم خود محقق باید به کاری که می‌کند باور داشته باشد. یعنی به این باور رسیده باشد که انجام این تحقیق در واقع تکلیف علمی اوست و برای انجام این تکلیف احساس بامعنایی کند و کارش را هم با معنا بداند. البته کسانی هستند که معتقدند این رویه اگر مدنظر قرار بگیرد علم را به امیال شخصی و دلخواه فرومی‌کاهد من شخصاً با این نظر مخالفم. من فکر می‌کنم چه بسا این نوع خودارضایی روشنفکرانه در یک بافت وسیع‌تر حتی مایه خیر و نجات هم باشد. چه بسا چنین تحقیقی گرچه در ابتدا افق معینی را مشخص نکند و نگشاید اما دست‌کم آغاز راهی باشد که به نتایجی بدیع و شگرف منتهی می‌شود. این قسم پژوهش‌های از سر علاقه و ارضای نفس در واقع همیشه ناظر بر بنیادها هستند. برای همین است که اگر طالب دانشمندی هستیم که کاری اساسی کند نباید به آکادمیسین‌هایی چشم بدوزیم که چیزی جز ارتقای مقام علمی خود نمی‌شناسند. تحقیق علمی کارآمد نیازمند آزادی از چنین انگیزه‌هایی است.
سیستم انگیزشی آکادمیک را به راحتی می‌توان با عطف به اندیشیدن آزادانه و گشوه چشمی به استخراج الماس از معدن بهبود بخشید. حتی درون پارادایم "انتشار یا انهدام" با گذار از کمیت‌گرایی به کیفیت می‌توان گامی مهم در بهبود عملکرد آکادمی برداشت. در نهایت باید بگویم که اگر آکادمی هدفی داشته باشد آن هدف چیزی جز خلق و اشاعه دانش نیست و هر برنامه انگیزشی و ارتقا باید این هدف بنیادین را در نظر داشته باشد. اکنون وقت آن است که معدن ذغال سنگ را ترک و به آکادمی برگردیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها