جوردن کیسنر، نویسنده آمریکایی و خبرنگار مجلاتی چون «آتلانتیک» و «نیویورکتایمز» در یادداشتی برای نیویورکتایمز از لغو تور کتاب و سخت بودن شرایط میگوید و کتابخوانی را تنها راه نجات انسان در شرایط کنونی میداند.
نوشتن کتاب هفت سال طول کشید. برای نوشتن آن به شهرهای مختلف آمریکا سفر کردم اما بیشتر تنها در اتاقم نشستم و نوشتم.
کتاب نوشتن اساسا فعالیتی انفرادی و بدون حرکت است. بعضی آدمها به صورت طبیعی در این کار مهارت دارند. من مهارتی در این کار ندارم.
جنب و جوش، ماجراجویی و همکاری با دیگران را دوست دارم. آن بخش از کارم دوست دارم که من را در تماس با آدمها و مکانهای جدید قرار میدهد. نکات لذتبخش زیادی را در دوره نگارش کتاب تجربه کردم اما احساس تنهایی هم کردم.
بنابراین مشتاقانه در انتظار مراحل بعدی بودم: سفر کردن و ارتباط گرفتن با دیگران جزئی از روند پیشرفت یک کتاب است. قرار بود تنها نباشم، اوقات زیادی را در هواپیما و قطار سپری کنم، و با آدمهای زیادی گفتگو کنم، آنها را در آغوش بگیرم و جنب و جوش داشته باشم. وقتی کتابی منتشر میشود وظیفه یک نویسنده حضور در جمع مردم است زیرا کمی بعد باید دوباره به سکوت اتاق خود باز گردم.
چالشها و تنشهای نویسندگان برای معرفی کتابشان با وقوع پاندمیکی جهانی رنگ باخت. هیچ چیز مثل نگرانی درباره سلامتی و امنیت عزیزانتان نگرانی در مورد کتاب را کمرنگ نمیکند. با این وجود نویسندگانی را میشناسم که با غم سفرهای لغو شده و از دست رفتن فرصت پیدا کردن مخاطب برای کتاب جدید دست و پنجه نرم میکنند. عجیبتر اینکه خود من در خانه نشستم و در قرنطینه به سر میبرم.
عجیب است که در فصل بهار از دیگران بخواهید که در خانه بنشینند زیرا در حالت عادی بهار فصل شکوفه دادن، بیرون آمدن از خواب زمستانی، جمع شدن دور هم، جشن گرفتن و فارغالتحصیل شدن است. فصلی که در آن پنجرهها را باز میکنیم، از خانههایمان خارج میشویم، و دوباره وارد جهان میشویم. تعطیلات بهاری را پشت سر میگذاریم و برای سفرهای تابستانی برنامهریزی میکنیم. به اجبار در خانه ماندن، کاهش فعالیت و بیرون رفتن فقط به قصد خرید در این فصل اصلا عادی نیست.
در این مدت متوجه شدم که چرا در بچگی عاشق کتابها شدم. بیشتر کودکیام در اتاق خوابم گذشت. روی قالیچه دراز میکشیدم – درست مانند الآن- و آرزو میکردم که ای کاش بیشتر از آنچه یک کودک هفت ساله میتواند دنیا را ببینم. به این دلیل عاشق کتابها شدم که پاسپورتی برای دیدن زندگی دیگران و مکانهای دیگر است. با کتاب خواندن میتوانستم به هر کجا که دلم میخواست بروم و هر کسی که دلم میخواست باشم. مدتها است که با این انگیزه کتاب نخواندهام اما حالا این دلیل بار دیگر برای من جذابیت پیدا کرده است.
حالا برای مدتی نا معلوم من با پنج نفر دیگر در یک خانه باید بمانم. کتابخوانی تنها راه نجات من از این شرایط است. فقط با کتاب خواندن میتوانم از یاد ببرم که در بهار زیبا مجبورم در خانه بمانم.»
نظر شما