حضرت امام موسی کاظم(ع)، پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امام جعفرصادق(ع)، مسئولیت هدایت و امامت مردم را برعهده گرفتند.
«خطیب بغدادی» در کتاب «تاریخ بغداد»، پس از بیان برخی خصوصیات و ویژگیهای شخصیتی امام کاظم(ع)، از بخششهای آن حضرت به دشمنان و مخالفان نیازمند سخن به میان میآورد و آن را میستاید.(تاریخ بغداد؛ص29)
امام کاظم(ع) اهتمام فراوانی به تلاوت قرآن کریم و عبادت داشتند. «فضل بن حسن طبرسی» در این باره مینویسد:«کان، علیهالسَّلامُ أحفَظُ النّاسِ لِکِتاب الله ... و کان النّاسُ، بالمدینَةِ یُسَمّونَهُ زَینُ المُجتَهِدینَ؛ آن حضرت، حافظترین مردم، نسبت به کتاب خدا بود ... و مردم مدینه، او را زینت کوشندگان در عبادت خدا مینامیدند.»(اعلامالوری؛ ص31)
افزون بر این، آن حضرت در تمام دانشها، سرآمد دوران خود بودند. «ابن حجر هیتمی»، دانشمند و محدث مشهور اهلسنت، در اینباره مینویسد: «[امام] موسی کاظم(ع)، وارث علوم و دانشهای پدر و فضل و کمال او بود. وی در پرتوی عفو و گذشت و بردباری فوقالعاده که [در رفتار با مردم نادان] از خود نشان میداد، کاظم لقب یافت و در زمان او هیچ فردی در معارف الهی و دانش و بخشش به پای او نمیرسید.»(سیره پیشوایان؛ ص416)
امام کاظم(ع) و مجاهدت برای بیان حقیقت
آغاز امامت امام کاظم(ع) با دوران خلافت منصور عباسی همزمان بود. با مرگ منصور در سال 158هـ.ق، فرزندش مهدی عباسی، جانشین او شد و تا سال 169 حکومت کرد. پس از مرگ مهدی عباسی، هادی عباسی به خلافت رسید و پس از یک سال مرد. به این ترتیب، دوران خلافت هارون عباسی از سال 170 هـ.ق آغاز شد؛ دورانی که در آن، عباسیان به اوج اقتدار دست یافتند و سرزمینهای بسیاری تحت حاکمیت آنها، با مرکزیت بغداد، قرار گرفت. با این حال، عباسیان از امام کاظم(ع) و شیعیان و دوستداران ایشان، واهمه داشتند.
به همین دلیل، آن حضرت، همواره تحت نظر بودند و مدت زیادی از عمر شریفشان را در زندانهای مخوف بنیعباس گذراندند. استاد شهید «مرتضی مطهری»، در این باره مینویسد:«امام[کاظم](ع) در یک زندان به سر نبرد، در زندانهای متعدد به سر برد. او را از این زندان به آن زندان منتقل میکردند و راز مطلب این بود که در هر زندانی که امام(ع) را میبردند، بعد از اندک مدتی، زندانبان مرید [آن حضرت] میشد.»(سیری در سیره ائمه اطهار(ع)؛ ص 172)
به نوشته «رسول جعفریان»، «امام کاظم(ع) دوبار توسط هارون زندانی شد که مرتبه دوم، از سال 179 تا 183هـ.ش؛ یعنی به مدت 4 سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شدهاست.»(حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)؛ ص393) با وجود تمام محدودیتها، امام کاظم(ع) از هیچ فرصتی برای بیان حقایق و دفاع از حق اهلبیت(ع) خودداری نمیکردند. «ابناثیر» بیان این حقایق را دلیل زندانی شدن امامکاظم(ع) میداند و مینویسد:«علت بازداشت او[امام(ع)] این بود که چون هارون در ماه رمضان سنه صد و هفتاد و نه[هجری قمری] برای عمره (زیارت کعبه) رفت و به مدینه رسول، علیه الصلاة و السلام، بازگشت، در کنار قبر پیغمبر(ص) ایستاد و گفت: درود بر تو ای پسرعمو و این را، برای مباهات و ترجیح خود بر همراهان گفت. موسی بن جعفر(ع) که در آنجا حاضر بود، گفت: سلام بر تو ای پدر بزرگوار. روی رشید تیره شد و گفت: یا ابوالحسن! این قطعاً مایه افتخار توست. آنگاه دستور داد موسی بن جعفر(ع) را به بغداد ببرند و نزد سندی بن شاهک زندانی کنند.» (ترجمه الکامل؛ ص 106)
شهادت امام کاظم(ع) به روایت استاد مطهری
شهید مطهری درباره چگونگی به شهادت رسیدن امام کاظم(ع) مینویسد:«آخرین زندان امام(ع)، زندان سندی بن شاهک بود. در جایی خواندم که او اساساً مسلمان نبوده و یک مرد غیرمسلمان بودهاست. از آن کسانی بود که هر چه به او دستور میدادند، دستور را به شدت اجرا میکرد. امام[کاظم(ع)] را در یک سیاهچال قرار دادند. بعد هم کوشش کردند تبلیغ بکنند که امام(ع) به اجل خود از دنیا رفته است. نوشتهاند که همین یحیی برمکی، برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کردهباشد، به هارون قول داد که آن وظیفهای را که دیگران انجام ندادهاند[یعنی به شهادت رساندن امام کاظم(ع) را]، من خودم انجام میدهم. [یحیی] سندی را دید و گفت این کار را تو انجام بده و او هم قبول کرد. یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت. آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام(ع) خوراندند و بعد هم، فوراً شهود حاضر کردند، علمای شهر و قضات را دعوت کردند؛ نوشتهاند «عدول المؤمنین» را دعوت کردند، یعنی مردمان موجه، مقدس و آنهایی که مورد اعتماد مردم هستند، امام کاظم(ع) را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت : ایها الناس! ببینید این شیعهها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند؟ میگویند: موسی بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسی بن جعفر چنین و چنان است؛ ببینید! او کاملا سالم است.
تا حرفش تمام شد، حضرت فرمود: دروغ میگوید، همین الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است. اینجا تیرشان به سنگ خورد. این بود که بعد از شهادت امام(ع)، پیکر مطهر آن حضرت را آوردند در کنار جسر[پُل] بغداد گذاشتند و هی مردم را میآوردند که ببینید! آقا سالم است؛ عضوی از ایشان شکسته نیست، سرشان هم که بریده نیست، گلویشان هم که سیاه نیست، پس ما موسی بن جعفر را نکشتیم و به اجل خودش از دنیا رفته است .
سه روز پیکر مطهر امام(ع) را در کنار جسر بغداد نگه داشتند. برای این که به مردم این جور افهام کنند که امام(ع) به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام کاظم(ع) علاقهمند زیاد داشت، ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند، شیعیان بودند. یک جریان واقعاً دلسوزی مینویسند که چند نفر از شیعیان امام کاظم(ع)، از ایران آمده بودند، با آن سفرهای قدیم که با چه سختی میرفتند؛ اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شدهاند بیایند تا بغداد، لااقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند. ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود، ولی اجازه ملاقات با زندانی را نمیدادند.
اینها با خود گفتند: ما خواهش میکنیم، شاید بپذیرند. آمدند خواهش کردند، اتفاقاً پذیرفتند و گفتند: بسیارخوب، همین امروز ما ترتیبش را میدهیم؛ همین جا منتظر باشید. این بیچارهها مطمئن شده بودند که آقا را زیارت میکنند و بعد بر میگردند به شهر خودشان [و میگویند] که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم و آقا را زیارت کردیم؛ از خودشان فلان مسئله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند. همینطور که بیرون زندان منتظر بودند که کی به آنها اجازه ملاقات بدهند، یک وقت دیدند که چهار نفر بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است. مأمور [به آنها] گفت : امام شما همین است ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم .»(سیری در سیره ائمه اطهار(ع)؛ ص 190 تا 192)
نظر شما