مهدی افروزمنش گفت: برداشتها قلمرو خواننده و منتقد است. بهعنوان نویسنده در برابر این تحلیلها سکوت میکنم که البته به معنای تایید یا رد دیدگاه مخاطب نیست.
چه شد از رمانهای «سالتو» و «تاول» به داستان کوتاه رسیدید؟
در خلال نوشتن رمانهای خود، به نگارش داستان کوتاه هم دست میزدم. گر چه این امر، صورت جدی نداشت اما جسته و گریخته آن را دنبال کردهام. کار نوشتن رمان سوم من به درازا کشید و از آنجا با سوژههای جالبی در جامعه مواجهه داشتم که احساس کردم زمان نوشتن دربارهشان هیچوقت به اندازه امروز مناسب نبوده است.
با این نظر که مجموعه داستان «باران در مترو» را منتسب به رئالیسم سیاه دانستهاند، تا چه حد موافق هستید؟
به وقت نگارش داستان، خیلی به مکتب فکر نمیکنم. با این حال موافقم که این مجموعه میتواند به رئالیسم سیاه و حتی ناتورالیسم متعلق باشد. شخصیتها مسائل را سهلانگارانه پیش میبرند، فضا تلخ است و کار بد پیش میرود، و واقعیت چنانکه فکر میکنیم پیش نمیرود. اما پایان اثر، خارج از این ژانرهاست. در هر صورت این برداشتها قلمرو خواننده و منتقد است. بهعنوان نویسنده در برابر این تحلیلها سکوت میکنم که البته به معنای تایید یا رد دیدگاه مخاطب نیست. وقتی به موعد مطالعه اثر میرسیم دیگر نظر مولف، جایگاهی ندارد.
از منظر «زاویه دید» با توجه به وجود اول شخص و سوم شخص در این مجموعه، خودتان با کدام راحتتر هستید؟
خودم با «منراوی» راحتتر هستم. نمیتوانم آن را برتر بدانم، اما با توجه به فضای داستانی که در آن مینویسم، منراوی جذابتر است. رمانهای «تاول» و «سالتو» هم از زاویه منراوی نوشته شدند. اما در این مجموعه، داستانهای «کارواش» و «باران در مترو» از زبان «دانای کل» روایت میشد و حول ذهن شخصیتها میچرخید. اما در نهایت مجدد روی این نکته تاکید میکنم که روایت از زبان اول شخص نه اینکه به طور ذاتی برتر برتر باشد، بلکه با داستانهای من تطابق بیشتری دارد.
اهمیت پرداختن به توصیفات جزء به جزء در داستان تا چه حد برای جذب مخاطب اهمیت دارد؟
داستان قرار است یک جهان واقعی را بازنمایی کند. فارغ از محتوای کلی، داستان با ساختن تصویر است که در ذهن مخاطب رسوخ مییابد. گر چه تصویر داستان با تصویر در سینما متفاوت است اما کنار هم قرار گرفتن همین جزئیات است که زندگی را میسازد و به همین خاطر معتقدم در روند شکلگیری داستان هم از اهمیت بهسزایی برخوردار است.
به طور خاص در مورد خود داستان «باران در مترو»، واقعا شخصیتها میتوانند نمود عینی و بیرونی داشته باشند؟
معتقدم شخصیتها با واقعیت عینی نسلهای بعد از خودم – یعنی اواخر دهه هفتاد و هشتاد – سازگار هستند. از شیطنتها و رها بودن گرفته تا اهمیت ندادن به قضاوت دیگران، مسائلی است که در نسلهای مختلف، هر چه پیش میرویم بیشتر میشود و به همین خاطر باور دارم که اینها مابهازای بیرونی دارند. البته اینها برخاسته از شخصیتهای واقعی و منحصر به فرد در دنیای بیرون نیستند و مجموعهای از خصلتها است که در جمیع بچههای این نسل دیدهام.
در همین داستان، تا حدودی میتوان شخصیت «سما» را متناقض یافت؛ اینکه برخی جنبههای دختری از نسل امروز را دارد و گاهی نگاه سنتی از خود نشان میدهد. نظر شما چیست؟
از اتفاق هدف این شخصیت همین بوده که آدم متناقضی را نشان دهد. اما در کنار اینها میخواهد خشم طبقاتی را هم به نمایش بگذارد. کسی که از طبقه فرودست جامعه میآید و با طبقه بالاتر از خود، سر نزاع دارد که این هم در فرآیند نمایش بیشتر خشم است. این خشم درونی باید نمود عینی هم بیابد و دختر به نوعی نشان دهد از کجا میآید و به کدام طبقه تعلق دارد.
در شخصیت پسر این داستان هم تا حدی تضاد به چشم میخورد. اینکه ابتدا بیتفاوت برخورد میکند اما ظرف مدت کوتاهی شیدا میشود، خود به دنبال دختر میرود و باز رگههایی از بیتفاوتی را در رفتار خود نشان میدهد. این بالا و پایینها هم ناشی از خصوصیات نسل جدید است؟
منکر این تضادها نیستم هر چند پسر را بیتفاوت نمیدانم. او ذره ذره درگیر غرقگی احساسی میشود که در ابتدا خود متوجه آن نیست اما در ادامه عامدانه پیش میرود. شاید به این خاطر باشد که دوران فعلی را میتوان به تعبیری دوران مقاومت در برابر هنجارهای عرفی و شورش انسانی – و نه سیاسی – هم دانست که فرد میخواهد برخیزد و مستقل عمل کند. پسر در ابتدا خود مسحور این رابطه است اما در جایی که میتواند کنترل را به دست بگیرد، خود همه چیز را به هم میریزد.
مشغول کار دیگری هستید که در آینده نزدیک به دست انتشار برسد؟
بله، رمان بعدیام چند سالی در حال پردازش بوده و حالا به مرحله بازنویسی است و امیدوارم سال آتی بتوانم آن را به دست ناشر بسپارم.
«باران در مترو و جند داستان دیگر» با 110 صفحه، شمارگان 700 نسخه و بهای 20 هزار تومان از طریق نشر چشمه منتشر و روانه بازار شده است.
نظر شما