یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۲
داستان گروهی که جنگ در اروپا را به چالش کشیدند

رمان «سونیا بالای‌دار تاب می‌خورد»، اثر مارک بینچک از سوی انتشارات نقش جهان راهی کتابفروشی‌ها شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، انتشارات نقش جهان، رمان «سونیا بالای‌دار تاب می‌خورد» نوشته‌ مارک بینچک نویسنده‌ برجسته‌ لهستانی را با ترجمه‌ شیرین معتمدی و مقدمه‌ میلان کوندرا منتشر کرد. میلان کوندرا نویسنده‌ بزرگ چک در مقدمه‌ کتاب می‌نویسد: «اين رمان شبيه هيچ رمان ديگري نيست.»

مارک بینچک (1956- ورشو) در کنار نام‌های بزرگی چون رومن پولانسکی در سینما، تادئوش روژه‌ویچ و اسلاوی مرژوک در تئاتر، آیزاک بشویس‌سینگر و استانسیلاو لِم در داستان، چسلاو میلوش، ویسواوا شیمبورسکا و آدام میتسکیه‌ویچ در شعر، از بزرگ‌ترین و تاثیرگذارترین نویسنده‌های لهستان به شمار می‌آید. بینچک با شاهکارش «سونیا بالای دار تاب می‌خورد»‌ به مرحله‌ نهایی جایزه‌ ادبی نایک به‌عنوان کتاب سال لهستان و جایزه‌ ریمونتا به‌عنوان جایزه‌ ادبی سال لهستان راه یافت، و در سال 2000، جایزه‌ ادبی آکادمی فرانسه را از آن خود کرد.

داستان «سونیا بالای‌دار تاب می‌خورد» در لهستان و در روزهای پایانی جنگ دوم جهانی در یک بیمارستان روانی در شهری به‌نام «تِوُرکی» می‌گذرد؛ در طول جنگ دوم جهانی، این بیمارستان به عنوان مامن و پناهگاهی بود که از کشتار دسته‌جمعی نازی‌ها جان سالم به‌در برده بود. درست پشت دروازه‌‌های آهنین‌ این بیمارستان، جنگ در جریان بود. قهرمان داستان‌، یورک به آگهی استخدام روزنامه‌ای پاسخ می‌دهد که به همکاری‌اش با زیبای بلوندی به‌نام سونیا برای حسابداری در تِوُرکی منجر می‌شود. آن دو و گروه دوستان نوزده‌بیست‌ساله‌‌شان - مارسل، اُلک، سونیا و یانکا- کار می‌کنند، آخر هفته‌ها به پیک‌نیک می‌روند و در باغ‌های بیمارستان پایکوبی می‌کنند. یورک و دوستانش با زندگی‌‌کردن‌، ناسازگاری و ویرانی جنگ در اروپا را به چالش می‌کشند، و می‌کوشند هرچه می‌توانند زیبایی را نجات دهند یا دوباره خلق کنند.

سیسیلیا دریمولر در نشریه‌ ال.پایس اسپانیا در ستایش «سونیا بالای‌دار تاب می‌خورد» می‌نویسد: «هاله‌‌ای شيرين و جادويی، تمام داستان را دربرگرفته؛ یک داستان عاشقانه يا شايد داستان‌هايی عاشقانه در يک داستان که چیزی شبیه به يک تابلو، از جنس نقاشی‌های مارک شاگال است که با نثر بی‌بدیل و بی‌مثالش، تاب می‌خورد، می‌رقصد، آواز می‌خواند و خيال می‌بافد...» و روزنامه‌ ای‌بی‌سی اسپانیا نیز «سونیا بالای‌دار تاب می‌خورد» را رمانی خارق‌العاده، جذاب، شادی‌آور، مهیج، و به‌‌طرز مرموزی معلق ميان خواب و بيداری، شفاف از خط اول تا آخرين خط با ادبياتی شگفت‌آور و لحنی سمج و غمناک توصیف می‌کند که با استادی تمام، تراژدی و شيرينی وجود را درهم‌می‌آميزد.
 
در بخشی از رمان می‌خوانیم:
«صبح یک‌شنبه‌ی گرم دیگری بود. مِهِ صورتی مثل بندِ جوراب‌های خیالیِ از جنس هوا بر فراز جنگل هلنوو به سستی بلند شد. گنجشک‌ها روی پیش‌آمدگی‌های سایه‌بان نگهبانی نشسته بودند، هوا بوی کاج مرطوب با شبنم می‌داد، مثل پیش‌درآمدی از رایحه‌ی شهر. درهای قطار شهری بی‌صدا باز شد، و تعداد زیادی مسافر در سکوت وارد ایستگاه شدند. و بعد، در درگاهی، آنا ایستاده بود. آنا بروخویچ، آخرین نفری که بیرون آمد، ایستاده در درگاهی مثل مدونا در قاب بلوط، مثل کل رنسانس در اختصارِی سمبولیک. جنگ زشت شده بود، بنابراین گردن آنا زیباتر شده بود، و بگذارید تمام پل‌های جهان را فرابخوانیم برای نشان‌دادن مسیرِ خط گردنی برهنه مثل قلب نجات‌دهنده. جنگ وحشتناک شده بود، بنابراین دست آنا خیلی زیبا به نظر می‌رسید که نخستین گل بهار با ته‌رنگی معصومانه را به دست داشت، دست زیبا و انگشت‌های آنا مثل پنج مترادفِ ظریف کمرش را می‌فشرد. جنگ وحشی شده بود، از این‌رو پیراهن آنا روشن، خوش‌دوخت با حاشیه‌یی شاد در لبه، جنس لطیف پارچه و هشیاری دُکمه‌های نقره‌یی به نگهبانی. برای اوقات دشوار آنا رُژِ لب رنگ روشن با ته‌رنگ بنفش انتخاب کرده بود، موی صاف ـ پُرپشت، از پشت سنجاق‌شده ـ و کم‌رویی بر چهر‌ه‌اش، بهترین آرایش. و با غرور تمام در موزه‌ی آغاز روز ایستاده بود، با امضایی نامریی گوشه‌ی سمت راست پایین، و هم‌چنان با غرور برجا ماند، آنا، همسر مارسل، بانویی با گل زرد کوچکی، بی‌حرکت علی‌رغم میلش با ژست ملکه‌یی، تا وقتی زنگ هشداردهنده سرانجام حرکت قطار را ثانیه‌یی دیرتر اعلام کرد؛ نصف آن زمان او به ایستگاهِ ساده‌ی کوچکِ تِوُرکی قدم گذاشت. لطفا خود را از وسوسه برهان، فرشته‌ی خوش‌خیال با دمپایی‌های نسبتا پاره...»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها