خانم وحدانی چه شد که کتاب تبدیل به بخش بزرگی از زندگی شما شد؟
پدر و مادر من بیسواد بودند، با این حال همیشه حساسیت زیادی نسبت به تحصیل ما داشتند. برادرم فردی کتابخوان و عاشق مطالعه بود، بعد از مدتی به خارج از کشور رفت. هربار که بردارم با من تماس میگرفت، از کارهایی که انجام داده بود، میگفت و در آخر میپرسید، تو در ایران برای مردم و هم نوعانت چهکار کردهای؟ و همین امر مشوق من بود تا با افزایش آگاهی مردم از طریق کتاب، دنیای بهتری برای خودم و دیگران بسازم.
از نحوه شروع فعالیت حرفهایتان در این مسیر برایمان بگوئید.
من از سال 1380 عضو کمیسیون امور بانوان در بستانآباد بودم. بعدها که آنجا تبدیل به کتابخانه شد، به عنوان مسئول کتابخانه حکمت مشغول بهکار شدم، مکان این کتابخانه در حاشیه بستانآباد بود و حیاط متروکهای داشت برای همین شروع کردم به رسیدگی به درختان آن تا فضا را زیباتر کنم تا خانوادهها با خیال راحت فرزندانشان را آنجا ثبت نام کنند. از طرف دیگر مکان کتابخانه طوری بود که مانع حضور خانوادهها میشد، من هم سعی کردم با بهانههای مختلف از قبیل برگزاری جشنواره غذا و سایر برنامههای فرهنگی در مناسبتهای مختلف، پای خانوادهها را به کتابخانه باز کنم. برای این کار انرژی زیادی صرف کردم و خوشبختانه به مرور زمان شاهد استقبال چشمگیر مردم شهرستان در مراجعه به کتابخانه بودم؛ با این حال بچههای روستاهای اطراف امکان دسترسی به کتابخانه نداشتند، برای همین تصمیم گرفتم تا هر ماه به تعدادی از روستاها سر بزنم و آنها را نیز به سمت کتاب بکشانم. تا امروز به پنج روستای بستانآباد سر زدهام اما با دو تا از این روستاها ارتباط قویتری دارم.
در مورد حضورتان در روستاها بیشتر توضیح دهید.
زمانی که من در بستانآباد کار میکردم، از نزدیک شاهد محرومیت و فقر فرهنگی در روستاها بودم و بههمین دلیل پیشنهاد کردم تا من را بهعنوان رابط بین روستا و کتابخانه قبول کنند و از آن زمان شروع کردم به ترویج فرهنگ کتابخوانی در روستاها و اکنون بعد از گذشت چند سال از آغاز فعالیتام همچنان یکبار در ماه به روستاها سر میزنم، برای کودکان و نوجوانان کتاب تهیه میکنم و به امانت میدهم تا بخوانند، خودم برایشان کتاب میخوانم و بعد، از بچهها میخواهم تا ادامه کتاب را در جمع بخوانند، نحوه صحیح کتاب خواندن را یاد میدهم، برایشان نمایش اجرا میکنم، مدام از اهمیت کتاب در زندگی برای آنها میگویم و در آخر به هر کدام از آنها کتاب، لوازمالتحریر و بازیهای فکری هدیه میدهم. سعی میکنم خانوادهها را نیز به سمت کتاب بکشانم، به مادران بچهها میگویم اگر فرزندانتان کتاب بخوانند، در مدرسه میتوانند در مورد مسائل مختلف نظر بدهند و در بحثهای گروهی شرکت کنند. وقتی فرزندان شما به واسطه مطالعه کتاب در درسی نمره زیاد بگیرد، عزت نفسشان بالا میرود و اگر در درس دیگری نمرهی کم بگیرد، از خودشان خجالت میکشند و سعی میکند، با تلاش بیشتر نواقص را جبران کنند.
چرا بچههای روستایی تا این حد برای شما مهم هستند؟
بچههای روستایی خیلی به کتاب خواندن علاقه دارند، باید باشید و ببینید وقتی کتاب جدید میبینند، چه شوق و لذتی دارند، اما به دلیل فقر خانوادهها و عدم دسترسی به کتابخانه و کتابفروشی این امکان برایشان میسر نیست. این بچهها به دلیل فقر فرهنگی بسیار آسیبپذیر هستند و من باور دارم اگر آنها و خانوادههایشان با کتاب آشنا شوند، مانع از بروز مشکلات در آینده میشود.
در مورد سایر اقدامات خودتان در حوزه کتاب نیز بگوئید.
من همیشه سعی میکنم در مناسبتهای مختلف خانوادههای روستایی را با کتاب آشنا کنم. برگزاری نشستهای کتابخوانی و مسابقات فرهنگی، تشکیل گروه کتابخوانی زنان خانهدار از این قبیل اقدامات است. همچنین مدتی قبل پیشنهاد اجرای طرح «همیار کتاب» در مدارس را دادم، طرحی شبیه همیار پلیس که دانشآموزان در مدارس وظیفه تشویق هممدرسهایهایشان به کتابخوانی را دارند. این طرح در حال حاضر بهصورت آزمایشی در یکی از مدارس تبریز اجرا میشود و در صورتی که از آن نتیجه بگیریم، سعی میکنیم در سایر مدارس تبریز و شهرستانهای استان هم اجرا شود. یکی دیگر از اقدامات من، تهیه کتابچههایی به عنوان دلنوشته توسط خود بچههای روستایی است. من از آنها میخواهم تا در مورد موضوعات مختلف بهخصوص در مورد الگوی مصرف آب، طرح همیار کتاب و حمایت از کالای ایرانی، کتابچه درست کنند. من همچنین آنها را تشویق میکنم تا قُلک کتاب تهیه کنند و بهجای خرید هله هوله، پول آنها را پسانداز کنند و با آن کتاب بخرند.
خودتان فکر میکنید در ترویج فرهنگ کتابخوانی در این روستاها موفق بودهاید؟
حتما، حتما! تاکنون چند صد جلد کتاب با حمایت نهاد کتابخانههای عمومی کشور و ادارهکل کتابخانههای عمومی استان آذربایجانشرقی به دانشآموزان این روستا اهدا شده است. در حال حاضر من در روستاها با خانمهای باانگیزه و فعالی در ارتباط هستم که دیگران را به کتابخوانی تشویق میکنند. روزی یکی از کودکان روستایی برایم نامهای با این مضمون نوشته بود «اگر روزی از من بخواهند تا مجسمهای بزرگ درست کنم، من مجسمه شما را درست میکنم و در بهترین جای شهر میگذارم و خواهم گفت، او بزرگترین پشتوانه ما از نظر علم و آگاهی است». این رفتارها و امثال آن نشان میدهد که تا چه حد مردم روستا با کتاب انس گرفتهاند و همین لذت باعث میشود که من با رویی گشاده و با اشتیاقی بیشتر حتی به دورافتادهترین روستاها نیز سر بزنم، تا اگر کسی از کتاب خواندن هم خوشش نیامد، از من خوشش بیاید، تا هر زمان حرفی از من به میان آمد، یاد کتاب هم بیافتد.
بزرگترین آرزویتان چیست؟
امیدوارم روزی برسد که با حمایتهای خیّرین، تمام روستاها کتابخانهدار شوند. متاسفانه روستاهای ما هیچ کتابخانهای ندارند، چه خوب میشد اگر افرادی با تامین هزینه خرید کتاب یا اهدای کتاب، دل کودکان روستایی را شاد میکردند! از طرف دیگر اکثر کتابهایی که تاکنون من به روستاها بردهام، مربوط به ردههای سنی کودک و نوجوان است و امیدوارم با حمایت مردم و مسئولین کتابهای رده بزرگسالان نیز تهیه شود.
به نظر من هر انسانی دو قلب دارد؛ اولی، خون را پمپاژ میکند و دومی که کتاب است، جهالتزدایی میکند. من عاشق کتاب هستم و هر کجا و در هر زمان از آن حرف میزنم، مدام در انواع مناسبتها به دیگران کتاب هدیه میدهم و حتی گفتهام روی سنگ قبرم هم عکس کتاب بکشند. من پیشنهادهای کاری زیادی در پُستهای بالاتر داشتم، اما همیشه به آنها «نه» گفتهام؛ چون واقعا به کتابداری علاقه دارم و میترسم اگر در بخش دیگری فعالیت کنم، از رسالت اصلیام دور شوم.
نظر شما