نصرالله حدادی میگوید: درباره میرزا تقیخان امیرکبیر، آثار تحقیقی درخور، به دو سه جلد کتاب بیشتر نمیرسند و تحقیق مرحوم عباس اقبال آشتیانی، در این باره جای خاص خود را دارد.
نگاهی میاندازیم بهصورت روزشمار ـ البته مختصر ـ به زندگانی امیر، از ولادت تا لحظه درگذشت آن مرد بزرگ:
1ـ تولد، سال 1185 یا 1186 شمسی. فوت: بیستم دیماه سال 1230 شمسی.
2ـ مدت صدارت: از 28 مهر 1227 تا 24 آبان 1230 شمسی (سه سال و 26 روز)
3ـ ازدواج: همسر اول، جان جان خانم، دختر عمویش از شهبازخان، که صاحب یک فرزند پسر بهنام میرزا احمدخان ساعد الملک و دو دختر شد. ازدواج دوم: با ملکزاده خانم عزتالدوله، خواهر شاه، در روز 26 بهمن ما سال 1227، و حاصل ازدواج، دو دختر به نامهای تاجالملوک و همدمالملوک.
4ـ عزل از صدارت: 23 یا 24 آبان سال 1230 شمسی، برابر با 18 محرمالحرام سال 1268 قمری و نصب بهعنوان «رییس کل عساکر».
5ـ صدور فرمان حکومت قم در 28 ابان 1230 ش.
6ـ عزل مطلق از تمامی مناصب و القاب: اول آذرماه سال 1230 ش.
7ـ سیزدهم آذرماه 1230، تبعید به کاشان.
8ـ بیستم دیماه سال 1230، شهادت در حمام فین کاشان.
امیر طی مدت 3 سال و 26 روز صدارتش، با فتنههای بسیاری رو در رو بود: شورش حسنخان سالار در خراسان، فتنه آقاخان محلاتی، فتنه بابیه، شورش فوج قهرمانیه، کارشکنی عمال روس و انگلیس، خزانه خالی و هرج و مرج باقی مانده از دوران محمدشاه و صدارت حاج میرزا آقاسی، عواقب و عوارض دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای، کارشکنی امام جمعه تهران، فتنهانگیزی مهد علیا مادرشاه و درباریان، کاهش ارزش پول ملی، عدم همخوانی دخل و خرج کشور و دهها مشکل دیگر.
از لحظه فوت محمدشاه قاجار، تا به پایتخت رسیدن شاه جدید از تبریز، این ریاست، کیاست و سیاست امیرکبیر بود که با استقراض از حاج محمد مهدی تاجر تبریزی ـ ملکالتجار بعدی و جد پدری حاج حسین آقا مَلِک، واقف موزه و کتابخانه ملی مَلِک ـ (مبلغ مذکور را از 30 تا صدهزار تومان قید کردهاند) ـ ناصرالدین شاه توانست بدون کمترین دغدغه بر اریکه شاهی تکیه زند و با صدور فرمان صدراعظمی امیرکبیر، به گونهای این خدمت بزرگ را پاداش داد: «امیر نظام: ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسؤول هر خوب و بدی که اتفاق افتد میدانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق [را] داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»
شاه، برای این که مهر و محبت خود را بیشتر متوجه امیر نماید، علیرغم میل باطنی او، خواهر سیزده سالهاش را ـ که در حدود سیسال با امیر تفاوت سن داشت ـ به حباله و نکاح او درآورد.
توجه بیش از حد شاه به امیر و اعتماد تام و تمام وی و متقابلاً اطاعت محض از سوی امیر، باعث شد تا دشمنان امیر، اعم از داخلی و یا خارجی ـ متحد و همراه شده و کمر به عزل و قتل او ببندند و سرانجام، پس از دسایس بسیار، موفق شدند به هنگام بازگشت از اصفهان، شاه قاجار را متقاعد کنند که امیر، فقط خیال صدارت ندارد و در باطن به فکر پادشاهی است و اسباب عزل او را فراهم آوردند. به هنگام سفر شاه به اصفهان، دو تن، با نام مشترک «خدیجه» از جمله همراهان شاه در این سفر بودند. خدیجه خانم، همسر محمد شاه قاجار و مادر عباس میرزا ملکآرا برادر ناتنی شاه و خدیجه خانم، فروغالسلطنه، سوگلی حرمسرای ناصرالدین شاه.
دو تاریخنگار برجسته روزگار ما، دکتر فریدون آدمیت و عباس امانت، دو برداشت جداگانه از نامه مهد علیا، که از طریق ناصرالدین شاه به امیر داده شده، تا نظر او نیز لحاظ شود، ابراز شده است. آدمیت، خدیجه خانم فروغ السلطنه را نشانه رفته و عباس امانت، خدیجه خانم، مادر عباس میرزا را منظور نظر میداند.
آدمیت در اینباره مینویسد: «امیر در اوج قدرت بود که سفر اصفهان پیش آمد. شاه و امیر در اول رجب 1267 [12 اردیبهشت 1230] رهسپار اصفهان گردیدند، و در هشتم ذیحجه [12 مهر 1230 ش] به پایتخت بازگشتند. خانواده سلطنتی و بزرگان دولت و برادر امیر، میرزا حسن خان وزیر نظام، و پسر چهارده ساله امیر، میرزا احمدخان امیرزاده نیز همراه بودند. شیل و دالگوروکی و سامی افندی، نمایندگان سیاسی انگلیس و روس و عثمانی نیز به اصفهان رفتند... سر سفر گفت و شنودی در اندرون در بار رخ داد و باید بدانیم حالا میانه شاه و مادرش التیام پذیرفته، آشتی کرده بودند. مقرر بود که مهد علیا و خدیجه تجریشی معروف به جیران [فروغالسلطنه] زن سوگلی شاه نیز در آن مسافرت همراه باشند. مهدعلیا که چشم دیدن جیران را نداشت از آمدن او سخت دلخور بود، رشک زنانه آمیخته با بدطینتیاش برانگیخت، کاغذی به شاه نوشت و برآمدن خدیجه تجریشی اعتراض کرد. شاه، نامه مادرش را برای امیر فرستاد و رأی او را پرسید. امیر این جواب را داد: ... دستخط مبارک را زیارت کردم، و عریضه نواب را هم خواندم. به دو جهت نواب در عرض خودشان ظاهر محق نیستند. اولا: مادر شاهنشاه روحنا فداه، یکی است، همچشم ندارد، میخواهد دختر کرد باشد، یا ترک. هیچ آفریدهای در این ملک همچشم او نیست. بیجهت برای خودشان همچشم نتراشند. ثانیاً: ماندن خدیجه در طهران بیحضور شاهنشاه ظاهر مصلحت نیست، ایشان باید هر طور رضای شما و مصلحت ملک شماست، آن را بخواهد. در اردو، سوای سراپرده پادشاهی، ده چادر پوش و سراپرده تجیردار هست. معلوم است همه نوکرشاه هستند، زنان هم در کنیزی والده شاهنشاه همین حکم را دارد. بعید نیست که این آمدن خدیجه را هم ایشان گل خیر بنده حمل کرده باشند، و حال آن که شاهنشاه خبردار و شاهد هستند که فدوی را در این امر استحضاری نبوده و نیست. باید مهدعلیا را ساکت فرمایند که هیچ در این سر سفر این طور فرمایشات نفرمایند.» (ص 3ـ 682)
آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران؛ انتشارات خوارزمی، چاپ ششم، 804 صفحه، وزیری، 1361، تهران.
اما عباس امانت، روایت را به گونهای دیگر، به دست میدهد: «امیرکبیر شاید به ملاحظه مداخله بیگانه و شیطنت دشمنان درهنگام غیبتش از تهران، درخواست کرد عباس میرزای سوم، برادر ناتنی کوچکتر شاه و نیز مادرش خدیجه، جزو همراهان شاه در این سفر باشند. از هنگام مرگ محمدشاه این شاهزاده خردسال، که اینک سیزده سال داشت و مادرش مدام مورد آزار قوانلوها و یارانشان بودند ـ که در حقیقت تلافی توجه ویژه محمدشاه به این پسر را میکردند. خودِ ناصرالدین شاه نیز در ابراز حقد و کینه نسبت به این برادر کوچک دست کمی از خویشاوندانش نداشت و به سختی حضور او را در پایتخت برمیتافت. خدیجه پس از تهدیدشدن بر مرگ، ضبط اموال، و زجر و صدمه دیدن چند تن از خدمتکارانش درصدد برآمده بود به کمک فرهاد میرزا [معتمدالدوله]، برادر همسر درگذشتهاش، که یکی از نزدیکان به سفارت انگلستان بود، از بریتانیا درخواست حمایت کند. انگلیسیها، طبق معمول پاسخ مساعد دادند، نه از روی ملاحظات صرفاً انسانی، بلکه چون میخواستند جانشین بالقوهای برای ناصرالدین در چنگ داشته باشند، تا در صورت لزوم به کار گیرند. امیرکبیر بدگمان از دسیسههای داخلی و خارجی، مرتباً شاه را نصیحت میکرد با ملایمت و بندهپروری با برادر ناتنیاش رفتار کند. ولی این توصیهها را دشمنانش علامت دلبستگی صدراعظم به برادر منفور شاه تعبیر کردند.
بعید هم نیست که صدراعظم، عباس میرزا را حربه مناسبی برای مهارزدن برخشم و بدخلقی شاه میدید، و شاید هم امیرکبیر با جلوهدادن شاهزاده جوان ـ که زمانی نامزد سلطنت بود ـ در محضر شاه میخواست آسیبپذیری ناصرالدین را به رُخش بکشد و در مرکزیت خودش برای بقای تاج و تخت جای تردید نگذارد.
انزجار مهدعلیا از رقیب سابقش، خدیجه، نیز مزید بر علت شده، بر تنفر شاه از برادرش افزوده بود. هرچند مادر شاه هنگام به تخت نشستن پسرش ایمنی همسرِ دیگر را به وزیر مختار بریتانیا قول داده بود، ولی به هیچ روی تن نمیداد که سه سال بعد حضور خدیجه را در اردوی شاهی تحمل کند. پیغام دلگیری خدیجه چون به امیرکبیر رسید، با واکنش شدیدی روبهرو شد که نشاندهنده بیحوصلگی فزاینده صدراعظم نسبت به مهد علیا بود. امیرکبیر در جواب شاه نوشت: عریضه نواب [یعنی مهد علیا] به دو جهت نواب در عرض خودشان ظاهراً محق نیستند. اولاً مادر شاهنشاه روحنا فداه یکی است، همچشم ندارد، میخواهد دختر کرد باشد [یعنی خدیجه مادر عباس میرزا] یا ترک. هیچ آفریده در این ملک همچشم او نیست، بیجهت برای خودشان همچشم نتراشند، ثانیاً ماندن خدیجه در طهران بیحضور شاه مصلحت نیست، ایشان هر طور رضای شما و مصلحت ملک شماست آن را بخواهند. در اردو و سوای سراپرده پادشاهی ده چادرپوش و سراپرده تجیردار هست، معلوم است همه [ساکنان] نوکر پادشاه هستند. زنان هم در کنیزی والده شاهنشاه همین حکم را دارد. بعید نیست این آمدن خدیجه را هم ایشان کل [و] جزء [به] بنده حمل کرده باشند و حال آن که شاهنشاه خبردار و شاهد هستند که فدوی در این امر استحضاری نبوده و نیست. باید مهدعلیا را ساکت فرمایند که هیچ در این سه سفر [منظور سفر اصفهان] اینطور فرمایشات نفرمایند.
ارتباط نزدیکتر امیرکبیر با عباس میرزا و رفتار محرمانهاش با خدیجه در طول سفر اصفهان اعتماد شاه را به دو متزلزلتر ساخت. این رویه بهطور حتم سوءظن شاه را تشدید کرد و به سطحی قریب به جنون رسانید.
در راه بازگشت به پایتخت در ذیقعده 1267، نقار بین شاه و صدراعظم علنی شد. هنگامی که موکب همایونی به قم رسید، شاه خود، عباس میرزا را اسماً والی قم کرد، انتصابی که در واقع حکم تبعید داشت. صدراعظم، که غافلگیر شده بود، فوراً در مقابل فرماه شاه ایستاد و به عباس و مادرش دستور داد بیدرنگ و پیشتر از اردوی شاهی به تهران حرکت کنند. ناصرالدین از این عمل صدراعظم به خشم آمد و امر به بازگشت آن دو داد و بر انتصاب عباس میرزا، پا فشرد.» (ص 209 و 208)
امانت، عباس؛ قبله عالم، ترجمه حسن کامشاد؛ 707 صفحه وزیری، انتشارات کارنامه، مهرگان 1383، تهران.
همانگونه که مشاهده میکنید، میان این دو نامه، تفاوتهایی مشاهده میشود، و حال آنکه منبع هر دوی آنها، نامههای خطی امیر، که در تصرف قاسم غنی بوده و او آنها را به کتابخانه ملی امریکا فروخته است، میباشد. آدمیت در صفحه 768 امیرکبیر و ایران، درباره این ماخذ چنین نوشته است: «شامل دویست و هفت نامه امیر به ناصرالدین شاه، به علاوه سه نامه او به اهل دولت، به علاوه چند نامه میرزا محمدعلی خان شیرازی وزیر امورخارجه به امیر. این مجموعه هم در تصرف دوستعلی خان معیرالممالک بوده، بعد به تصرف دکتر قاسم غنی درآمد، و بعد فروخته شد. عکس آنها در تصرف من است»
سیروس غنی، بعدها، این نامهها را در مجموعه «یادداشتهای قاسم غنی» به چاپ رساند و سیدعلی آلداوود در کتاب:
نامههای امیرکبیر، به انضمام رساله نوادر الامیر، تصحیح و تدوین سیدعلی آل داوود، نشر تاریخ ایران، 410 صفحه، وزیری، 1371، تهران.
تمامی آنها را بار دیگر تجدید چاپ کرد و نامه ارائه شده، در کتاب او، بعضا با انشا و لغات دیگری، ثبت و ضبط و چاپ شده است: هو، قربان خاکپای همایونت شوم. دستخط مبارک را زیارت کردم و عریضه نواب را هم خواندم. به دو جهت نواب در عرض خودشان ظاهراً محق نیستند: اولا مادر شاهنشاه روحنا فداه یکی است، همچشم ندارد. میخواهد دختر کرد باشد، یا ترک، هیچ آفریده در این ملک همچشم او نیست. بیجهت برای خودشان هم چشم نتراشند. ثانیاً: ماندن خدیجه در طهران بیحضور شاهنشاه ظاهراً مصلحت نیست. هر طور رضای شما و مصلحت ملک شماست، آن را بخواهند. در اردو سوای سراپرده پادشاهی ده چادرپوش و سراپرده تجهیزدار هست. معلوم است همه نوکر پادشاهاند. زنان هم در کنیزی والده شاهنشاه همین حکم را دارند. بعید نیست که این آمدن خدیجه را هم ایشان کل و جزء به بنده حمل کرده باشند و حال آنکه شاهنشاه خبر دار و شاهد هستند که فدوی را در این امر استحضاری نبوده و نیست و باید مهد علیا را ساکت فرمایند که هیچ در این سرسفر این طور فرمایشات نفرمایند باقی الامر همایون.» (ص 192 ـ 191)
با سیدعلی آل داوود تماس میگیریم و علتالعلل این تناقضها را سؤال میکنم. میگوید: یادم نمیآید، اما از آنجا که آدمیت اصل نامهها را دیده و طبق اظهار خودش عکسِ نامهها را دارد، قرائت او باید صحیح باشد و من براساس آنچه که سیروس غنی، در یادداشتهای دکتر قاسم غنی آورده، نامهها را عیناً آوردهام.
عباس امانت سعی دارد با اضافه نمودن کلمات در [] منظور نظر خود را به خواننده کتابش القا نماید و از سوی دیگر چون امیر اشاره دارد: میخواهد دختر کرد باشد یا ترک، و از آنجا که مادر عباس میرزا تباری کُرد داشت، او نهایت استفاده را برای اثبات حرفش، به کار میگیرد: میخواهد دختر کرد باشد [یعنی خدیجه مادر عباس میرزا] یا ترک. امانت به استناد کلمه کُرد، یقین دارد که منظور خدیجه خانم مادر عباس میرزاست و نه خدیجه خانم تجریشی؟
اگر کُرد بودن تبار مادری عباس میرزا ملاک باشد، با کلمه ترک چه باید بکنیم؟ امانت در تحلیل مسائل خود، از عباراتی چون: شاید، بعید هم نیست و شاید هم، استفاده کرده، و باید از ایشان پرسید: شما که کتابتان را بر اسناد متقن تاریخی بنا کردهاید و دست به قلم بردهاید، شاید و بعید نیست و شاید هم، چه جایی میتوانند در تاریخنویسی مستند داشته باشند، الا این که شما میخواهید منویات باطنی خودتان را همانند قراردادن کلمات دلخواهتان در داخل سند به صورت []، به خواننده کتابتان بگویید، تاریخ همین است که بنده میگویم!
در مورد این سند، کاملا حق با آدمیت است که کلمه «گل خیر» را به درستی خوانده و در حاشیه صفحه 683 نوشته است: گل خیر به ضّم گاف، اصطلاح عامیانه، به معنی کار خطایی که نتیجة نامطلوب حاصل آید، مثل این که بگویند: این هم گل خیر فلان کس بود... معادلش این است: این دسته گلی است که فلانی آب داد.
به هر رو، امیر همانگونه که در نامهاش تصریح میکند: شاهنشاه خبر دار و شاهد هستند که فدوی را در این امر استحضاری نبوده و نیست.» و آسمان و ریسمان بافتن برای رقیبتراشیدن، تلاش عبثی است که از سوی امانت صورت میگیرد. نگارنده به این امر اذعان دارد که وجه غالب نوشته امیر، متوجه خدیجه خانم، مادر عباس میرزا بوده و بعضاً حق میتواند با امانت باشد، اما به ضرس قاطع نمیتوانیم بگوییم، حتما منظور خدیجه خانم کردستانی است و نه خدیجه خانم تجریشی، چراکه امیر هیچ اشارهای به فرزندِ خدیجه خانم کردستانی نمیکند و از آنجا که خدیجه تجریشی، سوگلی حرمسرای ناصری بود و دوری ششماهه او از شاه و اقامت در پایتخت میتوانست حرف مادر ناصرالدین شاه را به اثبات رساند، امیر بافراست هرچه تمامتر، ضمن حفظ مقام شامخ مادرشاه ـ که در آن زمان، اوج دشمنیاش را با امیر اشکار کرده بود ـ گوشزد میکند: همچشم، یعنی هم طراز مادرشاه نیست و بیخود، وی را با خودش وجایگاهش قیاس نکند.
و اما پاسخ امیر به شاه، روشن و قاطع و صادقانه است، هو، قربان خاکپای همایون مبارکت شوم. دستخط همایون زیارت شد. در باب والده عباس میرزا و پسرش که مقرر فرموده بودند یک چندی در قم باشند، حالت این غلام دو صفت دارد: یکی اطاعت محض نوکری هر طوری میفرمایند، مختارند.
این غلام حاضر است که صبح به آنها خبر دهد که حکم پادشاهی است در این جا مقیم باشند. ثانیاً: اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهی چیزی را بفهمم لابداً برای مضرت بعد آن عرض نمایم، آن هم معصوم نیستم. گاه هست درست فهمیده باشم، گاه هست درست نفهمیده باشم. حالا امر با سرکار همایون است، هر شق را قبول میفرمایید اطاعت دارد مقرر فرمایند. این که مقرر فرموده بودند که بیعرض این غلام آب نمیخورند، خدا و پیغمبر خدا شاهد است که من جمیع دنیا و مافیهای آن را به رضا شما و نوکری شما صرف کرده و میکنم و از التفات قلبی و ظاهری و محبت شما دائم شکرگزار بوده و هستم. اگر گاهی از راه الجا و اضطرار عرضی کردهام آن را محض غیرت و ارادتی که به شما دارم بوده و هست. زیرا تا زنده هستم و مداخله در نوکری شما دارم نمیتوانم بد شما را ببینم، یا به زبان مردم بشنوم و فرض شخصی و منصبی خود عرض آن را میدانم.
شما در این صورت حق ندارید که ذرهای در دنیا از چنین نوکری رنجش حاصل فرمایید، یا امورات واقعه دنیا را از این غلام در پرده نگاه دارید. چون عریضه زیاد طول کشید، زیاده جسارت نورزید. باقی الامر همایون مطاع.» (آدمیت، ص 5ـ 684 و آل داوود، ص 115 ـ 114).
از لحظهای که امیر به مقام صدارت عظما منصوب شد، منسوبین ناصرالدین شاه، کمر به خلع امیر و بعد به قتل او بستند و سرانجام کامیاب شدند و ظاهراً امیر را از میان برداشتند و از آن پس بود که تأویلها و تفسیرهای بسیاری ـ همچون اثر جناب آقای امانت ـ روانه بازار شدند.
جدیت آدمیت، و تلاش بیهوده و عبث امانت، ملاک سنجش، اسنادی است که از امیر باقی مانده است. اگر نه این بود، ناصرالدین شاه اینگونه نمینوشت:
عضدالملک: شنیدم اولاد امیرنظام مرحوم خالی از تزلزلی نیستند. از بعضی حالات در باب منصبشان یا حسابهای کهنه و نو امیر نظام با خودشان لازم شد این دستخط را به شما بنویسم. اولاً: بعد از فوت مرحوم امیر مکرر گفتم و نوشتم که به من واجب است حفظ و نگاهداری اولاد او که در سر خدمت جان داده است و هرگز راضی نمیشوم ذرهای بیاحترامی نسبت به آنها بشود. یا کسی بخواهد کج حسابی به آنها بکند، یا کسی بخواهد خیال تصرف به منصبهای آنها را داشته باشد. از این جهتها و خیالات، حالا هم مینویسم: آسوده و مطمئن خاطر باشند. این دستخط را به همه اولاد او نشان بده و به خصوصه کارهای آنها را به شما سپرده بودم. حالا هم میسپارم، در دفتر خانه یا جای دیگر، هرکس حسابی و کاری با آنها دارد، اول باید به شما اطلاع بدهد و شما به عرض برسانید تا حکم آن موافق عدل و قاعده بشود. همینطور هم به همه اعلام بکن و به اطلاع جناب آقا [یوسف مستوفیالممالک] هم برسان. سنه 1300.»
اسناد و نامههای امیرکبیر، نگارش و تدوین سیدعلی آل داوود، سازمان اسناد ملی ایران و پژوهشکده اسناد، 358صفحه، وزیری، 1379، تهران.
نامه به علیرضاخان عضدالملک، سی و دوسال بعد از شهادت مرحوم امیر نوشته شده و آثار شرمساری و ندامت، از تکتک جملههای آن هویداست.
در آن روزگار، پادشاهان خودکامه، بخصوص از صنف و سنخ قاجاریان، رسم دیرینه صدر اعظمکشی را بهعنوان میراث یکی پس از دیگری، به یکدیگر میسپردند و از میرزا ابراهیمخان کلانتر گرفته، تا میرزا حسینخان سپهسالار، به رغم خدمات فراوانشان به خاندان قجر و ناصرالدین شاه، میباید از گردونه قدرت خارج میشدند و شدند و در این میان قائممقام ثانی ـ به رغم برخی از سختگیریها و خونریزی ها ـ و امیرکبیر، جای خود داشتند.
درباره میرزا تقیخان امیرکبیر، آثار تحقیقی درخور، به دو سه جلد کتاب بیشتر نمیرسند و تحقیق مرحوم عباس اقبال آشتیانی، جای خاص خود را دارد.
میرزا تقیخان امیرکبیر؛ عباس اقبال آشتیانی، به اهتمام: ایرج افشار، انتشارات توس، 493صفحه، وزیری، 1363، تهران.
و دو تألیف مرحوم علیاکبر هاشمی رفسنجانی ـ امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار ـ و امیرکبیر حسین مکی، به گونهای رونویسی، از دو اثر عباس اقبال و فریدون آدمیت است و امانت و کتابش، تلاشی است در جهت تطهیر ناصرالدینشاه و مقصر جلوهدادن امیرکبیر. حال با خواننده این آثار است، تا آنها را بخواند و سره و ناسره را از یکدیگر تشخیص دهد.
نگارنده، یقین دارم: امیر یگانه دوران بود و آثار و افکار او بعد از گذشت 168 سال از زمان شهادت وی، همچنان میتواند برای هر دولتمند و سیاست پیشه صادقی، نصبالعین باشد.*
* نگارنده این بحث را به گونهای مستوفا، در «نامه انجمن» فصلنامه 44، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سال پانزدهم، شماره اول، بهار 1398، به چاپ رسانده و بخش ناگفته در این نوشته، درباره ترجمه آقای حسن کامشاد از اثر عباس امانت را با ارائه سندی از حضرت استادی، سیدعبدالله انوار، به نقد کشیده است.
در آن نوشته، نامههای جعلی منسوب به امیرکبیر، که طی سالهای گذشته، برای عدهای از ناآشنایان تاریخ، حجت کلام شده است، نیز نقد و بررسی شده است. عزیزان خواننده، برای آگاهی بیشتر از ابعاد دیگر اینگونه تاریخنگاری، به وبگاه انجمن www.anjom.ir مراجعه بفرمایند.
نظر شما