کتاب «محمد بلوری: خاطرات شش دهه روزنامهنگاری» در ایبنا معرفی و بررسی شد
امروز روزنامهنگارها چلهنشین کامپیوترهایشان شدهاند
محمد بلوری میگوید: امروز روزنامهنگارها چلهنشین کامپیوترهایشان شدهاند و همین است که تیراژهای معمولی 200هزارتایی در سال 1340 به این شدت کاهش یافته است. در برهه انقلاب ما یک میلیون و دویست نسخه روزنامه چاپ میکردیم و تازه به چاپ سوم و چهارم هم میرسیدیم.
به گفته سعید ارکانزادهیزدی گردآورنده کتاب «محمد بلوری: خاطرات شش دهه روزنامهنگاری»، او را شاید بتوان یکی از کلاسیکترین روزنامهنگاران ایران دانست؛ کسی که روزنامهنگاری را از دستیاری روزنامهنگاران بزرگ آغاز کرده، از بطن تحریریه برآمده و بالیده و به بالاترین سطح رسیده است. در حوزه خبری حوادث کار کرده که بیشترین تلاش روزنامهنگارانه را میطلبد و فرد را شبانهروز در معرض خبر و گزارش و رویداد و کار طاقتفرسا قرار میدهد، با این تفاوت که به جز تجربه لحظات ناب روزنامهنگاری، بر خلاف خبرنگاران در حوزههای سیاسی یا اقتصادی، برایش نصیبی معنوی یا مادی در پی ندارد.
محمد بلوری و سعید ارکانزادهیزدی در گفتوگو با ایبنا از فراز و فرودهای شش دهه روزنامهنگاری ایران و خلاء یک سندیکا و افول جایگاه ژورنالیسم در افکار عمومی میگویند.
اهمیت تاریخ شفاهی روزنامهنگاری و خاطرهنگاریها به خصوص در یکی از پر واقعهترین سالهای تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، در ثبت حقیقتی که بعضا پشت سد خط قرمزها میماند چیست؟ چقدر میتواند این اقدام روزنهای باشد که شاید سالها بعد از از دل همین خاطرهنگاری واقعیت مجال بیان پیدا کند و در تاریخ حذف نشود؟
بلوری: باید بچههای روزنامهنگار این کار را میکردند و حتی از همین امروز شروع به ثبت خاطراتشان کنیم. روزنامهنگاری اساسا انتقال تجربه است و تجربه واقعا پدیده مهمی برای انتقال نگاههای تخصصی و حرفهای در این شغل است. درضمن ثبت خاطرات کمک میکند نسل بعدی بداند روزنامهنگاری پیش از آنها چگونه بوده است. مثلا ما که خاطراتمان را برای بچهها تعریف میکنیم تعجب میکنند که روزنامهنگاری روزی غیر از کامپیوتر و گوگل بوده؟ و چگونه رقابت و دوندگی برای گرفتن یک خبر بین روزنامهنگاران وجود داشته و چه تکاپویی در تحریریهها در جریان بوده است. امروز روزنامهنگارها چلهنشین کامپیوترهایشان شدهاند و همین است که تیراژهای معمولی 200هزارتایی در سال 1340 به این شدت کاهش یافته است. در برهه انقلاب ما یک میلیون و دویست نسخه روزنامه چاپ میکردیم و تازه به چاپ سوم و چهارم هم میرسیدیم که نمیرسیدیم جوابگو باشیم. همین کار هم با پیگیریهای آقای ارکانزاده که چهارسال مشوق من برای نوشتن بودند به سرانجام رسید و امیدوارم آیینهای باشد برای بچههای امروز.
ارکانزادهیزدی: ما در روزنامهنگاریمان یک سنت شاید عمیقی از دوره پیش از مشروطه تا امروز داشتهایم، منتها این سنت خیلی حفظ نشده است و وقتی ما تاریخی نداشته باشیم انگار عملا چیزی نداریم و همه چیز در حال اتفاق میافتد و از بین میرود. معدود کتابها و متنهایی درباره تاریخ روزنامهنگاری وجود دارد که آن هم درباره روزنامهنگاران مشروطه مثل میرزادهعشقی و صوراسرافیل است و کمتر به تاریخ معاصر پرداخته شده است. علاوه بر این خودنوشت روزنامهنگاران را هم من خیلی محدود میبینم و شاید مثلا علیمحمد صفری، علی بهزادی و امروزه احمد زیدآبادی به این مسئله توجه داشتهاند.
من وقتی کار کتاب را شروع کردم و کمی پیش رفتیم دیدم دقیقا داریم نقاط عطف تاریخی روزنامهنگاری را ثبت و روایت میکنیم. وقایعی مثل اعتصاب روزنامهنگاران، تاسیس سندیکای روزنامهنگاران، انتخاب شورای سردبیری روزنامه کیهان که با آراء هیئت تحریریه انتخاب شدند و ... یعنی آقای بلوری بهخوبی میتوانست بگوید که مثلا اگر حسنعلی منصور ترور شد، حال و هوای تحریریهها و روزنامهنگاران چه بوده و اهمیت داشته که این خاطرات ثبت شود.
به افت تیراژها اشاره کردید و واقعا هم خیلی فاصله زیادی نگذشته از سالهایی که توقیف یک روزنامه میتوانست یک کنش اجتماعی و دانشجویی را رقم بزند و اساسا روزنامه عاملیت داشته است. چرا امروز چنین شکافی بین ژورنالسیم ایرانی و مردم و افکار عمومی بهوجود آمده است؟
بلوری: پس از پیروزی انقلاب روزنامههای دچار نوعی سردرگمی شدند و آن قوام و انسجامی که در تحریریهها وجود داشت از بین رفت. همچنین روند ارتقاء در رسانه و مدیریت آن به هم خورد. دیگر نه انتقال تجربه داشتیم که روزنامهنگار حرفهای ساخته شود و نه حتی آدمهای درستی در راس رسانه قرار میگرفت. اساسا روزنامهنگاری و تجربه روزنامهنگاری حرمت خود را از دست داده است. من یادم هست که روزنامهها نگران بودند که روزنامه رقیب روزنامهنگار آنها را به اصطلاح بقاپد و روزنامهها وزنه و قدرتی بودند. نکته مهم دیگری که در زیست روزنامهنگاری ما از بین رفته عنصر رقابت است که واقعا زمان ما باعث زنده بودن روزنامهها میشد و امروز با کپیکاریها عملا از بین رفته و جذابیت روزنامهها را کاهش داده است.
پس از انقلاب مدیریت رسانهای ما حزبی و جناحی شد و حتی کسانی به واسطه عضویت در فلان حزب و جناج و اندیشه سیاسی، سردبیر و مدیرمسئول شدند که هیچ آشنایی با روزنامهنگاری نداشتند و اهمیتی هم به روزنامهنگارهایشان نمیدهند. من خاطرم هست اگر ساواک روزنامهنگاری را بازداشت میکرد؛ مدیر روزنامه پی آزاد کردن روزنامهنگارش میرفت ولی امروز میگویند ببریدش، اصلا من خودم میدانم که این آدم مشکلدار است. یعنی اساسا آنموقع روزنامهنگاری حرفهای ارزشمند بود که جدی گرفته میشد هم از سوی خود روزنامهنگار و هم از طرف دولت و مسئولان و مدیران.
موضوع دیگر اینکه انتشار روزنامه را به شب قبل موکول کردهاند و اینکه روزنامهای که امروز درمیآید خبرهای دیروز و نه امروز را روایت میکند. یعنی خبرهای غروب دیشب و احیانا خبرهای مهم نیمهشب را از دست دادهاند. مدیران هم که اشاره شد دنبال سیاسیکاری هستند برای حفظ موقعیت خودشان یا رسیدن به موقعیت بالاتر و روزنامههای ما مدام عقب کشیدند و پس رفتند و شبیه بولتن شدهاند. ما میتوانیم راهی برای پس زدن ممیزیهای سلیقهیی باز کنیم کما اینکه روزنامهنگاری ما چنین تجربهای در دوره پهلوی هم داشته ولی امروز اصلا بنایی به کار رسانهای نیست و مدیران خودشان مدعیاند.
شبکههای ماهوارهای هم به جای اینکه به بیرون رفت از این شرایط کمک کنند همه چیز را داغون کردند و بچهها را اسیر کردند پای کامپیوترها که هرچه خبرگزاریها نقل میکنند، چاپ کنند. این که نشد روزنامه! در خارج روزنامهها در مقابل هجوم فضای مجازی و موبایلها و شبکههای ماهوارهای راه خودشان را پیدا کردهاند و همان تیراژهای قبلی خودشان را هم دارند. درواقع مسئله روزنامههای ما مشکل داخلی است. علاوه بر این مدیران روزنامهها با دادن پاداشهای مالی برای گزارشهای خوب و دست اول انگیزه بچهها را بالا نگه میداشتند حتی مثلا برای یک گزارش خوب دوتا سکه به خبرنگار میدادند یا بخشی از عواید چاپهای ویژه و اضافی را به خود بچهها اختصاص میدادند.
آقای ارکان زاده سیر روایت خاطرهها در کتاب بر اساس سال و تاریخ است یا بر اساس اهمیت وقایع؟ حلقه انسجام متنها برای شما کجا بود؟
ارکانزادهیزدی: پاسخ این سوال برمیگردد به اینکه ما کار کتاب را چگونه شروع کردیم. مرداد سال 94 من به آقای بلوری پیشنهاد کردم در قالب یک مصاحبه بلند خاطراتشان را ثبت کنیم. ایشان خواستند که ابتدا یادداشتهایی بنویسند تا من در جریان اهم اتفاقات قرار بگیرم و بتوانیم برنامهریزی کنیم و سوال مشخص کنیم. وقتی دو قسمت از یادداشتها که اتفاقا دو فصل اول کتاب هم شدند خواندم دیدم خیلی روان و بینیاز از حضور دیگری و سوال همهچیز مطرح شده است. پس پیشنهاد کردم که اصلا همین شیوه را ادامه بدهیم. در نهایت هم قسمت آنقدر همه خاطرات را نوشتند و برای ویرایش در اختیار من گذاشتند که موضوع جدیدی به ذهن نمیآمد. این روند 2 سال طول کشید و یک سال هم فصلبندی و تعیین تقدم و تاخر زمانی خاطرات و ... طول کشید.
اشاره کردید بین روزنامهنگاران و حتی مدیرمسئولان اتحادی برای پس زدن سانسور ساواک وجود داشت و حتی در کتاب چگونگی شکلگیری سندیکای روزنامهنگاران و خبرنگاران را روایت کردهاید. ولی ما امروز نه سندیکایی داریم و نه اتحادی بین روزنامهنگاران وجود دارد. این موضوع چقدر به عدم حمایت مدیرمسئولان از روزنامهنگاران و خبرنگاران برمیگردد و چقدر از فقدان سندیکا و یک حقوق مطبوعات مبتنی بر آزادی بیان ناشی میشود؟
بلوری: در آن دوره فارغ از گرایشهای سیاسی همه روزنامهنگاران عضو سندیکا بودند و نزدیک به 550 عضو داشت. سندیکا شورای داوری داشت و مثلا اگر مدیری بیجهت خبرنگار را بیرون میکرد سندیکا مرجع گرفتن حق و حقوقش بود و مدیر احضار میشد و باید پاسخ میداد. مثلا خاطرم هست مدیر روزنامه اطلاعات گفته بود اگر کسی عضو سندیکا شود نمیتواند به کارش ادامه دهد و همه پشت هم به عضویت سندیکا درآمدند و او متوجه شد که سندیکا و اتحاد بچهها قدرتی است. صندوق بیکاری و تعاونی ساخت مسکن داشتیم و خیلی کارها میکردیم و وقتی در سندیکا تصمیمی گرفته میشد همه یکپارچه به آن عمل میکردند. الان هزارجور انجمن و گروه منفک داریم که تکهپارهاند. اصلا اساس کار سندیکا بر اتحاد است که شکسته شده و از بین رفته است.
سال 62 بود که من رئیس سندیکا بودم و با بچهها به وزارت کار رفتیم تا کارهای تشکیل مجمع عمومی را پیش ببریم. یکی از مدیران آنجا به ما گفت واقعیت این است که میخواهند سندیکا را نه فقط روزنامهنگاری که کلا در هر صنفی بشکانند تا هر واحد شغلی برای خودش یک انجمن صنفی داشته باشد. خب این شکستهشدن کلیت سندیکا چه کارکردی برایش باقی میگذارد؟ خاطرم هست سندیکای روزنامهنگاری پیش از انقلاب قدرتی در مقابل دولت بود و من شخصا با نخستوزیر مملکت درافتادم. در اعتراض به سانسور اعتصاب راه انداختیم که از کیهان شروع شد و یکپارچه همه روزنامهها همراه شدند؟ امروز میتوانی چنین حرکتی اعتراضی را حتی درباره یک مسئله پیشپاافتاده راه بیندازی؟
نخستوزیر تلفن کرد که خواهش میکنم به اعتصاب پایان بدهید که اوضاع مملکت خراب است و حتی با مدیرمسئول تماس گرفت که او هم پاسخ داد باید با خود روزنامهنگاران بحث را ادامه بدهید نه من مدیر! در نهایت درخواست کردیم که دولت کتبا اعلام کند تا امروز سانسور وجود داشته و از این به بعد وجود نخواهد داشت. در جلساتی 4 تا 5 روزه با نخستوزیر و دولت کلنجار رفتیم و حرفمان شنیده شد. منظورم این است که حتی دولت هم کار روزنامهها و روزنامهنگاری را جدی میگرفت و به رسمیت میشناخت. یا حتی یک بار که با مدیرمسئول روزنامه که سناتور مملکت بود جایی میرفتیم در راه پلیس راهنمایی و رانندگی جلوی ما را گرفت و حتی در نظر نگرفت که طرف مقام دولتی است اما تا من روزنامهنگار حوادث را دید و شناخت اجازه داد به مسیر ادامه بدهیم.
آقای ارکان زاده برنامهای برای ادامه این کار با روزنامهنگاران دیگر بهویژه با تمرکز بر دورههای خاص تاریخ معاصر مثلا دورهای مثل دوره اصلاحات با آن همه تکاپوی مطبوعات و توقیفها و انتشار مجددها دارید؟
ارکانزادهیزدی: واقعیتش در حال حاضر برنامهای ندارم و فکر هم نمیکنم که این ماجرا ادامه پیدا کند. قدمی برداشته شده ولی این پروژهای بزرگ است که یکنفری نمیتوان انجامش داد. فقط میتوانم به خود روزنامهنگاران پیشنهاد کنم که دستبهقلم شوند و خاطراتشان را ثبت کنند. درهایی به وقایع تاریخی و اجتماعی به روی روزنامهنگاران باز است که شاید به روی دیگران باز نباشد پس خاطراتشان پشتپردهها و ناگفتههایی دارد که برای افکار عمومی جذاب است.
شما تجربه کار ژورنالیستی روی سوژههای حساس امنیتی سیاسی و اجتماعی مثل قتلهای زنجیرهای، خفاش شب و ... هم داشتهاید ولی ما امروز با چالش جدی در مورد روزنامهنگاری بحران مواجهیم. چرا روزنامهنگاران ما بلد نیستند یک بحران و مسئله امنیتی را با همه سختیها و خطقرمزهایش روایت کنند. انگار ما خودمان دستوپایمان را گم میکنیم یا اصلا تمایلی نداریم به سمت موضوعات حساس برویم و یکسری واقعیتها کاملا از روزنامه و رسانه حذف میشود.
بلوری: مسئله مهم آموزش است. روزنامهنگار باید از تحریریه خارج شود و مثلا حتی شده یک روز بدون کامپیوتر و با اتکا به گزارش میدانی روزنامه چاپ کند. همینهاست که به روزنامهنگار کمک میکند وقتی به بنبستی خورد راهی پیدا کند. بچهها انرژی و سواد خوبی دارند ولی تجربهای از کار حرفهای بهشان منتقل نشده است. مثلا قتلی اتفاق افتاده همه روزنامهها خبرنگار میفرستند اداره پلیس و فقط حرفهای افسر آگاهی را مینویسند و اصلا کاری به پشتپردههای احتمالی و تحلیل اجتماعی و ... ندارند. ما به عنوان خبرنگار حوادث خودمان قاتل کشف کردیم آن هم با پیگیری یک خبر ساده اولیه.
من هر سوژه حساسی را میتوانم روایت کنم و واقعا هرچیزی حتی حساس را میتوان نوشت اما راه دارد. باید انصاف را رعایت کنی و حرف طرفهای مختلف ماجرا را گزارش کنی. اینطوری دیگر طرف معترض نمیشود و تکذیب نمیکند. اساسا وقتی کسی درباره موضوعی برای یک گزارش حرف میزند حتما از چاپ آن راضی است و بعدا نمیتواند مدعی شود. اینکه فقط حرفهای مدیر را بنویسی آن هم پاسخهایی به سوالاتی مثل نظرتان درباره فلان موضوع چیست که نشد روزنامهنگاری. باید با سوژه و طرف مصاحبه کلنجار برویم. خیلی از تیترها از سوالات میانی یا فرعی و آنچه در حین گفتوگو مطرح میشود بیرون کشیده میشود و این یعنی اگر چالش بلد نباشی نمیتوانی مطلب دستوپاگیری به دست بیاوری.
از طرف دیگر ما به خصوص در روزنامهنگاری حوادث با بحث رعایت مرزهای اخلاق در روزنامهنگاری سوژههای حساس و وقایعی مثل قتلی که آقای نجفی مرتکب شد هم مواجهیم، برای شما این مرز چگونه تعریف میشود؟
بلوری: حریم خصوصی خانوادهها در یک پرونده قتل خیلی مهم است و علاوه بر این شرح کامل خشونتی که اتفاق افتاده واقعا نیازی نیست. باید به واقعیت ماجرا و انگیزهها پرداخته شود نه اینکه مسائل خصوصی زندگیها شرح داده شود.
آیا در روند دریافت مجوز کتاب با جرح و تعدیل و اصلاحیه مواجه شدید؟
ارکانزادهیزدی: ناشر چیزی به ما منتقل نکرد که آیا کار اصلاحیهای خورد یا نه. فقط یک مورد را میدانم که مربوط به بخش قتلهای زنجیرهای میشد. البته اینکه با خطقرمزها به مشکل برنخوردیم تا حدی زیادی به این خاطر بود که آقای بلوری خودشان از همان سال 46 تا امروز به خط قرمزها واقف هستند و بلدند چهطوری بنویسند که مشکلی به وجود نیاید. فقط کمی انسجام و تنظیم نگارش روایتهای تاریخی و دیدگاههای شخصی آقای بلوری و ... سخت بود که آن هم انجام شد.
شما در کتاب ممنوعالقلمی را به آتش زیر خاکستر تشبیه کردهاید؛ اما امروز دیگر فقط بحث ممنوعالقلمی نیست و آنهایی که واقعا میخواستند کار ژورنالیستی بکنند به دلایل مختلف از جمله مشکلات معیشتی و ... کنار کشیدهاند.
بلوری: بله ما شاهد یک محرومیت قلمی هستیم به جای ممنوعالقلمی و عملا خیلیها به ناچار از این حرفه کنار میکشند. خود من مدتی حتی مجبور به مهاجرت شدم که در نهایت دوباره برگشتم. دستمزدهای روزنامهنگاری هم دیگر کفاف معیشت را نمیدهد و به همین دلیل بیشتر زنها تن به کار در روزنامه میدهند و گرنه یک زندگی با روزنامهنگاری نمیچرخد. زمان ما چیزی به اسم خبرنگار حقالتحریر وجود نداشت و همه حقوق ثابت داشتند. البته ممکن است برای مقالات و یادداشتهای استادان دانشگاه مبلغی تحت عنوان حقالتحریر به آنها پرداخت شود. اساسا پیشتر اینها خیلی تلاش میشد تا معاش روزنامهنگار تامین باشد تا هم انگیره کار قوی داشته باشد هم روزنامه را رها نکند.
اساسا چقدر از فسادی که امروز رسانههای ما به آن دچار شدهاند به همین عدم تامین معیشت روزنامهنگار و تزریق رانتهای مختلف برمیگردد؟ روزنامهها نهادسازی خودشان را از دست دادهاند و دولتها بر اساس یارانهای که میدهند در امور روزنامه دخالت میکند.
بلوری: زمان ما این که روزنامهنگار هدیه ولو یادگاریای دریافت کند گناهی نابخشودنی بود الان میبینم برای یک دفترچه یادداشت صف میکشند! این یعنی شخصیت ژورنالیسم ضایع شده و دیگر جایگاهی ندارد. من خاطرم هست میخواستم با فلان وزیر دیدار و گفتوگو کنم بدون وقت قبلی و دویدن دنبال او به دفترش میرفتم چرا چون شخصیت روزنامهنگار از بین نرفته بود. شان روزنامهنگاری وقتی از بین رفت مسلما فساد هم به وجود میآید.
زمان ما روزنامه خودش خرج خودش را با آگهی و میزان فروش بالا درمیآورد و نیازی به حمایت دولتی نداشتیم و همین دستمان را برای خیلی کارها باز میگذاشت.
نظر شما