نگاه تاریخی و انتقادی به نقد ادبی داشته باشیم
عیسی امنخانی در شروع این نشست که در ادامه نشست «تاریخ نقد ادبی از اواسط دوره قاجار تا سال 1295ه.ش» و با دبیری ابوالفضل حری برگزار میشد، عنوان کرد: ما لازم است که ابتدا بدانیم نقد را از کجا شروع کردهایم و الان کجای این نقد قرار داریم؛ به نوعی تاریخ نقد ادبی خود را، آن هم با دید انتقادی ببینیم و بدانیم؛ یعنی جدای از اینکه باید تاریخ نقد ادبی را بنویسیم و بگوییم که تاریخ نق ادبی ما چه تحولاتی را از سر گذراند؛ باید بتوانیم آن را با دید انتقادی بنویسیم و نکات برجسته و نقاط ضعف و قوت آن را بیان کنیم. بنابراین باید هم نگاهی تاریخی و هم انتقادی به نقد ادبی داشته باشیم.
امنخانی در ادامه گفت: اگر بخواهیم تاریخ نقد ادبی را دورهبندی کنیم، حداقل میتوان گفت تا قبل از انقلاب اسلامی 1357، چند دوره اصلی نقد داشتهایم. یکی نقدی که ما در دوره مشروطه آن را تجربه کردیم. دوره دیگر تقریبا از اواخر دوره مشروطه، یعنی از سال 1295، زمانی که مشروطه دچار بحران شده و روشنفکران ما از مشروطه برگشتهاند، شروع میشود تا سالهای سقوط رضاخان ادامه دارد. دوره بعد، دورهای است که اندیشه چپ بر تفکر ایرانی حاکم میشود و از سالهای بعد از سقوط رضا خان شروع میشود. دوره دیگر از سال 1342 به این طرف و بعد از سرکوب حزب توده است، که همزمان با دوره بازگشت در ادبیات معاصر است. ما در این نشست درباره بخش دوم این جریان صحبت میکنیم.
از کجا بدانیم وارد دوره جدید نقد ادبی شدهایم؟
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گلستان در ادامه ضمن طرح این پرسش که از کجا بدانیم وارد دوره جدید نقد ادبی شدهایم؛ عنوان کرد: فقط کافی است نوع برخورد منتقدین این دوره را با منتقدین دوره قبل مقایسه کنید. مثلا اگر رویکرد این منتقدین نسبت به شعر گذشته را در نظر بگیرید، میبینید در دورهای که مثلا میرزا آقاخان کرمانی و آخوندزاده هست، این رویکرد، یک رویکرد کاملا انکاری است. یعنی یکی از عوامل اصلی عقبماندگی ایران را ادبیات ما میدانند و غیر از فردوسی که نگاه محترمانهای به او هست، بقیه شاعران کلاسیک، با شدیدترین نقدها مواجه میشوند. مثلا آقاخان کرمانی میگوید عامل شکلگیری خودکامگی و استبداد در ایران را وجود برخی شاعران مثل قاآنی میداند، که با مدح گفتن شاهان و پوشاندن عیب آنان، باعث خودرای و مستبد شدن شاهان شدهاند.
امنخانی در ادامه درباره چرایی اتفاق این تحول و مبانی نقد ادبی جدید بیان کرد: اگر خیلی ساده بخواهیم بگوییم، یکی از عاملهای اصلی این تحول و تغییر دوره، سرخوردگی از شکست مشروطه است؛ چون زمانی که مشروطه اتفاق افتاد، ایرانیها خیلی به آن دل بسته بودند. فکر میکردند اگر نظام سیاسی را تغییر دهند، این نظام سیاسی میتواند دیگر ابعاد جامعه را تحت تاثی قرار دهد و اصلاح کند؛ اما به دلایل متعدد که مورخین هم ذکر کردهاند، مشروطه شکست خورد. یکی از این دلایل این بود که ایرانیها تاریخ اروپا را خوب نخوانده بودند. چون در اروپا هم مستقیم از جامعه قرونوسطایی به جامعه لیبراستی نرسیده بودند؛ بلکه یک دوره میانی به نام استبداد منور، مثل داشتند، که روشنفکران ایرانی آن را ندیده بودند. در این دوره یک قدرت واحد بر کشور حاکم میشود، پراکندگیها را از بین میبرد و زیرساختهای توسعه مثل راهسازی، عمومیت بخشیدن به سواد و این قبیل موارد را انجام میدهند؛ وقتی هم که رسالت خودشان مثل باسوادکردن جامعه، تاسیس دانشگاه و توسعه راهآهن را انجام دادند، ناخواسته نقطه مقابل جامعه قرار میگیرند؛ چون جامعه باسواد شده و میخواهد خودش برای جامهاش تصمیم بگیرد، ولی آن فرد مقتدر اجازه نمیدهد. اینجا است که آن فرد مقتدر باید کنار برود. بعد از این است که وارد جامعه مدرن میشویم.
او ادامه داد: بنابراین در یک دوره، تمرکز قدرت لازم است، که به آن دوره استبداد مطلقه میگویند. روشنفکران ایرانی بعد از مشروطه فهمیدند که یک اشتباه کرده و آن مرحله را نگذراندهاند، به همین دلیل مشروطه شکست خورد. اینجا است که منتقدین تغییر رویه دادند و همه دنبال یک حاکم مقتدر میگشتند، اما درباره اینکه این فرد مقتدر چه کسی است، دیدگاهها متفاوت بود.
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گلستان ضمن بیان اینکه حکومت مطلقه، برخلاف حکومت پارلمانی ایدئولوژی متفاوتی دارد، اضافه کرد: ایدئولوژی نظام پارلمانی لیبرالیسم و ایدئولوژی نظام مطلقه، ناسیونالیسم است. یعنی انگار ایجا حکومت مطلقه، بدون بدون یک پشتوانه ایدئولوژیکی ناسیونالیستی امکان ندارد و اینجاست که روشنفکران ما، آرام آرام از ایدئولوژی قبلی خود برمیگردند. مثلا تقیزاده که یک زمان بزرگترین طرفدار لیبرال بود و خودش تاریخ مشروطه را مینوشت، در دوره پهلوی، تا سطح ریاست مجلس سنا بالا میرود. یا فروغی، روشنفکر بزرگی که در دارالفنون اولین کتاب اقتصاد لیبرالیستی را مینویسد، یکدفعه نخستوزیر رضاخان میشود. بنابراین یک گردش در نگاه روشنفکران داریم، که این گردش در مجلات آنان مثل، مجله کاوه، نامه فرنگستان دیده میشود.
نقد ادبی دوره پهلوی کوچکترین انتقاد به شاعران کلاسیک را برنمیتابد
مدرس ادبیات معاصر و نقد ادبی دانشگاه گلستان در بخش دیگری از سخنان خود، درباره فضای نقد و موضوعاتی که در دوره دوم تاریخ نقد ادبی گفت: یکی از نکات خیلی مهم و جالب این دوره، دیدگاه منتقدین این دوره نسبت به شاعرها است. در دوره اول، یعنی مشروطه، نقدها به شعر گذشته خیلی جدی است بسیاری ادبیات را عامل عقبماندگی و لازم به نقد میدانستند. مثلا آقاخان رسالهای به تقلید از ادبیات غرب دارد، که میگوید ما باید ادبیات گذشته خود را دور بریزیم و یک ادبیات جدید به تقلید از غرب و فرنگستان راه بیندازیم؛ چون عامل عقبماندگی ما، ادبیات ما است. اما اولین اتفاقی که در دوره دوم میافتد، این است که دیگر از آن نقدهای دوره مشروطه خبری نیست و رویه بهطور کل عوض شده است. بنابراین نسل جدید روشنفکرهایی مثل قزوینی و علیاصغر حکمت امثال آنها، نگاهشان نسبت به نسل قدیم خودشان، مثل آخوندزاده و ملکم خان و... زمین تا آسمان فرق میکند و کوچکترین انتقادی به شاعران کلاسیک را برنمیتابند.
زبان؛ اصلیترین حوزه نقد ادبی دوره پهلوی
وی ضمن اشاره به اینکه منتقدین دوره دوم نقد ادبی، هرچه از شاعران طرفداری میکردند، با نویسندگان رفتاری عکس داشتند، اضافه کرد: این منتقدین نویسندگان گذشته را مطلقا تایید نمیکردند و حتی گاهی انکار میکردند. میگفتند نویسندگان ما زبان فارسی را پر از واژگان عربی کردند و به هویت ملی ما لطمه زدند. واقعیت هم این است که شاعران خیلی واژگان عربی بهکار نمیبردند، این نویسندگان بودند که در آثار خود خیلی به واژگان عربی دامن زدند. بنابراین میبینیم که ابراهیم پورداوود به سعدیِ نویسنده گلستان انتقاد میکند که در گلستان زیاد واژه عربی وارد کرده و به زبان و به طریق اولا، به هویت ملی خیانت کرده است؛ اما درباره شاعران فارسی معتقد است که آنها زبان فارسی را نگه داشتند و اگر شاعران نبودند، زبان فارسی، به عنوان عامل اصلی هویت ملی حفظ نمیشد.
امنخانی ضمن تاکید براینکه در دوره دوم نسبت به شاعران دیدگاه انتقادی نداریم، عنوان کرد: در این دوره دیدگاه انتقادی خود را با طرح سوالاتی مثل اینکه سعدی بهتر است یا حافظ؟ یا مولانا بهتر است حافظ؟ و این قبیل سوالات نشان میدهد و اوج دیدگاه انتقادی این بود، که ناقد با یک دیدگاه انتقادی خفیف، دو شاعر را مقایسه میکند. اما اصلیترین حوزهای که این منتقدین نقد میکنند، زبان است. اینها میگویند چون زبان ما مشکل دارد، هویت ملی نداشتهایم و در نتیجه عقب ماندهایم. بنابراین اگر بخواهیم پیشرفت بکنیم، باید هویت ملی خود را احیا کنیم، که با نقد زبان انجام میشود. یعنی ابتدا باید با یک دیدگاه انتقادی ببینیم که ضعفهای زبان فارسی ما چیست و چرا این زبان برای ایجاد هویت ملی مناسب نیست.
ابوالفضل حری
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گلستان در ادامه ضمن اشاره به سرهنویسی به عنوان یکی از دغدغههای اصلی منتقدین ادبی دوره پهلوی، گفت: در این دوره سرهنویسی تبدیل به سیاستهای حکومت میشود و نهادی مثل فرهنگستان درست شده بود که واژهها را اصلاح کند. بنابراین اصلیترین جایی که میتوان دیدگاههای انتقادی منتقدین دوره پهلوی را دید، در مسئله زبان است. در این دوره ایراداتی به زبان فارسی میگیرند، که تا قبل از آن گرفته نشده بود. مثلا مهمترین بحث و مشکل، آمیختگی زبان فارسی و عربی بود، که منتقدین سرهنویسی را برای رفع این مشکل پیشنهاد دادند. البته دو دیدگاه در اینباره بود. یک گروه معتقد بودند باید به یکباره تمام لغات عربی را از زبان فارسی خارج کرد، اما عدهای دیگر مانند فروغی معتقد بودند این کار باید به تدریج انجام شود.
تصحیح متون را مدیون ناسیونالیسم هستیم
او ادامه داد: نقدهای دیگری که در این دوره متوجه زبان بود، نداشتن یک قاعده واحد یا دستور زبان فارسی بود. ناقدین در این حوزه پیشنهاد ساختار زبان فارسی مستقل را پیشنهاد دادند، حتی نحو زبان عربی را کنار گذاشتند. اینجاست که دستور زبان فارسی به یکی از حوزههای بسیار پر چالش تبدیل میشود، که اگر ناسیونالیسم نبود، اصلا این حوزه شکل نمیگرفت و این همه نقد نداشتیم. درست است که ایدئولوژی بد است، اما خدمتهایی هم کرده است. ما تصحیح متون را مدیون ناسیونالیسم هستیم. چون اگر ناسیونالیست نبود، اصلا دستوری نبود، که به احیا و تصحیح برسیم.
شعر معاصر ما برخورد تجدد با تجدد است
امنخانی در بخش دیگر سخنان خود، به نگاه نقد ادبی دوره پهلوی به نوگرایی اشاره کرد و گفت: در ادبیات معاصر شاهد دعواهایی بر سر نوگرایی است. مثلا گفته میشود شعر ما برخورد سنت و تجدد است، در صورتی که شعر ما برخورد تجدد با تجدد، یا بحثهایی بر سر فهمهای متفاوت از تجدد است. وقتی ما شیوههای متفاوتی از تجدد داریم، طبیعتا فهمهای متفاوتی هم از تجدد ادبی داریم. مثلا وقتی «بهار» و «تقی رفعت» با هم بحث میکنند، تقابل سنت به تجدد نیست، بلکه لیبرالیسم به سوسیالیسم است. چون برخلاف مارکسیسم که تغیر را یکباره و انقلابی میداند، سوسیالیسم به تغییر تدریجی اعتقاد دارد. اصلا ادبیات مشروطه ما و بعد از آن، دعوای شکلهای مختلف تجدد با هم است که به اشتباه دعوای سنت و تجدد گفته شده است.
وی در ادامه ضمن بیان اینکه ناسیونالیسم یک نوع نوگرایی است، اضافه کرد: اما نوگرایی که حداقل بخشهایی از گذشته را مقدس میداند و اعتقاد دارد باید بنیادها را نگه داشت و فقط بخشهایی از آن را حذف کرد؛ اما مثلا یک مارکسیست درباره نوگرایی، اعتقاد دارد که باید سنت را ارتقاء داد و آن را مقدس نمیخواند.
نوگرایی نیما در چارچوب سنت قرار نمیگیرد
او ادامه داد: بنابراین اگر تقیزاده یا فروزانفر با نیما مشکل دارد، برای این است که آنها میگویند نوگرایی اصیل آن است که بنیادها را نگه دارید، اما در محتوا تغییر ایجاد کنید. بنابراین دعوا سر تجدد با تجدد است. بخش زیادی از دیدگاههای انتقادی منتقدین ناسیونالیست ما، دقیقا در نقد نوگرایی است، اما نه از منظر سنت، بلکه از منظر تجدد است. مثلا نوگرایی نیما در چارچوب سنت قرار نمیگیرد. چون، وزن، قافیه و این موارد آن مشخص نیست.
امنخانی در پایان گفت: این جریانها حوزههایی برای ما ایجاد کردند که باعث شد تفکر انتقادی ما فارغ از ایدئولوژیزدگی تمرین ببیند. الان بهترین نقدهای ما، نقدهایی است که مصححین به کار هم دارند. یعنی آن اندیشهای که باعث شد حوزه تصحیح متون بهوجود بیاید، اندیشه ایدئولوژیک بود. اگر ناسیونالیسم نبود، ما جریان تصحیح متن، به عنوان یک جریان قدرتمند و اصلی نداشتیم. بنابراین تاثیر ایدئولوژی در دوره دوم نقد ادبی، بسیار پررنگ است.
در انتها ابوالفضل حری در جمعبندی صحبتهای امنخانی گفت: در این دوره به زبان که محور اصلی نقد است؛ یک نگاه ایدئولوژیک وجود دارد، که سبب محور وحدتی میشود که بحث نگاه انتقادی نسبت به آن شکل میگیرد و باعث ادامه یافتن این سنت میشود.
نظر شما