گفتوگو با علی مرادخانی درباره جایگاه هگل در فلسفه امروز و فهم ایرانیان از اندیشه او
مسائل فلسفه جدید را الهیاتی فهمیدهایم
مرادخانی معتقد است، به جهت سنت الهیاتیمان، عادت تاریخی ما این است که معمولاً مسائل را در بستری الهیاتی فهم میکنیم. از محمدعلی فروغی تا زمان كنوني اگر نگاه کنید، تمام مسائل فلسفه جدید از دکارت به بعد را الهیاتی فهمیدهایم.
بیش از دو قرن از زمانی که هگل نظام فلسفی خود را پی ریخت میگذرد. آیا این گذشت زمان توانسته است خدشهای به جایگاه هگل وارد کند؟
بدون رجوع به کانت و هگل، فلسفه قرن بیستم حداقل در حوزه فلسفه قارهای قابل فهم نیست. تاثیر سلبی و ایجابی هگل بر فضای فلسفی آشکار است. حتی فلسفههایی مانند مکتبهای فلسفی تحلیلی و زبانی که از هگل دور بودند و به نحوی سلبی توسط راسل و ایدهآلیسم انگلیسی قدری از هگل دور شدند، مجدداً تحت تاثیر هگل قرار گرفتهاند و به ویژه در مباحث مربوط به زبان و اگر نه نزد فیلسوفان طراز اول فلسفه تحلیلی، حداقل میتوان گفت نزد فیلسوفان طراز دوم وابسته به این نحله نظیر مکداول در مورد هگل به تحقیق مشغول هستند و بازگشتی به او داشتهاند. نئوپروگماتیستهایی نظیر ریچارد رورتی نیز به نحوی از هگل متاثر هستند. در فلسفه قارهای هم امروزه در همه حوزهها هگل جایگاه مهمی دارد. نئومارکسیستها و چپهای جدید به بازخوانی هگل میپردازند و در فلسفههای اگزیستانسیالیست و فلسفههای مبتنی بر هرمنوتیک و فلسفههای پستمدرن هم میتوان تاثیر قابل توجه هگل را مشاهده کرد. میشل فوکو گفته است هر گاه تلاش خودم را برای حل مسئلهای آغاز میکنم، به انتهای مسیر که میرسم میبینم که هگل پیشاپیش آنجا ایستاده است. جامعیت هگل و منطقی بودن او باعث شده است پایههای هگل در فلسفه معاصر بسیار مستحکم باشد.
رویکردهای تازه به هگل به ویژه در فلسفه تحلیلی، چه جنبههایی از اندیشه این فیلسوف را مورد توجه قرار دادهاند؟
این رویکردها عمدتاً به مسئله زبان میپردازند. حتی برخی در تطبیق هگل و ویتگنشتاین مطالبی نوشتهاند.
اندیشه هگل چه امکانهای بالقوه دیگری برای نوخوانی دارد؟
در خود آثار هگل بحثهای خیلی جدیای هست که در فلسفه معاصر اثرگذار است. از اساس میشود فلسفه هگل را بر مبنای ارزش تبیینی این آثار و مستقل از نظام فلسفی هگل مطالعه کرد و مطالعهای غیرمتافیزیکی از فلسفه او به دست داد. استدلالهای هگل فی حد ذاته قابل توجه است و ارزش تبیینی دارد. منهای اینکه در چه کانتکست متافیزیکیای عرضه شده باشد. از منظری دیگر مباحث اجتماعی هگل بر فرانکفورتیهای جدید نظیر هابرماس تاثیر جدی داشته است. به عنوان نمونه یکی از پربسامدترین ارجاعات هابرماس به هگل است. دلیل آن هم توجه هگل به مسائل سیاسی و اجتماعی است. به نظر میآید هابرماس هگل را فیلسوفی معرفی میکند که انسان را از تلقیهای سنتی نظیر این تلقی که انسان حیوان ناطق است خارج میکند و انسان را در امری اجتماعی میبیند.
اینکه دو فیلسوف بسیار تاثیرگذار در تاریخ معاصر فلسفه، هر دو در یک خاستگاه و در بازه زمانیای که میتوان آنها را معاصر یکدیگر دانست رشد کردهاند، امری جالب توجه است. آلمان اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم چگونه توانست چنین تاثیری بر تاریخ فلسفه بگذارد؟ تاثیری که پیش از آن مشاهده نشده بود و شاید پس از آن هم مشاهده نشد.
هگل تلقی خاصی از فلسفه دارد و فلسفه را درک زمان و مقولهای تاریخی تلقی میکند. به عبارت دیگر در نگاه او هر زمانی قطعاً فلسفه خودش را دارد. مسئله اساسی این است که همانطور که هگل پایان مقولاتی مانند هنر را اعلام کرده بود، در قرن بیستم مقولاتی که ذهن کانت و هگل را درگیر میکردند جای خود را به مقولاتی جدید دادند و شیوههای دیگری از تفکر به عنوان نمونه در هوسرل، هایدگر، ویتگنشتاین و... بروز یافت. نمیشود گفت فیلسوفان قرن بیستم و به طور مشخص نامهایی که ذکر کردم نفوذ ندارند. به نظر میآید که حتی تا یک سده دیگر شان هایدگر کمتر از کانت و هگل نخواهد بود. بر این مبنا نمیشود گفت چرا هگل و کانت تکرار نشدند. ولی از سوی دیگر، دوران هگل و کانت از یک لحاظ برجسته است و آن خودآگاهیای بود که به لحاظ تاریخی فکر و فرهنگ غربی به آن راه پیدا کرده بود. قرن هجدهم و نوزدهم در کل تاریخ بشر قرنهایی استثنایی هستند و قابل قیاس هستند با قرن ششم قبل از میلاد یعنی دورانی که موسسان تاریخ در سنت غربی ظهور پیدا میکنند. هنوز هم در حوزههای مختلف نظیر هنر، فلسفه، حقوق و... اصول تثبیت شده در قرن هجدهم و نوزدهم است که رواج دارد و از این جهت میتوان گفت این دو قرن روزگار عجیبی در تاریخ بشر بوده است.
آیا میتوانیم به این قائل باشیم که قرائتی خاص و خودویژه از هگل در ایران وجود داشته است؟ این ایدهای است که برخی با مطالعه رویکردهای آکادمیک ایرانی نسبت به کانت مطرح کردهاند و کتابی نیز درباره قرائت ایرانیان از کانت به زبان آلمانی منتشر شده است. قرائت ایرانیان از هگل چگونه قرائتی بوده است؟ آیا ما تحت تاثیر سنت دینی به هگل پرداختهایم؟
کانت و هگل سنتهای تفسیری متعددی دارند و فهم من این است که ما هنوز نتوانستهایم سنتهای خودمان را در زمینه درک و قرائت اندیشههای این فیلسوفان ارائه دهیم. ما چندان در این زمینهها کار نکردهایم. ما در طول پنجاه سال اخیر یعنی از زمانی که مرحوم حمید عنایت کتاب «فلسفه هگل» نوشته والتر استیس را ترجمه کرد که کلیاتی است که یک ادیب راجع به هگل نوشته است، هنوز هم کار ما خلاصه کردن آرای این فیلسوفان است، به نحوی که ممکن است آشنایی ما با کسانی مانند هگل در جاهایی کمّیت زیادی داشته باشد اما در کیفیتش میتوان چون و چرای فراوانی کرد. ادبیات مربوط به هگل بسیار وسیع است. یکی کتابشناسیها درباره آثار مرتبط با هگل، حدود ششصد تا هفتصد صفحه حجم دارد و در چنین شرایطی با توجه به میزان و عمق آثاری که درباره هگل به فارسی وجود دارد ما نمیتوانیم بگوئیم قرائتی خاص از هگل تولید کردهایم. هر چند این را میتوان گفت که به هر حال ما تابع یک سنت فلسفی هستیم و در این سنت مقولاتی داریم که با آنها میاندیشیم. حال اینکه این مقولات دچار بحران و مشکل هستند بحث قابل تاملی است اما به هر حال این مفاهیم و مقولات در پستوی ذهن ما وجود دارد و ما تحت تاثیر آنها میاندیشیم. این طبیعی است. اما باید این را در نظر داشته باشیم که مسئله هگل تجدد است و برای ما هم در شرایط فعلی تجدد مسئله اصلی است و ما در این حوزه میتوانیم متاثر از هگل بیندیشیم. حال ممکن است یک نفر از منظر دین در باب تجدد بیندیشد و یک نفر از منظر یک نگاه فلسفی خاص. این تفاوت منظرها دلالتی بر این ندارند که ما فلان فیلسوف را دینی تفسیر کردهایم. فرق است بین تفسیر دینی یک مطلب و تفسیر تئولوژیک یک مطلب. به جهت سنت الهیاتیمان، عادت تاریخی ما این است که معمولاً مسائل را در بستری الهیاتی فهم میکنیم. از محمدعلی فروغی تا زمان ما اگر نگاه کنید، ما تمام مسائل فلسفه جدید از دکارت به بعد را الهیاتی فهمیدهایم. این اشکالی ندارد. اینطور نیست که این به اختیار ما بوده یا نبوده است. این برمیگردد به توانایی تماس سنت ما با سنت فلسفه غربی. حال ممکن است در آثار متاخر نظیر آثار سید جواد طباطبایی وجوه تاریخی این تاثیرها هم خود را بروز دهد. بر این پایه من نمیتوانم تایید کنم که اولاً ما در فهم فلسفه غربی به سطحی رسیدهایم که بگوئیم در درون قرائت خاصی هستیم و ثانیاً میتوانیم به صورت محض و خالص و بدون متاثر شدن از کانتکست خودمان این فلسفهها را تفسیر کنیم.
در مورد وضعیت ترجمه آثار هگل به فارسی چه میشود گفت؟
ما هنوز زبان درستی برای ترجمه آثار هگل به فارسی پیدا نکردهایم. گاهی ترجمههایی که از هگل ارائه میشود خندهدار از آب در میآید. بعضی مفردات فلسفه هگل در سنت فلسفی ما وجود ندارد و اساساً فهم فلسفههایی که بر مقوله «آگاهی» تاکید دارند برای ما بسیار مشکل است. از میان آثاری که از هگل به فارسی ترجمه شده یکی دو ترجمه قابل اعتناست ولی باقی به جای آنکه سعی کنند به هگل زبان فارسی بیاموزند، عمدتاً بالعکس کار کردهاند. هگل گفته بود من میخواهم به فلسفه آلمانی بیاموزانم. ما هم باید به هگل فارسی بیاموزانیم و نتوانستهایم این کار را انجام دهیم.
نظر شما