درباره رمان «باتیست چگونه مرد» اثر آلن بلوتییر با ترجمه ابوالفضل اللهدادی که در نشر نو منتشر شده است، مهدی کریمی یادداشتی نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
کتاب، تکاندهنده است داستان از دسترفتن و از دستدادن ارزشهاست نمونه کامل یک داستان معاصر با ایدهپردازی خاص که نویسنده با هوشمندی تمام از آن بهرهجسته و توانسته فرصتسازی کند تا فرصتسوزی. این داستان برپایه یکرویداد واقعی است. گروه تروریستی بوکوحرام(ما در داستان صرفا با این گروه خاص سروکار نداریم و اساس داستان رمان، بر وجود صرف مشت نمونه خرواریست از یک گروه افراطی.) یک خانواده فرانسوی را ربودهاند؛ یکیاز افراد این خانواده، پسری بهنام باتیست است، که زنده میماند و زنده برمیگردد و نکته داستان در این مهم است که او از سرنوشت خانوادهاش خبر ندارد.
نویسنده این ایده را باپرداختی هوشمندانه داستانی، تکاندهنده ساخته، با جزییاتپردازی دقیق و درخور توجه و ایدهداستانیاش را که در صفحههای حوادث بینالملل بهآسانی دردسترس است؛ تبدیل بهداستانی درخشان کرده که خواندنش از اصل حادثه واقعی جذابتر است و البته تاثیرگذارتر: «فکر این رمان در ذهنم بود و آن را قبل از حملات انتحاری ژانویه 2015 نوشتم. ماجرای این کتاب از ناکجا نمیآید بلکه از رویدادی کاملا واقعی الهام گرفته است.»
داستان از تلخی صحبت میکند که ریشه در خود ما دارد در به یادآوردن آنچه کردهایم و اگر شانس بیاوریم و تحت شرایط بفهمیم که چه کردهایم تازه به عمق فاجعه پیمیبریم و باوجود اینکه دیگر برای خودمان، کاری از دستمان برنمیآید اما شاید بتوانیم به عدم رخدادن و ریختهشدن خونهای بیشتری کمککنیم. داستان تلخ است و انسانمحور، از خشونتی صحبت میکند که اگر مهار نشود میتواند فجیع باشد و فاجعههای فراوانی را رقمبزند.
داستان کتاب، همچون یک راز میماند. نویسنده در پیشگاه کتاب با جملهای از «ژان بودریار» مخاطب را به دنیای داستانش دعوت میکند: «...شکل دیگری از فهم که عبارت است از فهم راز.»
عنوان کتاب را که میخوانیم فکر میکنیم داستان درباره مرگ یکشخصیت است اما وقتی داستان را میخوانیم تازه متوجه میشویم که این مرگ، ظاهر داستان است و مرگ اصلی، مرگ هویت و انسانیت است و داستان درباره معصومیت از دست رفته است.
از ابتدای کتاب هم نویسنده به آن اشاره دارد و تا پایان اینچنین است و واقعهای که بهظاهر همه از وجود آن باخبرند اما این واقعه عمقی دارد که جزییات آن برای عدم اتفاق وقایع دیگر مهم است و خطیر.
نویسنده درک درستی از شخصیتهای داستانش دارد و همینشناخت است که بهاو کمک کرده است تا با جزییاتپردازی آنها را به ثمر برساند. داستان رویهای دیگر از آدمی است و انحطاطی که در کمین است و میتواند اگر ریشه بدواند منجر به مرگ سرشت آدمی شود و از باتیست (نام حقیقی قهرمان داستان) یک یومایی(جنگجو) بسازد:
«اونها گروگانگیرهای من نیستند
حالا برادرهام هستند
دلم براشون تنگ میشه.»
نکته مهم درباره باتیست این است که بهخاطر وقایع رخ داده و تعالیمی که از سردسته گروه تروریستی دیده، هویتش را بهطور کامل از دست داده و وقتی که با نام باتیست صدایش میکنند، جواب نمیدهد و میگوید اسم من «یومایی» است.
داستان از انسانیتی صحبت میکند که در حضور افراطیگری نابود و جایش را به وحشیگری داده و توانسته انسان و انسانهایی را از کجایی به نابجایی برساند.
داستان شیوه نگارشی خاص و منحصر بهفرد دارد و همینشیوه آن را بسیار خواندنی کرده و گفتوگو محور. قهرمان داستان در طول رمان هم مقابل آدمی نشسته که مخاطب نمیداند مأمور امنیتی است یا یکروانشناس؛ و مشغول گفتوگو با اوست.
این شخصیت مستتر، کارکردی داستانی دارد و بهخوبی نقش دانای مکمل را بازی میکند؛ دانای مکمل از چیزهایی باخبر است که مخاطب از آن بیخبر و قهرمان داستان از چیزهایی باخبر است که دانای مکمل در پی فهم آنهاست او کارآگاهوار میخواهد معمایی را حل کند که حل آن نه فقط به قهرمان داستان کمک میکند بلکه میتواند به انسانهای دیگری نیز کمککند و جان آنها را نجات دهد حسن این دانای مکمل در داستان رویکرد انساندوستانه اوست و احساس امنیتی که هم در قهرمان داستان و هم در مخاطب ایجاد میکند که او فقط ادای خوبها را نمیخواهد در بیاورد و به واقع او در حال مکربازی برای حل معمایش نیست:
« - بذاريد من برم.
- ولت میکنیم بری.
وقتی دوباره باتیست شده باشی، ولت میکنیم بری.»
و:
«اون ها هیولا هستند
میخواستند بهت آسیبی برسونند تقریبا بدتر از مرگ
و میخواستند ما بدونیم تو چی کار کرده بودی
منتظر بودیم یادت بیاد
حالا که یادت اومده میتونیم بهت کمک کنیم.»
داستان همچون شروعش، که ساختیدقیق دارد پایانش نیز دقیق و تاثیرگذار است و مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد و تازه میفهمد که قهرمان داستان چهکرده و چهبلایی سر خودش آورده و از آن گستردهتر افراطیگری میتواند چه کارها بکند و چه بیگناهانی را بالای دار ببرد و از زندگی ساقط کند این وضعیت و تلخی آن به خوبی در داستان درآمده و این تاثیریست که ادبیات میتواند بگذارد و بانی تلنگری بر آدمی شود.
نظر شما