عطیه عطارزاده در گفتوگو با ایبنا از «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» گفت:
خودم را مخاطب احتمالی رمانم فرض کردم
عطیه عطارزاده گفت: دریافتن این که احساسات شخصی راوی رمان تا کجاست و احساسات شخصی من تا کجا، برایم تاحدی ناممکن است. گمان میکنم هر نویسندهای هر شخصیتی را که خلق میکند در واقع خلق مجدد خود اوست. بسط خود ممکن یا ناممکن او.
«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» تقریبا شبیه به هیچ یک از رمانهای فارسی نیست و تجربهای یگانه در ادبیات داستانی مابه شمار میرود. نویسندهای که خطر میکند و به تجربهای دیگر میپردازد و در این تجربهگرایی هم موفق است. با عطیه عطارزاده گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میآید:
در این کتاب انگار هیچ درمانی وجود ندارد. گیاهان و تمام رموز تن که مادر به دختر میآموزد، برای رهایی از زندگی و مرگی آرام است و در نهایت حفظ کالبدی بیجان که شاید استعارهای از همان کتاب سوخته ابوعلی سینا باشد. این تناقض خودش را در عنوان کتاب هم نشان میدهد؛ «راهنمای مردن با گیاهان دارویی».
فکر میکنم این بسته به نگاه شما درمورد درمان یا به بیانی دیگر، نجات یا رستگاری دارد. اینکه فکر کنیم برای انسان نجاتی وجود دارد یا نه؟ اگر دارد این نجات چگونه و به چه شکلی ست. بدیهیست که منظور من در اینجا نجات از رنج اگزیستانسیال است. آیا میتوان در جهانی با این همه محدودیت که در همان ابتدا بهواسطه داشتن تن و بعد بهواسطه قرار گرفتن در یک خانواده، یک جغرافیا و یک زمان خاص با تمام بیعدالتیهایش، به آدمی تحمیل میشود، به این نوع رهایی دست یافت. آن هم درشرایطی که هویت ما از یک نظر ساخته دست همین محدودیتهاست؟ به نظرم این تناقض تنیده است در ذات زندگی ما روی این کره خاکی به عنوان موجوداتی اسیر چارچوبهای اجباری با قدرتی نامحدود برای خیالورزی اختیاری. از نظر من آن چه راوی در پایان داستان به دست میآورد بهراستی نجات یا درمان است، اما در آن اندازه که برای او قابل وصول است. شاید نجات حقیقی، متفاوت با آنچیزی باشد که ما همیشه توقعش را داریم.
کار روی متون عرفانی و کهن ایران، به چه میزان در تقطیع روایت و فصلبندی رمان به شما کمک کرد؟
اگر چنین تاثیری میبینید احتمالا ناخودآگاه بوده. من در گذشته مطالعه گستردهای در این گونه متون داشتهام و به هرحال تاثیر آنها در محتوا یا فرم کتاب به شکلهای مختلف خود را نشان میدهد.
در کتاب ما با نوعی بیان زنانه مواجهیم که از منظر ژولیا کریستوا شاید بتوان گفت؛ بیانی تنانی و شاعرانه است که به دور از روایت خطی، از طریق درک و دریافت حسی، جهان را فهم میکند. با توجه به ارجاعات بسیار به طب بوعلی، در نگاه او به بدن، احساسات چه تاثیری دارند؟ یا این نگاه حسی- تنانی در روایت شما برجسته شده است؟
من به این تفسیر از نگاه زنانه، حداقل در تجربه شخصیام، بسیار نزدیکم. فکر میکنم همانطورکه ارتباط زنان با بدنشان بهواسطه فرهنگ و طبیعت، بیشتر از مردان یا نزدیکتر و واکاوانهتر از آنان است. این رابطه، خودآگاه یا ناخودآگاه در نوشتار زنان نیز نمود مییابد. از طرفی راوی این داستان هم دختریست در حال کشف هویت، دختری که به سبب نابینایی، رابطه دوچندانی با سایر حواس و درک درونی یا احساسات شخصی خود برای تفسیر جهان پیدا کرده. به نظرم تمام اینها حضور این نوع رابطه حسی با جهان پیرامون را توجیه میکند.
اما از این منظر که آیا چنین نگاهی واقعا در آثار بوعلی وجود دارد یا نه، فکر میکنم به هرحال در مقام یک طبیب و درعین حال فیلسوف میتوان رد چنین نگاهی را در آثار او دنبال کرد اما صدق یا عدم صدق آن موضوعی بسیار تخصصی و خارج از سواد من است. من به طور خاص، تحت تاثیر یا به دنبال چنین ارتباطی در جهان فکری ابن سینا نبودم بلکه از آثار او در راستای تقویت این نگاه در داستان استفاده کردم و حتی اگر ربطی هم نبود، من این ربط را ایجاد کردم.
ارجاعات به طب بوعلی به چه میزان مستند است و چقدر آمیخته به تخیل؟
پایه بیشتر این ارجاعات، مثل نسخ مطرح شده یا اصول آناتومی یا چیزهایی از این دست کاملا مستند است اما هرگز نباید فراموش کنیم که تمام اینها از فیلتر یک ذهن پیچیده و تا حدی غیرطبیعی و گاه اسکیزوفرن عبور کرده و بی شک حین عبور از خاطرات شخصی و نوع درک راوی تحریف شده و شکلی را یافته که او میخواسته.
در این روایت، قصه، کنش و ماجرا به شکل مرسومش خیلی کم است. نگران نبودید، جایی مخاطب، قصه را رها کند؟ یا به جای این عناصر، از تمهیدات دیگری استفاده کردید؟
نه. اصلا نگران نبودم. درواقع خودم به هیچ وجه چنین احساسی نداشتم. از نظر من مسائلی مثل قصه، کشش، ریتم و چیزهایی از این دست به شدت به تجربه شخصی فرد وابسته است. اگر به فیلمها نگاه کنیم، درک این مطلب سادهتر میشود چراکه فیلمها معمولا ۲ ساعت طول میکشند و به راحتی میتوان آنها را در این زمینه باهم مقایسه کرد. بسیاری از مخاطبان فیلمهای کند و به اصطلاح؛ بدون قصه؛ کارگردانانی مثل کیارستمی، ازو، تارکوفسکی و امثالهم را میبینند و اصلا خسته نمیشوند. درواقع ۲ ساعت هرکس با ۲ ساعت دیگری فرق دارد. این به خاطر درک متفاوت انسانها از مفهوم قصه و زمان است. من موقع نوشتن این رمان آن را پیش از هرکس برای خودم نوشتم. در واقع خودم را به عنوان آن؛ مخاطب احتمالی فرض کردم. در آن زمان از نظر من این کتاب پر از قصه بود و ریتم بسیار تندی داشت. بیشک بسیاری همین کتاب را خواندهاند و نظری کاملا متفاوت داشتهاند. نظر آنها بر اساس تجربه آنها کاملا درست است. اما در سلیقه شخصی من به عنوان یک خواننده، این رمان اینطور نبود.
در این کتاب، خاطره و خیال در درک و بازسازی تصویر جهان به جدال هم میروند. دختر چند سالی، شاید تا 5، 6 سالگی جهان را دیده است. پس خاطرهای از جهان دارد و بعدها با بوها و لمس و صداها، خیال جهان را میسازد و هر دو اینها، شاید در پدر به هم میرسند. شما نقش کدامیک را قویتر میدانید؟ و درنهایت، کدام یک فاتح است؟... خاطره یا خیال؟
به نظرم این دو ساحت همراستا و هم وزن باهم حرکت میکنند. در واقع هر تجربهای که این دختر در زمان حال میکند با استفاده از خاطرات تکه پاره و گاه تحریف شدهاش از گذشته و همزمان قدرت خیال پردازی او تفسیر میشود. البته شاید اگر خوب فکر کنیم این اتفاقیست که در زندگی هر یک از ما نیز میافتد. هویت هریک از ما به نوعی حاصل رقص همزمان این امکانات ذهنی ست.
معروفترین رمان یک شاعر زن در جهان، حباب شیشه، نوشته سیلویا پلات است که روایتی شخصی و بیواسطه است. اما شما اصلا به سوی شخصینویسی و بیان احساسات شخصی در این رمان نرفتهاید، و فارغ از نگاه نویسنده به جهان، اگر چیزی از زندگی شخصی شما در این اثر باشد، در لایههای زیرین است و با مهارت و کار نویسندگی پوشانده شده است. اصولا در نوشتن به چه میزان به بیان بیواسطه یا مهار ایدهها برای خلق اثری هنری معتقدید.
من در لحظات نوشتن این رمان، خود راوی بودم. حالا که به آن لحظات فکر میکنم، در آنها نمیتوانم افتراقی میان خودم و آن دختر بگذارم. درواقع من مدتی در کالبد خیالی او خودم را تجربه کردم. دریافتن این که احساسات شخصی او تا کجاست و احساسات شخصی من تا کجا، برایم تاحدی ناممکن است. گمان میکنم هر نویسندهای هر شخصیتی را که خلق میکند در واقع خلق مجدد خود اوست. بسط خود ممکن یا ناممکن او. البته این جا باید در مورد این خود فکر کرد که به نظرم نیاز به فضای دیگری دارد.
در مورد سوال شما باید بگویم که به هرحال زنان و مردان بسیاری در طول تاریخ، به ویژه بعد از رنسانس بیواسطه از تجربیات خودشان نوشتهاند. در قرن اخیر و با سرعت گرفتن جنبش زنان، تعداد زنانی که مستقیم از خودشان حرف زدهاند بسیار زیاد شده. با تجربهای که من از خودنگاری در سینمای مستند دارم، از نظر من حرف زدن از خود تنها زمانی کار میکند که بتواند از چارچوب خود روزمره فراتر رود و این خود را به خود دیگری و تجربه گستردهتر جهانی وصل کند. موقع خودنگاری، درواقع خود فرد به عنوان هنرمند از خود او به عنوان سوژه اثر جدا میشود و اثر از طریق این جداسازیست که شکل میگیرد. راستش از نظر من هر اثرهنری تخیلی (چه رمان، چه فیلم، چه..) یک خودنگاری ست، چه سوژه خود هنرمند باشه چه هرچیز یا هرکس دیگر.
با توجه به کار در حوزههای مختلف هنر، آیا باز هم رمانی از شما خواهیم خواند؟
بله. رمان دومم تقریبا تمام شده و امیدوارم تا سال آینده چاپ شود.
نظر شما