جناب ابراهیمی در قسمت قبلی گفتوگو گفتید که شریعتی هم از مدرنیسم حرف میزند و هم از سنت و درباره بسیاری از مسائل جوابگوست. به همین دلیل بیشمار افراد در بزنگاههای اجتماعی به زیر پرچم او میآیند. این موضوع که افرادی با خاستگاهها و رویکردهای مختلف میتوانند خود را به شریعتی منتسب کنند نوعی تشتت گفتمانی در اندیشه شریعتی را نشان نمیدهد؟
ابراهیمی: ما متن را باید در بستر و کانتکست متن مطالعه کنیم. هر متنی اگر از کانتکستش جدا شود قابلیتهای خوانشهای متناقض پیدا میکند. مگر درباره دین اینگونه نیست؟ از دین مگر هم داعش و هم اسلام لیبرالی اندونزی بیرون نمیآید؟ به گمان من برای پرداختن به اندیشههای شریعتی هرمنوتیک یک کلید است و باید مبتنی بر کانتکست به تاویل متن او پرداخت. اما در موردی میتوانم با شما موافق باشم. آن هم اینکه شریعتی به طور مشخص نگفته است که طرح سیاسی و اجتماعی و انسانشناختیاش چیست. اگر من بخواهم از این منظر شریعتی را با متفکری مقایسه کنم آن متفکر والتر بنیامین است. والتر بنیامین متفکر پراکندهگویی است و شما نمیتوانید کتاب منسجمی از او پیدا کنید که مشخص و نظاممند به ما بنمایاند نظریهاش درباره جامعه و... چیست. این مفسران هستند که باید از متن اینگونه نویسندگان نظام فکری آنها را بیرون بکشند. این خود به خود اشکال هم ایجاد میکند.
بادامچی: باید توجه داشته باشیم که این پراکندگی ویژگی آدمهای واقعی است. شریعتی انسانی است که همزمان با تفکر کردن کنش هم دارد. فردی که چنین وضعیتی دارد هر لحظه مشغول بازخوانی همه چیز است. به نظر من علی رهنما در کتاب «مسلمانی در جستوجوی ناکجاآباد؛ زندگینامه سیاسی علی شریعتی» دورههای زندگی او را به خوبی نشان داده است. شریعتی در دورههایی از زندگیاش سیاستگریز شده، حتی تا مرز خودکشی هم رسیده و دوباره برگشته است. آنچه رخ داده این است که ما از اشخاص و از جمله از شریعتی کاریکاتور ساختهایم. مگر میشود از زندگی با همه پیچیدگیهایش یک خوانش خطی ارائه داد؟ همانطور که مارکس میگفت من نخستین منتقد جدی مارکسیسم هستم میشود گفت اگر قصد کاریکاتورسازی نداشته باشیم از اندیشه شریعتی هم نمیشود شریعتیسم را بیرون کشید. شریعتی حرکت را به ما نشان میدهد. ما را وارد جهانی میکند و راهنمایمان میشود و این راهنمایی تا جایی لازم است. بعد از آن باید در همان مسیری که شریعتی نمایان کرده از خود او هم گذشت. اگر او زنده بود احتمال داشت یکی از مشکلات وضعیت فعلی را ساختن بت از خودش بداند. باید از شریعتی هم پیشتر رفت. کما اینکه به نظر من در کتاب «امت و امامت» شریعتی اشتباههای اساسی دارد.
ابراهیمی: «امت و امامت» تنها جایی است که شریعتی تاکید دارد حتماً من را نقد کنید. چون خودش میداند تز خطرناکی را مطرح کرده است.
بادامچی: بحث اینجاست که ما افق را گم کردهایم.
ابراهیمی: شریعتی پرسشهای بنیادینی را طرح میکند و خوب است که به عنوان یک معلم تاریخ و جامعه از شریعتی یاد بگیریم. وظیفه ما این است که دستگاههای اندیشهای او را کنار هم بچینیم و به یک نظام تکمیلی و درستی که خودارجاع باشد و هر کس بتواند با مراجعه به این نظام بفهمد شریعتی در کجای جهان ایستاده است را ارائه دهیم. به قول کارل مانهایم ایدئولوژی به معنای جایگاه سوژه در هستی است. ما باید بفهمیم که شریعتی در کجای هستی ایستاده است. شریعتی انسان ایرانی را به مسئله و پروبلم تبدیل کرد. پرسشهایی مطرح کرد که باید ادامه پیدا کند. به نظر من جلد دوم «تشیع علوی و تشیع صفوی» باید نوشته شود. بحثهای اسلامشناسی شریعتی باید ادامه پیدا کند. همچنین «حسین وارث آدم» میتواند با روایتهای جدیدتری نوشته شود. به نظرم «تاریخشناخت ادیان» شریعتی هنوز قابل رجوع است. در عین حال بعضی از کتابهای شریعتی را میتوانیم مختص دورهای که در آن میزیست و مینوشت بدانیم. دورهای که گفتمان مارکسیستی و چپ در دنیا حاکم بود.
به نظر شما اگر شریعتی زنده بود در مسیر کنش خود چه سویههایی از تفکرش را وامینهاد و با سویههای اندیشهای جدید جایگزین میکرد؟
ابراهیمی: این سوال سختی است. جایگزینی خود با شریعتی از اساس چندان امکانپذیر نیست.
بحث این نیست که او به واقع چه میکرد. از نظر شما و بر مبنای نگرش شما چه میکرد؟
ابراهیمی: بر مبنای نگرش من شریعتی در شرایط فعلی هم همچنان بر اسلام و حتی بر اسلام سیاسی تاکید میکرد ولی با توجه به کانتکست زمانه سعی میکرد مسئله آگاهیبخشی و معرفتبخشی را جدیتر در دستور کار خودش قرار دهد. به حوزههای فردی توجه بیشتری کند بدون آنکه امر کلی را نادیده بگیرد. شریعتی را هر کار کنید در نهایت درگیر امر کلی است. یعنی در نهایت میخواهد ساختارهای کلی را اصلاح کند. اما به نظر من در کانتکست فعلی به امر فردی توجه بیشتری میکرد تا جلوی گفتمانهای فردمحوری در بیاید که در عمل جامعه را به مرگ دعوت میکنند و میگویند تو بخواب و آرام باش که جامعه مهم نیست. از طرف دیگر در کانتکست فعلی تقابل شریعتی با روحانیت هم جدی میشد. تاکید شریعتی بر این میبود که تفسیر و امر معنا متولی ندارد و کارت رسمی فرهنگ و امر معنا نباید در دست یک طبقه خاص باشد.
آقای ابراهیمی یک نکته ریز متناقضنما در صحبت شما مشاهده میشود که نیاز به تبیین دارد. شما هم میگوئید شریعتی در کانتکست فعلی به حوزههای فردی توجه بیشتری میکرد و هم شریعتی را در تقابل با نوعی از ترویج فردیت قرار میدهید. تمایز این دو گونه از فردیت نیاز به تبیین دارد.
ابراهیمی: ما در جامعهشناسی از تقابل عاملیت و ساختار صحبت میکنیم. در دیالکتیک عاملیت و ساختار، واقعیت امر سیال است. یعنی واقعیت برساخت اجتماعی مردم است. یعنی مردم هستند که واقعیت را شکل میدهند. بنابراین وقتی مردم واقعیت را تولید میکنند شما با تفکرات و گفتمانهایی که افراد را به رستگاری فردی دعوت میکنند مخالفت میورزید چون رستگاری فردی جز در سایه اصلاح ساختارهای کلان و امر کلی ممکن نیست. از سوی دیگر با تفکری که شما را دعوت میکند که همه چیز باید اجتماعی باشد هم مخالفت میکنید. چون در اینجا فردیت نادیده گرفته میشود. شریعتی در جایی میگوید من نه با سرمایهداری و لیبرالیسم موافقم که برای فردیت اعتبار بی حد و حصر قائل است و نه با مارکسیسم که از اساس فردیت را منکوب میکند. اما در نهایت شریعتی گزاره زیرکانهای را طرح میکند که نمیدانم کسی تا به حال به آن توجه داشته یا نه. شریعتی میگوید من ترجیح میدهم که بروم جلوی کاخ سفید فحش بدهم و کسی من را دستگیر نکند تا اینکه ذیل یک دولت مارکسیست زندگی کنم و بگویم عدالت دارم. این حرف زیرکانهای است و زیربنای فکری شریعتی را نمایان میسازد.
آیدین ابراهیمی
ابراهیمی: این بحث بسیار گستردهای است و نمیشود به راحتی به آن پاسخ داد. ولی چنین گزارهای را در گفتههای شریعتی میشود مشاهده کرد.
آقای بادامچی شما هم لطفاً به سوالی که درباره موضع احتمالی شریعتی در شرایط کنونی کردم پاسخ دهید.
بادامچی: من قصد دارم به نکته کلیتری اشاره کنم. ما دچار بحران آگاهی هستیم. به این معنا که هیچ کس از درون جامعه ما روایت نکرده است. دلیل اصلی آن هم این است که چه قبل و چه بعد از انقلاب عمده کسانی که روایتگران رسمی ما بودهاند بر مبنای کلیشهها صحبت میکردهاند و ما معدود داشتیم آدمهایی را که متعلق به این کشور باشند و از درون این جامعه برخاسته باشند و بتوانند مسائل را با زبان و بیان خودشان صورتبندی کنند. مفاهیم را بدانند و بتوانند روایتی از داخل جامعه ارائه دهند. به همین خاطر است که به نظر من معدود روایتهایی که از دل جامعه برخاسته همچنان برای ما بسیار روشنیبخش و ارزنده است. به نظر من غربزدگی جلال آل احمد از این جنس است. در مورد شریعتی هم این را میتوان گفت و این پرسش را میشود طرح کرد که چه کسی را از میان جامعهشناسان میتوان شاگرد شریعتی دانست؟ هیچکس شاگرد شریعتی نبوده است. از گوشه و کنار متون شریعتی میتوان مطالب بسیار ارزندهای یافت که یک محقق حتی نمیرسد تمام این مطالب را تبیین کند. مثلاً یک گوشه از یک متن نوشته است اگر آموزش در کنار مبارزه و عمل نباشد هیچ ارزشی ندارد. این جمله را وسط یک بحث مطرح کرده و رد شده است. من به این فکر میکردم که همین یک جمله چقدر نظام آموزش و پرورش ما را میتواند متحول کند. بنیان آموزش و پرورش ما بر پایه حافظه و مباحث معرفتشناختی شکل گرفته است و آنچه شریعتی میگوید این است که آموزش باید در درون زیست مبتنی بر کنش و پراکسیس جریان پیدا کند. این روش خود شریعتی هم بود و از اساس حسینیه ارشاد را برای همین پایگاه خود قرار داد. در همان زمان که شریعتی اینگونه مباحث را طرح میکرد شما ببینید چه کلیشههایی بر دنیای علوم اجتماعی حاکم بود. کلیشههایی مثل سکولاریزاسیون که میگفت هر چقدر نوسازی جلو بیاید دین به حاشیه میرود. به خاطر بسنده کردن به چنین کلیشههایی بود که انقلاب اسلامی همه آکادمی در جهان و همچنین سیستمهای امنیتی را در شوک کامل فرو برد. بحران آگاهیای که پیش از انقلاب وجود داشت، به نظر من بعد از انقلاب به شدت افزایش پیدا کرده است. از اساس اگر قبل از انقلاب چند نفری بودند که حرفهایی برآمده از درون جامعه برای گفتن داشتند و حتی اگر بعضی مراکز فعالیتهای جوشیده از درون داشتند بعد از انقلاب این را هم از دست دادیم. آنچه در شریعتی مهم است به نظر من آگاهیای است که به ما میدهد و به خاطر نبوغ شخصی و اینکه در یک لحظه تاریخی قرار گرفته بود، شریعتی گفتمان فراخی پیدا کرده بود که ما هر قدر بدویم باز هم جوانبی از آن کمتر مورد توجه قرار میگیرد. شریعتی در لحظهای اندیشهپردازی میکرد که هنوز درک مشروطه و حتی درک عثمانی برای او به عنوان یک تجربه زیسته ممکن بود. در دورانی زیست میکرد که نهضتهای ملی و ناسیونالیسم در حال رشد بودند و او آنها را از نزدیک درک کرده بود. همه اینها بینشی به شریعتی میداد که دست یافتن به آن برای ما چندان ممکن نیست. در حال حاضر ما راجع به ناسیونالیسم بسیار مبتذل فکر میکنیم. او در نقطه تاریخیای قرار گرفته بود که پارادایمهایی شکل میگرفتند و فرو میریختند. بر این پایه است که من معتقد هستم بعد از انقلاب هیچ کس نمیتواند بگوید تاریخ انقضای شریعتی گذشته است. چرا که ما به شدت در افت معرفتی و بحران آگاهی به سر میبریم و باید برگردیم و از شریعتی یاد بگیریم. در عین حال شریعتی را نباید یک نفر دید. او روی یک سنت ایستاده است. سنتی که از دست رفته است. بعد از انقلاب اقبال لاهوری نادیده گرفته شد و به تازگی آثارش منتشر میشود و هنوز هم تفسیری از تفکر او وجود ندارد. کتاب تنبیهالامه نائینی که در دهه چهل منتشر شده بود هنوز هم کمتر مورد توجه است. در دهه چهل ایران در حال کشف روشنفکری جهان عرب بود ولی با انقلاب همه چیز فروریخت و ما دوباره باید از ابتدا شروع کنیم. ما در حال حاضر میدانیم پاکستان چه شد؟
ابراهیمی: اصلاً از ترکیه هم تصویری نداریم.
در شرایطی که توصیف کردید، اگر بازگشت به شریعتی را بخواهیم به عنوان یک رویکرد طرح کنیم، پروژههای معرفتیای که در این رویکرد شما برای خود طرح میکنید چه شاخصهها و مولفههایی دارد و خواهد داشت؟ شما در صحبتهایتان بر این بخش از اندیشه شریعتی تاکید کردید که معتقد است خودمان هستیم که باید جهان خودمان را بسازیم. بر عمل سیاسی تاکید کردید. درباره نسبت عمل سیاسی با عمل سازمانی صحبت کردید و مواردی از این دست. بر پایه آنچه تا کنون در این بحث گفته شده است، رجوع شما به تفکر شریعتی چگونه رجوعی خواهد بود؟
ابراهیمی: من فکر میکنم با توجه به صحبتهایی که انجام خواهد شد نقطه آغاز ما در درجه اول تحولخواهی است. یعنی باید صفت تحولخواهی را در خودمان رشد دهیم و ارتقا ببخشیم. دوم اینکه ما باید توجه داشته باشیم که اشتباهات گفتمانهای کلان گذشته را تکرار نکنیم. در گفتمان پهلوی سنتگرایان حذف شدند و در گفتمان پس از آن نوگرایان. اگر ما دو پایه هویتی داریم که ایرانیت و اسلامیت هستند همیشه یک پایه را به نفع پایه دیگر حذف کردهایم. به نظر من با شریعتی جایگاه انسان ایرانی مطرح و صورتبندی میشود اما فعلاً پاسخی داده نمیشود. چرا که کار شریعتی طرح پرسشهای بنیادین بوده است. شریعتی بر کنش دینی تاکید کرده است چرا که احساس میکند در کنش دینی است که فرد به جمع پیوند میخورد. دین مناسک دارد و آئینهایش فرد را در جمع قرار میدهد. شریعتی این جنبه را دیده است و هوشمندانه میگوید روشنفکر کسی است که زمان اجتماعی جامعه خود را بشناسد. او تاکید میکند زمان اجتماعی با زمان تقویمی فرق دارد. امکان دارد از لحاظ تقویمی ما در سال 2012 باشیم اما زمان اجتماعیمان 1700 باشد. شریعتی میگوید به دلیل همین شناخت زمان اجتماعی است که من از دین آغاز کردم و اگر در جامعه دیگری بودم با واقعیت اجتماعی آن جامعه آغاز میکردم. بر این پایه من معتقدم ما باید حبلالمتین جامعه امروزمان را کشف کنیم. یعنی اینکه ببینیم چه چیزی جامعه ما را دور هم جمع میکند؟ آنچه که این کارکرد را دارد گویی رگههایی از معنویت جدیدتر نسبت به دین را دارد. رگههایی از ناسیونالیسم جدید با تعریفی خاص را دارد. رگههایی از مدرنیته با تعریفی که شریعتی از آن ارائه میدهد را در خود دارد. به نظر من با توجه شناختم از جامعه، با توجه به اینکه امر جمعی ما تضعیف شده است، برای بازگشت به امر جمعی ناگزیریم به خاطر تاریخمان از دو مفهوم ملیت و مذهب کمک بگیریم و هر دوی اینها در گفتمان شریعتی وجود دارد. اما به این دلیل که شریعتی ایران را در بستر جهان اسلام و در ارتباط با دیگر کشورهای اسلامی میبیند مسئله اسلام در اندیشه او پررنگتر است. در حال حاضر اما مفهوم ملیت تحت لوای یک دولتملت قوی که توسعهگراست و میتواند اصلاحات ایجاد کند پررنگتر شده است. بر این مبنا میتوانم بگویم بازگشت به شریعتی با ایجاد واژهای به نام نوشریعتی امکانپذیر نیست. بازگشت به شریعتی با گفتوگو و آگاهیبخشی امکانپذیر است و شاید بعد از آن نوشریعتی به وجود بیاید. پس از آن شاید بتوانم نوعی از نوشریعتی را هم ایجاد کنیم.
بادامچی: به نظرم ما یک مشکل اساسی داریم. برای ما انسانی از جنس شریعتی ممتنع شده است. ما به سختی و دشواری سعی میکنیم برای خود جای پایی پیدا کنیم. در وضعیتی که ما هستیم فضا چنان شخم خورده است که ما به سختی بتوانیم برای خود جای پایی پیدا کنیم. ما در وضعیتی نیستیم که بتوانیم خیلی جلو برویم. مشکل اساسی ما در شرایط فعلی پیدا کردن جای پاست. ما در ابتدا باید بتوانیم بلند شویم و سپس جای پای خودمان را پیدا کنیم.
ابراهیمی: من با حرف آقای بادامچی موافقم. من از متافیزیک حرف میزنم و ایشان میگوید مشکل ما از زمینمان است. اما نکته این است که من معتقدم اگر قرار است اتفاقی بیفتد، آن اتفاق با ایمان به یک چیز رخ میدهد.
بادامچی: اما این نکته که آقای ابراهیمی پایه بحثشان را بر مقوله ملت میگذارند. دلیل آن به گمان من این است که تنها چیزی که در حال حاضر برپاست دولت است. تنها چیزی که ما بودگیِ بود خود، یا دازاین خودمان را بر مبنای آن صورتبندی کنیم دولت-ملت است. این وضعیت اسفبار است. وضعیتی که هیچ نهادی در آن برپا نیست. وضعیتی که تمام پروژههای ما تکنوکراتی شدهاند. به گمان من از این نقطه عزیمت نمیتوان به شریعتی نگاه کرد. من برعکس فکر میکنم. با صورتبندی پروژه دولتملت در ایران و برقراری ارتباطهای میان وضعیت فعلی با وضعیت حکومت پهلوی میشود امکانی را برای ارائه تصویری درست از وضعیت ارائه داد. شریعتی آنتیتز گفتمان پهلوی بود. شریعتی راجع به توسعه هم صحبت میکند و توسعه را در منظومه فکری خود تعریف میکرد. یکی از اشتباهات بزرگ اصلاحطلبان در چهار دهه اخیر این بود که هنگامی که صحبت توسعه میشد آن را از مقوله سیاست جدا میکردند و به دست اقتصاددانها میسپردند. ما اگر شریعتی را جدی بگیریم بحثهای او درباره ساخت توسعه در ایران و این موضوع که همهچیز باید به نفع مردم تغییر کند را هم مشاهده خواهیم کرد. ما شریعتی را در یک افق ایدئولوژیک نگه داشتهایم. من در جایی از شریعتی جمهوریخواه صحبت کردهام و اگر خوب بتوانیم شریعتی جمهوریخواه را تبیین کنیم حرفهای فراوانی را در نظرات او مییابیم.
ابراهیمی: از اساس تفکر شریعتی به سوسیال دموکراسی بسیار نزدیک است.
بادامچی: مثلاً فرض کنید راجع به روستا اگر ذهنیت شریعتی را داشته باشیم نوع دیگری میاندیشیم. ما در وضعیتی قرار داریم که آن را میشود پایان روستا هم نامید. حرف شریعتی این است که روی پای خودت راه برو ای ایرانی اصیل. شریعتی توسعه را از پائین آغاز میکند ولی افقی که او طرح کرده از اساس به پیش نرفته که بدانیم بحث او به کجا میانجامد. در مورد دولت ـ ملت هم به گمان شریعتی میتواند راهنمای ما باشد. آنچه من میبینم این است که دولت ـ ملت ما هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته است و اگر بخواهیم از این وضعیت رها شویم باید از منظری دیگر نگاه کنیم. آن منظر میتواند منظر شریعتی باشد و در اینجاست که من میگویم پروژه ناتمام شریعتی، پروژه ناتمام انقلاب اسلامی است.
ابراهیمی: در واقع معلم نهضت و نه نظام.
بادامچی: بله. به نظر من توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است. برای آنکه تازه بتوانیم جای پا پیدا کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم.
ابعاد مقوله شریعتی به مثابه یک جمهوریخواه را میتوانید تبیین کنید؟
بادامچی: در «امت و امامت» شریعتی بحث دوره گذار را طرح میکند. اینکه شریعتی از دوره گذار حرف میزند دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه متاثر شوروی و مارکسیسم و بحث دوره گذار برای رسیدن به جامعه بیطبقه است و شاید هم نگاهی به صدر اسلام داشته باشد.
ابراهیمی: بحث دموکراسی متعهد را هم طرح میکند.
بادامچی: دموکراسی متعهد هم بحث دوران گذار است و خودش جایی در پاورقی مینویسد که در جوامع قبیلهای امکان تحقق دموکراسی نیست و لازم است که یک دوره رهبران انقلابی حکومتی انقلابی تشکیل دهند تا فضا را برای گذار آماده کنند.
ابراهیمی: البته در اینجا یک خطای معرفتشناختی داریم. من این را از آقای حسین حجتپناه نقل میکنم. ایشان معتقد بود در آثار دیگر، دستگاه معرفتی به شکلی است که به رستگاری یک مسلمان فکر میکند و نهایتاً میگوید ما مسلمانیم و باید به فکر آخرت هم باشیم. یعنی دستگاه معرفتیاش اسلام است. اما در امت و امامت دستگاه معرفتیاش دموکراسی است. و این تفاوت دستگاه معرفی است که پارادوکس را پدید میآرود. از یک سو مقوله امامت که از اساس نمیخواهد به دموکراسی برسد و درباره حوزههای معرفتی دیگری نظیر عدالت و آخرالزمان و... سخن میگوید از سوی دیگر هم تلاش شریعتی را داریم برای رسیدن از این بنیاد به دموکراسی. این پارادوکسی معرفتشناختی را پدید میآورد.
ابراهیمی: البته من در جایی و به نظرم در سخنرانیای در دانشگاه اصفهان گفتم آنجایی که ترمز امت و امامت کشیده میشود در خود آثار شریعتی است. در «مذهب علیه مذهب»، در «تشیع علوی و تشیع صفوی» و...
بادامچی: بله. مسئله مثل این است که نودوپنج درصد صحبت من درباره این باشد که باید فلان کار را انجام داد و پنج درصد آن درباره شیوه انجام آن باشد. بحث امت و امامت بحثی روشی است و البته بحث بسیار مهمی است و تاثیر زیادی هم روی تشکیل نظام جمهوری اسلامی داشته است. من فکر میکنم کسی مثل شهید بهشتی که بحث حزب جمهوری اسلامی و بحثهایی از این دست را طرح میکند ادبیاتش به شدت متاثر از شریعتی بوده است. از اساس اینکه یک حزب انقلابی باید داشته باشیم و این حزب باید مردم را راهبری کند تحت تاثیر این بحث است.
ابراهیمی: بله. در جمهوری اسلامی سویههای نهادی بحث شریعتی خوانده شد و سویههای دیگر آن چندان مورد توجه قرار نگرفت.
بادامچی: امت و امامت بیشتر از تشیع علوی خوانده شد.
ابراهیمی: مباحث اسلامشناسی، مذهب علیه مذهب و... اینها خوانده نشدند. در حال حاضر هم توجهی که از سوی مخاطب به شریعتی میشود بیشتر به سمت کویریات او گرایش دارد. اما در آکادمی توجه جدی به شریعتی در حال شکلگیری است. یکی از پرسشهای اساسیای که میشود طرح کرد این است که این همه آدم درباره تقابل سنت و مدرنیته حرف زدند. چه شکل که گفتمان شریعتی قدرت گرفت؟ تفاوت او چه بود؟ شریعتی توانایی آن را داشت که با زبان و مفاهیمی که میساخت صورتبندیای از سنت ارائه دهد. این کاری است که در آکادمی و از سوی متفکران دیگر صورت نگرفته. شریعتی میتوانست دوگانههای سادهای بسازد که برای تبیین نظراتش مناسب بودند. او مسئله را از جامعه میگرفت و پاسخ مناسب را با زبان مناسب به جامعه میداد. دوگانههای همهفهم برای طرح بحثش درست میکرد. اُمُل و قرتی. زن سفره و زن بار. امروز نوشریعتی اگر بخواهد کاری از پیش ببرد باید از همین مسیر حرکت کند. نوشریعتی اگر زبان خودش را خلق نکند با تکرار شریعتی نمیتواند به جایی برسد. از طرف دیگر نوشریعتی باید خطر تاکید بیش از حد بر فردیسازی را توضیح بدهد و تبیین کند. تاکید بر رستگاری فردی در پیوند با سرمایهداری فاینانس فاجعه را رقم میزند. شریعتی وقتی از قدرت و نهاد اقتصاد حرف میزند برای این مسائل حرف دارد. این ما هستیم که باید صورتبندیهای تازه بر مبنای وضعیت فعلی خود از این مفاهیم ارائه دهیم. صورتبندیای که دو روزه هم مصرف نشود. نشود مثل آقای فتورهچی که دو روزه مصرف میشود. سروش تا حدی این گفتمانسازی را انجام داده بود اما از آن هم گذر کرد. در نصفهدریاچهای به نام دین و ایمان مانده بود اما از آن هم گذشت و گفت اینها همهاش رویاست و همین را هم از جامعه گرفت. به نظر من اگر سروش به خارج هم نمیرفت جامعه از او رد میشد. در مورد ملکیان هم همین اتفاق افتاده و میافتد. جامعه در حال حاضر در وضعیتی است که حس میکند انگار چیزهایی از گذشته باقی مانده که باید دوباره به آن رجوع کرد و آن را زنده کرد.
یکی از افرادی که در چند وقت اخیر بحث بازگشت به شریعتی را طرح کرد اباذری بود. این توصیه اباذری، توصیه به بازگشت به چه بعدی از شریعتی است؟
ابراهیمی: اباذری ذیل سنت انتقادی در حال حاضر به نقطهای رسیده است که احساس میکند در این وضعیت تنها راهی که میتواند آدمها را دور هم جمع کند تا جامعه را در برابر نئولیبرالیسمی که او احساس میکند هیولاوار است بازگشت به کسانی مانند شریعتی و آل احمد است.
نوعی نگرش حداقلی به شریعتی را در بیان او نمیشد دید؟ «حداقل شریعتی بخوانید». این رویکرد با رویکرد شما تفاوت بسیاری دارد.
ابراهیمی: کاملاً. نگاهش استراتژیک است.
بادامچی: نگاه نخبهگرای آقای اباذری را نمیشود در شریعتی یافت. همینطور در جلال.
ابراهیمی: آنچه اباذری متوجه شد این بود که این مذهب است که هنوز میتواند در برابر این حجم سرمایهداری مقاومت کند و نماینده اینگونه از مذهب کیست؟ شریعتی.
بادامچی: اباذری در یکی از سخنرانیهای اخیرش گفت کار من بررسی مسائل ایران نیست. بررسی مسائل ایران کار شریعتی بود. میخواهم بگویم یکی از پیشروترین آکادمیسینهای امروز ایران فرسنگها فاصله دارد با شریعتی که خودش در متن کنش بود. به نظر من فرم چهار دهه اخیر چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون شریعتی را بیرون انداخته است.
ابراهیمی: از اساس دغدغه این مدل نگرش همان تقابلهای دوگانه رایج است.
بادامچی: باید دید چه میشود که بعد از چهار دهه کسی مثل آقای قوچانی بحثهای مربوط به تشیع صفوی را طرح میکند و کسی مثل سیدجواد طباطبایی ناگهان هم مورد اقبال اصلاحطلبان قرار میگیرد و هم اصولگرایان. این موارد جای تحلیل دارد. در دهه شصت دوگانهای ایجاد شد به نام دوگانه داوری و سروش و شریعتی به عنوان قلمرو سومی مطرح بود که از اساس بیرون از بازی تلقی میشد. این دوگانه در این چهار دهه همواره بازتولید شده و شریعتی همواره بیرون بازی بوده است.
ابراهیمی: شریعتی از اساس در تاریخ معاصر یک نابهنگام بود. در دورهای که همه علیه حکومت پهلوی مینوشتند شریعتی مشغول نقد روحانیت بود.
بادامچی: شما دوگانه ابوذر- بوعلی را در نظر بگیرید مشاهده میکنید بحث امروز است. شریعتی این بحث را چرا طرح کرد. دو نوع اسلامی که یکی اسلام اسکولاستیک بود و یکی اسلام مبتنی بر پراکسیس سیاسی را چرا طرح کرد؟ این دقیقاً بحث امروز ماست.
یکی از انتقادهایی که به شریعتی میشود این است که بیش از آنکه تفکراتش را به شکل مکتوب و به شکل کتابهای از پیش طرحریزی شده ارائه دهد، به سخنرانی تکیه داشته. این انتقادی است که به کسانی که در حال پرداختن به شریعتی در شرایطی فعلی هستند هم وارد است. به عبارتی این جریان بیش از آنکه بر نوشتن کتاب درباره شریعتی تکیه داشته باشد به سخن گفتن درباره او متکی است. نظر شما درباره این سخن من چیست؟
ابراهیمی: البته در دفتر پژوهشهای بنیاد شریعتی کارهایی میشود. مجموعهگفتارهایی برآمده از گفتوگو با منتقدان شریعتی در دو جلد اخیراً از سوی این دفتر منتشر شده است ولی مشکل این است که اطلاعرسانی ماجرا بسیار ضعیف است. سمینارهایی برگزار میشود یا تلاشهای منفردی مانند کتاب آقای معتمد دزفولی درباره هبوط شریعتی و مقوله سوژه آگاهیبخش ایرانی و پدیدارشناسی روح ایرانی. کار شده ولی کم شده. از این منظر با شما موافقم. یکی از دلایلی هم که من کمی دور شدم از بنیاد شریعتی این بود که من معتقد بودم باید طرحی منسجم وجود داشته باشد که حتی به تولید نظریه منجر شود. آگاهیبخشی مستلزم کار است. باید چیزی نوشته شود و ارائه داده شود. به نظرم کسانی که تحت لوای نوشریعتی جمع شدهاند هم این قصد را دارند که طرح منسجمی برای بازخوانی متون شریعتی و تولید آثار جدید داشته باشند.
بادامچی: کتابی که از آقای سیاوش صفاری با نام «فراسوی شریعتی» منتشر شده هم کتاب بدی نیست و حرفهایی برای گفتن دارد. اما به نظرم وقتی که میپرسیم چرا درباره شریعتی اثر خوبی منتشر نمیشود به همان مباحث مربوط به جای پا برمیگردیم. در فضای دانشگاهی که کمتر چیزی که اهمیت دارد بحث جدی در مورد علوم انسانی است. در حوزه هم وضعیت مشخص است و در نهادهای رسمی پژوهشی هم وضعیت به همان منوال است و این نهادها جایگاه کارهای درجه دهم هستند. از این ساختارهای رسمی چیزی در نمیآید و جامعه مدنی هم وضعیتش مشخص است. پژوهش مستقل خوب نیازمند حمایت مالی است. آیا ما ساختاری داریم که بتواند از یک پژوهش مستقل حمایت کند؟ تنها جایی که میماند شاید فقط همین بنیاد شریعتی باشد که آن بنیاد هم به افرادی نزدیک است و از افرادی دور. به همین خاطر است که میگویم مشکل در اینجا هم مشکل جای پا است.
بخش اول میزگرد:
ابراهیمی: نوشریعتی پوششی بر میل پنهان برای برائت از شریعتی است
نظر شما