سهراب در جامعه تاجیکستان مهم است
در ابتدای برنامه نویسنده کتاب مورد بررسی، شاهمنصور شاهمیرزا درباره آَشنایی خود با ادبیات ایران بیان کرد: پدر من نویسنده است و تالیفاتی دارد، او صاحب یک کتابخانه بزرگ بود، برخی از داستانهای نویسندگان ایران را در کتابخانه خود داشت و من از کودکی با ادبیات ایران آشنا بودم. تقریبا شانزده یا هفده ساله بودم که مجموعه آثار نویسندگان معاصر ایران به دست ما رسید، همچنین کتابی شامل مجموعه اشعار شعرای معاصر ایران که از نیما یوشیج شروع میشد و با سهراب تمام میشد. آنجا بود که با بخشهایی از «صدای پای آب» آشنا شدم.
او در باره فعالیتهای خود اظهار کرد: من با درخواست رادیو صدای ایران، رادیو تاجیکی به مشهد آمدم و در این برنامه نویسنده و گوینده بودم. تز دکترایم درباره سهراب بود، چون سهراب در جامعه تاجیکستان مهم است، در آنجا همه سهراب معمار هستند. یعنی هر کس سعی میکند خود را با سهراب شبیه سازی کند و اقتباسها و برداشتهای زیادی از آثار سهراب توسط نویسندگان تاجیکی انجام شده است.
این مولف درباره مجموعه داستان تازه منتشر شده خود گفت: «باغشفتالو» اولین کتاب مجموعه داستان من است. این کتاب را با احساس نوشتم و 50 درصد از مطالب این کتاب شامل تجربیات من میشود. داستان پدربزرگ و مادربزرگ این کتاب در سرنوشت من اتفاق افتاد. به قدری با پدربزرگ و مادربزرگ خود مانوس بودم و برای آنها عزیز بودم که گاهی عمهها و عموها به من حسادت کرده و گاهی شکایت میکردند. پدربزرگم هم میگفت پسر دانه و نوه مغز دانه است.
وی همچنین بیان کرد: مادربزرگم اقیانوس حکمت بود و ضربالمثلهای زیادی میدانست، شاهنامه را فقط شنیده بود ولی داستانهای شاهنامه را بسیار صمیمانه تعریف میکرد. در کتابم اشارهای به این موضوع دارم. او بسیار داستانهای فولکلور میدانست و داستانهایی از امیرحمزه تعریف میکرد و خیام را خوب میشناخت. میتوانم بگویم ضمیمه آنچیزهایی که در درس ادبیات در دانشگاه خواندم، داستانهای مادربزگ بود و این مادربزرگ بود که سبب آشنایی من را با ادبیات فراهم کرد.
او در ادامه گفت: در تاجیکستان مقالاتی مینوشتم و به ایران که آمدم دیدم اقیانوسی بزرگی است، کتابهایی را ترجمه، تهیه و تدوین کردم. بعد به سمت داستاننویسی آمدم و با داستانهای ایرانی از صادق هدایت، صادق چوبک، احمد محمود، محمود دولتآبادی و نویسندههای دیگر آَشنایی شدم، درواقع کاری که من با نوشتن داستان در ایران کردم زیره به کرمان بردن است اما قصد داشتم مردم تاجیکستان را با فضای سنتی، آداب و رسوم و فرهنگ تاجیکستان آشنا کنم، یعنی در این کتاب هیچ بافته و ساختهای نیست.
شاهمنصور شاهمیرزا در ادامه ضمن بیان خلاصهای از هرکدام از این چهار داستان کوتاه «باغشفتالو» و وصل کردن آن داستانها با بخشی از زندگی شخصی خود اظهار کرد: در داستان «شاه دختر» آخرین داستان این مجموعه، از واژگان محلی کمتر استفاده کردم و تلاش کردم زبانی قابل فهم برای هر دو کشور داشته باشد. شاید در تاجیکستان مشخص نشود که این داستان را یک نویسنده محلی نوشته است. استفاده از واژگان تاجیکی در این کتاب آگاهانه بود و زمانی که میخواستم این واژهها را به فارسی برگردانم محمدعلی جعفریه مدیر نشر ثالث گفتند شیرینی این کتاب به همین واژههاست و آنها را اصلاح نکنید. برخی از واژگان تاجیکی این کتاب در حال حاضر در تاجیکستان استفاده نمیشود. بلکه در ادبیات کهن این سرزمین بود.
کتاب «باغ شفتالو» پل ارتباطی بین ایران و تاجیکستان است
در ادامه نشست معرفی و بررسی مجموعه داستان «باغ شفتالو» الهام فلاح اظهار کرد: زمانی که کتاب دستم رسید، نمیدانستم که قرار است ادبیات کشور دیگری را بخوانم، اسم و فامیل مولف برایم غریب بود و فکر میکردم کتاب از یکی از نویسندههای ایرانی کمتر شناخته شده است، به ویژه چون کتاب تالیفی بود و ترجمه نشده بود. فکر میکردم هر محصولی که از نویسندههای تاجیکستان منتشر میشود باید ترجمه شده باشد. زمانی که کتاب را خواندم متوجه شدم کتاب به دست مولفی نوشته شده است که خوشبختانه آن پایبندی، علاقه و اخوتش را به ادبیات و زبان فارسی دارد.
وی در ادامه افزود: این کتاب پل ارتباطی بین دو کشور است ما هرچه که از محدوده شمالی ایران میدانیم به زمان قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باز میگردد؛ یعنی ادبیات کلاسیک روز و بعد از آن ادبیات روسیه است که به وفور وارد ایران میشود و از جمهوریهای کوچکی مانند تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و حتی آذربایجان که اشتراکات زبانی و فرهنگی زیادی با مادارد متاسفانه چیز جدید که برای دهههای اخیر باشد به آن صورت وجود ندارد.
«باغ شفتالو» پیوند عمیق با عناصر طبیعی دارد
نویسنده «به من نگاه کن» درباره ویژگی داستانی این اثر اظهار کرد: این کتاب چهار داستان بسیار شیرین با زبانی بسیار ملایم نوشته شده است به گونهای که به مخاطب خود میگوید دست من را بگیر، من تو را به تاجیکستان میبرم و با یک خانواده معمولی آَشنا میکنم. پیوند عمیقی بین داستانهای «باغ شفتالو» و عناصر طبیعی وجود دارد. حتی صداهای حیوانات در طبیعت به خوبی تصویر شده است و کتاب جاندار و زنده است. من احساس میکنم این اتفاق آگاهانه رخ داده است و مولف قصد نداشت که در گام اول ما را با کتاب سختخوان فرمیک و عجیب و غریب مواجه کند؛ در میان این کتاب کلماتی وجود دارد که برای فهم معنایش باید به پانوشت مراجعه کنیم و اگر قرار بود کتاب سختخوانی باشد با لغات تاجیکی، کمی خواندن کتاب را دشوار میکرد.
وی در ادامه افزود: داستانها را دو تا دوتا میتوانیم تقسیمبندی کنیم. داستان اول این مجموعه، «باغ شفتالو» و «الماس» داستانهایی هستند که فنیتر نگاشته شدهاند؛ یعنی اصول داستان کوتاه استاندارد در آنها رعایت شده است، به این معنی که دیالکتیک بین عناصر داستانی نسبت به دو داستان دیگر عمیقتر و ماندگارتر رخ داده است.
این نویسنده همچنین بیان کرد: از نظر من میتوان به دو داستان دیگر این کتاب به جای داستان کوتاه قصه گفت زیرا بسیار شبیه ادبیات شفاهی ماست. به دلیل شباهت زیاد زبانی و فرهنگی برای ما آشناست. به گونهای میتوان گفت شبیه قصه پریان است، حتی اسم یکی از این داستانها «شاهدخت» نام دارد. قصه پریان گونهای از ادبیات است که در همه جای جهان وجود دارد؛ قصههای شاه، پری و نیروهای غیب که خیلی شیرین هستند و جزء ادیات شفاهی محسوب میشوند.
وی افزود: اگر میخواهیم ادبیات جدی و قابل درکی برای تاجیکستان در نظر بگیریم و آن را به عنوان مقیاس و متر و معیاری برای شناخت و محک ادبیات تاجیکستان در نظر بگیریم بهتر است به دو داستان اولیه کتاب «باغ شفتالو» توجه کنیم زیرا داستانهای عمیقتری هستند. ارتباط عمیقی که راوی داستان اول با درخت، گیاهان، دانه گیاهان، پدر بزرگ و مادربزرگ دار، نقب زدن به نگاههای ایدئولوژیک و تفاوتهای نسلی که در کشور ما هم وجود دارد در این داستان میبینیم.
در بین کشورهای فارسی زبان همسایه ایران هراسی عجیبی نسبت به ادبیات معاصر ما وجود دارد
نویسنده «زمستان با طعم آلبالو» بیان کرد: در ادبیات روسیهای که ما امروز میخوانیم یک گفتوگویی بین ادبیات امروز با ادبیات کلاسیک روسیه رخ داده است و به نوعی آن را به چالش میکشد. زمانی که این کتاب را میخواندم گمان میکردم من هم همان به چالش کشیدن ادبیات روس را که همه جهان با آن آشنا هستند و به گونهای شالوده ادبیات کلاسیک کل دنیا محسوب میشود را در این کتاب میبینم ولی هیچ نزاع و جنگی در این کتاب وجود ندارد.
این نویسنده همچنین در ادامه گفت: داستانهای این کتاب صمیمانه و دوستانه است و برخلاف ادبیات گذشته اتحاد جماهیر شوروی که تاکید داشت بر درستانگاری سیاستهای کمونیستی، چنین چیزی در «باغ شفتالو» وجود ندارد و بیشتر به ردههای پایین کارگران، کشاورزان، زندگی روستایی و زندگی سادهتر میپردازد و من نگاه سیاسی در این کتاب ندیدم.
این نویسنده ضمن بیان این پرسش که چرا مبادلات فرهنگی مخصوصا رمان و شعر بین ایران و کشورهای فارسی زبان صفر است؟ اظهار کرد: تبادلات فرهنگی ما با کشورهای همسایه پایین است در حالی که وقتی کتابی در یک کشور اروپایی نوشته میشود به سرعت در سایر کشورها ترجمه شده و خوانده میشود؛ فقط کافی است زبان آن کتاب را بدانند.
او گفت: با توجه به جستوجوهاییی که در این زمینه انجام دادم به این نتیجه رسیدم که در کشور تاجیکستان ناشر بخش خصوصی به آن صورتی که ما در ایران داریم وجود ندارد و چاپ کتاب بیشتر بر عهده بخش دولتی است. این یک مساله، از طرف دیگر کشور ترکمنستان ورود ادبیات ایران به کشورش را ممنوع اعلام کرده است، از سوی دیگر ازبکستان، آذربایجان، افغانستان و ترکیه را داریم که به همین شکل است.
این نویسنده همچنین اظهار کرد: با این که در تمام بناهای تاریخی ترکیه اشعاری به زبان فارسی نوشته شده است و زبان این کشور پیش از این فارسی بود، اگر به تاریخ رجوع کنیم متوجه میشویم که سلطان سلیم به فارسی حرف میزد و صحبت کردن به زبان عثمانی برایش دشوار بود. زبان دربار در آن زمان فارسی بود. در نهایت میخواهم بگویم ما تا این حد قرابت داریم اما تبادلات فرهنگی ما صفر است.
الهام فلاح در پایان صحبتهایش گفت: پیش از جلسه متوجه شدم که این کتاب از همان ابتدا به زبان فارسی نوشته شده است و من از آقای شاهمیرزا که در این فضا هستند و به هر دو شکل الفبا تسلط دارند میخواهم کاری کنند. در بین کشورهای فارسی زبان همسایه ما، ایران هراسی عجیبی نسبت به ادبیات معاصر ما وجود دارد. منظورم از ادبیات معاصر ادبیات بعد از انقلاب اسلامی است. فکر میکنم علت این که چنین تبادلاتی بین ادبیات کشورها وجود ندارد به این دلیل است که ادبیات ما برای همسایگان فارسی زبان امری سیاسی است و نه امر فرهنگی و ادبی. وظیفه ما و اساتید رایزن فرهنگی است که این دید را تغییر دهیم.
زادگاه نخستین آریایینژادان تاجیکستان است
ابراهیم خدایار از دیگر سخنرانان این برنامه درباره مجموعه داستان «باغ شفتالو» اظهار کرد: دقیقا نود و سه سال پیش کتاب درخشان و دوارنساز «نمونه ادبیات تاجیک» اثر استاد صدرالدین عینی، استاد بینظیر و بزرگ تاجیکستان معاصر و بنیانگذار ادبیات شوروی تاجیک با کمک ابوالقاسم لاهوتی چاپ شد. کمی بعدتر یک نسخه از این کتاب به دست سعید نفیسی رسید. این کتاب آنگونه استاد نفیسی را غرق در شور و شعف و شادی کرد که دست به قلم برد و یادداشتی با عنوان «سرزمین پاک نیاکانم» در نشریه شفق سرخ نوشت و در آن یادداشت زبان به ستایش کتاب و نویسنده کتاب باز کرد.
خدایار قسمتی از این یادداشت را خواند و گفت: نفیسی در یاداشت خود با عطف توجه به میراث معرفی شده در این کتاب که نمونههای شعر هزار سال میراث بزرگ فارسی از رودکی تا زمان عینی نوشته بود، پس از آن که به همزبانی، همنژادی و همفرهنگی ایرانیان با تاجیکها اشاره میکند به زادگاه نخستین آریایینژادان و فارسی زبانان آن منطقه هم اشاره میکند و تاجیکستان را آن زادگاه نخستین معرفی میکند.
وی در ادامه با بیان این که برای ورود به سیر کتاب «باغ شفتالو» از صفحه تقدیم آن و با این جمله نویسنده «تقدیم به پدرم که مهر سخن و عشق نوشتن را در دلم کاشت.» آغاز میکند گفت: نویسنده عبارتهای «مهر سخن» و «عشق نوشتن» را مانند یک دانه و نهالی پنداشته که باید آن را در سرزمین دل بکاریم، با خون دل آبیاری کنیم و روزان و شبان نگهابانیاش کنیم تا به یک درخت تنومندی تبدیل شود. این خط اندیشه است، یعنی این که دنیا کشتگاه و مزرعه است.
وی در ادامه گفت: این امر در سراسر کتاب از عنوان تا نام چهار داستان و فضاهایی که در لابهلای این داستانها توصیف میشود به چشم میخورد. در سراسر این داستانها، در داستان نخست، خاطرات قهرمان داستان و روییدن این سه دانه شفتالو همراه با روزگار سپری شده قهرمان داستان، ماجرای سگی به نام الماس و دلبستگیهای راوی به زندگی شبانی و پیوندش با این سگ وفادار و نگهبان گله و تصویر کوهها، دشتها و درهها در فصای زیست قهرمان داستان، همه اطرافیانش در داستان زندگی پرستوها و آن خانه باغها و سرانجام حلول نویسنده در داستان آخر «شاهدخت» در مقام یک کبوتر راوی، ما میتوانیم شور زندگی را حس کنیم که بنیاد کشت و کار و شبکه بهم پیوسته آن یعنی باغبانی، شبانی، رمه داری و در یک کلام کاشته شدن، روییدن، برآمدن و بالیدن و سرانجام به خانه خورشید رسیدن است.
در جهان بینی حافظ میبینیم که زندگی با سفر صورتبندی میشود
این پژوهشگر بیان کرد: در نقد ادبی جدید و رویکردهای زبانشناسی جدید میگویند که صور خیال یا همان تصویرهای شاعرانه اعم از مجاز و تشبیه و استعاره و کنایه فقط نقش تزیینی و آرایشی در متن ندارند که شاعر یا نویسنده برای آراستن متن خود در از این صورخیال استفاده کند بلکه در تجربه زیسته و جهاننگری شاعر و نویسنده ریشه دارد. یعنی هرتشبیه و استعارهای که نویسنده و شاعر در متن از آن استفاده میکنند آبشخوری است که در جهان بینی و زندگی آفریننده اثر ریشه دارد.
خدایار در ادامه افزود: مطابق این نظریهها منتقد میتواند با تحلیل این نوع استعارهها و تشبیهها که من از دریچه همین «مهرسخن» وارد این کتاب شدم میتواند وارد ذهن نویسنده و فضایی که او توصیف میکند، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه پی ببریم. استعاره مفهومی اصلیترین بستر این گونه تحلیلهای ادبی در نقد ادبی جدید است.
این مدرس اظهار کرد: جرج لیکاف و مارک جانسون دو متفکر آمریکایی توانستند در کتاب «استعارههایی که با آن زندگی میکنیم» الگوی روشمندی را برای این نوع تحلیلها ارائه دهند. یعنی ارتباط تصاویر با زندگی آفریننده اثر را ارائه کنند. ما با استناد به یافتههای این دو پژوهشگر در این کتاب در میابیم که آثار نویسندههای اصیل به واقع گسترش یافته گزارههای بنیادی است که در بستر یک یا چند استعاره شناختی مفهومی شکل میگیرد و شبکهای از اجزای در هم تنیده و وابسته به همین گزاره بنیادی در سراسر داستان گسترش پیدا میکند.
او مثالی برای توضیح این نظر خود زد: به عنوان مثال در جهان بینی حافظ میبینیم که زندگی با سفر صورتبندی میشود و در فراز و فرودها، خون دل خوردنها، رنجها و سختیها با رسیدن به عشق به کمال میرسد؛ زندگی یک امر ذهنی، با سفر یک امر عینی تجسم پیدا میکند و بعد کمالش یعنی همان رسیدن به عشق در این رنج و سختیها متبلور میشود و میبینیم همین ایده در غالب غزل در ابیات مختلف «دیوان حافظ» نمود پیدا میکند. مانند:
وی افزود: به نظر من در داستانهای «باغ شفتالو» زندگی و تجربه زیسته نویسنده نهفته شده است. انسان در این طبیعت زندگی نمیکند بلکه با طبیعت زندگی میکند و ما به هیچ وجه نمیتوانیم آمیختگی انسانی که در طبیعت زندگی میکند به ویژه وقتی روح شاعرانه و حساسی داشته باشد آمیختگیاش را با روح طبیعت جدا کنیم.
ابراهیم خدایار در پایان گفت: مسائل سیاسی باعث دوری ما میشود در حالی که دو کشور هرگز از هم دور نبود. ما یک ملت هستیم در دو جغرافیا و به محض این که فضا باز شود مانند رودخانههایی که بهم میپیوندند این جریان بهم میپیوندد. نکته دیگر این است که دغدغههای ما دغدغههای داستایوفسکس است که در یکی از کتابهایش مینویسد کنار رفتن از پنجره روباز سمت اروپا بسیار سخت است» ما غرب زدهایم و هماسایههامان را نمیبینیم.
نظر شما