محمدرضا پویافر در این نشست درباره «تاثیر نهادی شدن امر دینی در مباحث مربوط به جامعهشناسی دین» گفت: نهاد امر دینی به نوعی با جرمانگاری شدیدی گره میخورد. اساسا نهادیشدن امر دینی را ما امروز از اقتصاد تا حتی ورزش میبینیم که با یک ولع ناشی از نگرانی شدید در مورد امور دینی به جرمانگاری منتهی میشود. علاوه بر اینکه چنین رویکردی باعث ایجاد یک مرزبندی مشخص در جامعه میشود که بر اساس معیارهایی ساحت کنشها را همدیگر جدا میکند. مثلا حتی حوزه خیریه و کار داوطلبانه که با حوزهای باز و عام باشد بر اساس امر دینی قطعهبندی میشود. درکنار اینها این نهادیشدن امر دینی به تدابیری منتهی میشود که فرد احساس میکند برای پیشرفت و ارتقاء اجتماعی باید ملاکهایی را رعایت کند که زمینهساز تظاهر و صفبندی در جامعه میشود. یعنی صفبندیهایی اجتماعی بر اساس امر دینی به وجود میآیند که قضاوتکردن دیگری را باعث میشود.
او ادامه داد: این روند به ویژه آنکه وقتی با حمایتهای ساختاری انتظامی و حقوقی هم همراه میشود زمینهساز خشونت برای دین و خشونت علیه دین را فراهم میکند. درواقع این شیوه از نهادیسازی امر دین تنها به خشونت برای دین نمیانجامد بلکه حتی خشونت علیه دینداران و هر فردی که با احزار هویت دینی شناخته میشود و حتی نمادهای دینی را نیز باعث میشود. اصولا وقتی امکان مصرف زمان ـ مکان از برخی گروهها سلب میشود احتمال اینکه در جبهه دیگر تلاش برای کسب آنها را به وجود آورند بیشتر میشود. درواقع چه برای دین چه علیه دین امکان بروز خشونت وجود خواهد داشت.
این جامعهشناس همچنین تاکید کرد: وقتی با نهادیسازی دین گروه دینداران به این سمت کنش انفعالی سوق داده میشوند و تمام مسئولیت را به دوش حاکمیت میگذارند دغدغه دینی جایی غیر از نهاد دینی پیگیری نمیشود. در این میان تجربه نظامهای سکولار هم میگوید در چنین جوامعی هم همچنان زمینه خشونت دینی وجود دارد و موضوع به این سادگیها قابل بررسی و واکاوی نیست.
محمود نجاتیحسینی نیز در این نشست گفت: دینداری اجتماعی و امر اجتماعی که دینی شده مثل اجتماعات دینی و پدیدههای اجتماعی دینی همزمان مستعد زمینهسازی تضاد اجتماعی و وفاق اجتماعی هستند. سنتهای جامعهشناسی دینی دورکیم، مارکس، وبر چندان به ما در تحلیل این پدیده کمکی نمیکند و من برای تشریح صحبتهای خودم به نظریات هابرماس و الهیات فلسفی اجتماعی او متوسل شدهام. چراکه مثلا سنت دینی مارکس بر مبنای تضاد بناگذاشته شده و دین را سرچشمه و خاستگاه تضاد میداند. سنت اجتماعی دورکیم بر وفاق متکیست و وبر مستقیم نمیگوید که دین عامل وحدت است یا تضاد اما از تضاد دنیا و آخرت صحبت میکند و به امور دینی ارجاعاتی دارد.
او افزود: همچنین در خود متون دینی هم میتوان رگههای از تضاد و وفاق را دید. هرچند در ادیان آسیایی رویایی و تضاد را کمتر میبینیم و اینها در تئوری بیشتر ادیان آشتی با دنیا و دیگری هستند. اما در واقعیت پیروان همین ادیان هم به دنبال خشونت هستند. مثل آنچه که روحانیت زرتشتی با تقسیمبندی ادیان به دین بهی و بد دینی صورت داد و به نوعی از سلاح تکفیر استفاده کرد یا رفتار امروز یک ارتش بودایی با مسلمانان روهینگینا نمونههایی از این موضوع هستند. در پیمایشهایی مربوط به سال ۲۰۱۷ به بعد در سطوح مختلف ملی و جهانی نیز نظر اغلب مردم عامل تضاد دانستن دین معرفی شده است. حالا راهحل برای این مسئله چیست؟
نجاتیحسینی تاکید کرد: ایدههای هابرماس در الهیات فلسفه اجتماعی و کتاب «دیالکتیک سکولارسازی» در این حوزه میتواند کمک کند. هابرماس به درستی واقف است که مدرنیته راه را برای خشونت دینی بار کرده و راه اصلی برای برونرفت از آن آشتی دادن دین و مدرنیته و دینداران و سکولارهاست. او بازگرداندن دینداران به صحنههای اجتماعی و عمومی دنیای مدرن را راه درست میداند و تاکید میکند علم سکولار و دانش دینی باید با هم کنار بیایند. یعنی الهیات مدرن سکولار حتی باید به سمت باور دینی برود. در این راستای بیطرفی دولت و قانون در مواجه با گروههای دینی و غیردینی، رعایت قانونی اصل تسامح و مدار توسط دولت و گروههای دیندار و غیردینی و وجود فرهنگ سیاسی لیبرال برای تقابل احتمالی این دو گروه و مشارکت هردو در امور را زمنیهساز برونرفت از خشونت علیه دین و خشونت برای دین میداند.
مقصود فراستخواه نیز با تاکید بر اینکه به اندازه جرم و چگالی آموزش علوم انسانی و دانشجو و استاد وزن تئوریک و مفهومسازی و نظریهپردازی در حوزه جامعهشناسی دینی نداریم متذکر شد: ما تنها مصرفکننده دانش جهانی جامعهشناسی دینی هستیم آن هم مصرفی سنتی و نه مصرف علم به مثابه یک سبک زندگی. یعنی ما نتوانستهایم یک علمورزی را از خلال مصرف جامعهشناسی دینی جهانی بسط دهیم. پیمایش مستقل در امر دینی هم که نمیتوانیم صورت بدهیم و کارهای کیفی که اصلا ممکن نیست و اگر هم یافتهای به دست آید انتشار آن مصیبت است.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: یک علت این مسئله استعارهها و اسطورههایی است که در لایه زیرین فرهنگ ما جا خوش کردهاند و چندان با علم سر سازش ندارند. استعارهها و اسطورههایی که از عصر صفوی نظاممند شدند و درست در دورهای که مصادف با انقلاب جهان بود ما یک بیاعتنایی سیستماتیک به علم را شاهد بودهایم. همه اینها باعث شده جنبش علمی ما در سطح جامعه سرگردان بماند و ما هنوز هم نسبت به علم مدرت بیاعتنا هستیم. جالب اینجاست که در گفتمان ضد علممان هم از پستمدرنیسم بهره میبریم و هم سنت و هم حتی از گفتمان میانرشتهای. با شیر بی دم و اشکمی به نام علم بومی مواجهیم و به همین دلیل حتی خوانشهای جهانی جامعهشناسی دینی هم که میتواند امر دینی را در جامعه ما توضیح بدهد بیاعتبار میدانیم و میگوییم اینها ارتباطی با جامعه ما ندارند.
فراستخواه گفت: دین در ایران هم راهحل است و هم مسئله! ولی تابوها و اوهاماتی که صورتبندی رسمی هم پیدا کردهاند و قدرت هم پشتشان است باعث شده نتوانیم برای توضیح امر دینی در جهانی اجتماعی خود حرفی داشته باشیم. اقتصاد دین و بازوهای انحصاری دینی که در انحصار دولت است همه از مصارف دین هستند که جامعهشناسی دینی درباره آنها حرف دارد. اشکال جدید دینورزی همچون مکانیزمهای مبادلهای از دهه ۴۰ تا امروز در ایران دیده شده و قابل بررسی هستند. خود روشنفکری دینی واژهسازی که اتفاق افتاده نوعی فرصت مبادله برای امر دینی ایجاد کرد و نهادهای دینی در خلاء نهادهای مدنی فرصت رشد یافتند. همه اینها باعث شد دین حتی شکل کارآفرینی اجتماعی پیدا کند که صندوقهای قرضالحسنه نمونهای از آن هستند. موضوعاتی که با علم جهانی جامعهشناسی دین قابل بررسی و تبیین هستند اما ما به علم جهانی انگ میزنیم و از آن برای توضیح مسائل خودما بهره نمیبریم.
نظر شما