آزاده حقگو، انسانشناس و پژوهشگر در یادداشت کوتاهی که در اختیار ایبنا قرار داده به معرفی رمان «طبرخون» پرداخته است.
داستان مملو از اساطیر است. اساطیر زنده که گویی در شخصیتهای داستان در اکنون میزیند. اساطیری که با شکل و شمایلی نو بازتولید میشوند. آنچه در طول سالیان و اعصار متمادی با خود حمل کردهایم.
داستان خواننده را با خود همراه میکند، حسهای گوناگون و گاه متضادی را در او برمیانگیزد و همزمان او را در درستی حسش دچار تردید میکند. خواننده نمیداند به کدام شخصیت چنگ بزند، با کدام شخصیت همدردی کند، کدام یک را دوست بدارد، از کدام یک بهراسد. اصلا کدام شخصیت واقعی است؟
گویی کتاب کاریکاتوری از جهان درهمیست که در آن میزییم و تمامی شخصیتها با ما و در ما زندگی میکنند. گویی زیر پایمان خالیست و ما معلقیم. انگار تمامی جهان از ازل تا ابد معلق بوده است و ما به این بیثباتی خو گرفتهایم و اکنون در روند داستان این واقعیت رخ مینماید و عریان میشود. با آنچه از آن میترسیدیم مواجه میشویم و راه گریزی نداریم.
«طبرخون» را باید خواند، هر چند در پایان کتاب همچنان سردرگم میمانیم. بیقراری هدیه نویسنده به خواننده است. «طبرخون» را باید خواند؛ چراکه رنگ دنیا را مینمایاند. رنگ خون. رنگی که پاک نمیشود، نادیده گرفته میشود.
«طبرخون» نوشته محسن فاتحی از سوی نشر آماره منتشر شده است.
نظر شما