سخنرانان در شب رشدیه مطرح کردند؛
پروژه میرزا حسن رشدیه رواج عقلانیت در ایران بود/جهل مقدسی که گریبان رشدیه را گرفت
مقصود فراستخواه در مراسم شب رشدیه گفت: پروژه رشدیه رواج عقلانیت در ایران بود و برای همه ما فضلیتهای تازه ایجاد کرد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس از میرزا حسن رشدیه چنین گفت:
“رشدیه از پیشگامان اصلاح نظام تعلیم و تربیت در ایران است که از او با عنوان بنیانگذار دبستان به شیوۀ جدید یاد می شود. کتاب هایی که رشدیه برای تدریس در دبستان های خود تألیف کرده گنجینۀ با ارزشی از اطلاعات و مهارت های آموزشی در قلمرو «کتاب درسینوسی» را فراروی پژوهشگران قرار می دهد که بی شک در فرآیند توسعۀ پایدار آموزش و پرورش ایران بسیار مفید خواهد بود.”
رشدیه یک تحول خواه اجتماعی بود
مقصود فراستخواه یکی از سخنرانان این مراسم در بخشی از سخنان خود گفت: تفاوت میرزا حسن رشدیه با دیگر روشنفکران این بود که او را باید یک تحول خواه اجتماعی و یک کنشگر کف جامعه دانست. او مرتب برای اصلاح امور به دولت فشار میآورد و متوجه این نکته شده بود که تا دولت اصلاح نشود کار اصلاح جامعه سخت است.
وی افزود: به نظر من هوشمندی رشدیه در این بود که به مردم زیر پوست شهر توجه داشت، مردمی که میخواستند یاد بگیرند. کسانی که در ایران مردم را شناختند، در تاریخ باقی ماندند، اما چه بسیار کسانی که در ایران به نام مردم تخریب کردند.
رشدیه برای تجربه معاصرت ما فضلیتهای تازهای ایجاد کرد
فراستخواه در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه میرزا حسن رشدیه برای تجربه معاصرت ما فضلیتهای تازهای ایجاد کرد عنوان کرد: تعبیر او از آموختن یک تجربه معنوی رهایی بخش بود. همچنین در نظر رشدیه در آموختن شجاعت بسیاری وجود دارد. اکثر ما میخواهیم در آسودگی نیاموختن زندگی کنیم، اما رشدیه به آموختن، به مثابه یک معرفت رهایی بخش نگاه میکرد.
فراستخواه اضافه کرد: عنصر کانونی پروژه رشدیه عقلانیت و خردباوری است. کتاب «سفرنامه روح» رشدیه را باید حتما مطالعه کنید. در این کتاب رشدیه تحت تاثیر قصیده عینیه ابن سیناست. به باور رشدیه روح انسانی میل به رشد و شکوفایی دارد و روح انسانی شهر به شهر میگردد و مهمترین شهری که در آن آرام گرفته و امنیت پیدا میکند، شهر عقل است. وقتی رشدیه از شهر عقل استفاده میکند مراد او عقلانیت اجتماعی است. رشدیه حتی در کتاب سفرنامه روح اخلاق را نیز به عقلانیت منوط میکند.
رشدیه فرزندان ما را از مکتبخانهها نجات داد
سیدمصطفی محقق داماد، دیگر سخنران این برنامه صحبت خود را با خواندن شعر «یاد بعضی نفرات» نیما یوشیج که در آن به میرزا حسن رشدیه هم اشاره شده، آغاز کرد و اینگونه سخنرانی خود را ادامه داد:
“یاد مرحوم نیمایوشیج به خیر که گفته است:
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:
اعتصام یوسف،
قُوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است؛
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست،
جرئتم می بخشد
روشنم می دارد
مردم ایران به پیروی از گفتار حکیمانه زرتشت، یعنی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، اخلاق و مهارتهای سودمند را به فرزندان خود آموزش میدادند. در آن زمان آتشکدهها جایگاه رسمی آموزش بودند و موبدان علاوه بر درسهای مذهبی، پزشکی، ریاضی و اخترشناسی نیز درس میدادند.
این گرایش به هنگام شکوفایی اسلام بیشتر شد. گرچه در آغاز اسلام درجزیره العرب تعداد مسلمانانی که خواندن و نوشتن میدانستند کم بود، ولی همه یا بیشتر آنان را پیامبر اسلام برای نوشتن نزد خود به کار میگرفت. از همینجا بود که این اندیشه پیدا شد تا (ذمیان، نامسلمانان اهل کتاب) به کسانی که میخواستند خواندن و نوشتن یاد بگیرند، آن را بیاموزند. در جنگ بدر بسیاری از مردم مکه به اسارت گرفته شدند، پیامبر اسلام کسانی را که میتوانستند خواندن و نوشتن بیاموزند، در برابر آموختن آزاد میکرد. این خدمت فدیه آزادی نا مسلمانان بود و بر این پایه یاد دادن از سوی آنان به چهره یک عرف رایج درآمد.
در ایران سال ۴۵۹ هجری قمری در تاریخ آموزش و پرورش اسلامی، فصل برجستهای بهشمار میآید. در این سال نخستین مدرسه از رشته مدرسههایی که خواجه نظام الملک، وزیر بزرگ سلجوقیان، ساخته بود در بغداد گشایش یافت. این مدرسهها در جهان اسلام پراکنده شدند؛ تا آنجا که شهرها و روستاهای کوچک را همگام با مدرسههای بزرگ در مراکز استانها، دربرگرفت.
تأسیس نظامیه نیشابور یکی از اثار همان است .این مدرسه در اواخر نیمه اوّل قرن پنجم هجری قمری (۴۵۰ ه.ق/۱۰۵۷ م)یا ۴۴۸ هجری یا به قولی دیگر(۴۳۴ (قمری)/۱۰۵۷ (میلادی)) به دستورنظامالملک برای امام الحرمین جوینی بنا شد و ابوالمعالی سی سال در آنجا به تدریس به خطابه و ذکر میپرداخت و روزانه سیصد مرد در آنجا به دانشآموزی جمع میشدند. از دانشآموختگان نامدار این مدرسه امام محمد غزالی، انوری، عمر خیام، امام موفق نیشابوری و عطار نیشابوری، و از استادان نامدار ابوالحسن واحدی هستند.
اما به نظرمی رسد که تشکیل نظامیه دربغداد ونیز درنیشابورهردو یک مرکز اموزش نسبتا تخصصی وبه اصطلاح امروز آموزش عالی بوده است ونه آموزش ابتدائی یعنی خواندن ونوشتن. درنظامیه بغداد امثال سعدی درس خوانده وسپس درس داده است. که در بوستان می گوید :
مرا در نظامیه ادرار بود شب وروز تلقین وتکرار بود
به هرحال مراکز آموزش ابتدائی به همان صورت قدیم انجام می شدف یعنی :
ـ مکتب خانه های شخصی برای آموختن، خواندن و نوشتن ونیز برای آموزش قرآن.
ـ برخی کتاب فروشیها
– خانه های برخی علما ودانشمندان
-مساجد
– گاهی خارج از روستاها وشهرها
ـ سقیفه ها (گذرها)
آموزش ابتدائی تا دوره قاجار به هیچوجه شکل مدرن در ایران نیافته است. برخی نوشته اند که دردوره صفویه مدارسی درتبریز واصفهان میسیونرهای مسیحی فرنگی به شکل مدرن تأسیس کرده بودند . ولی به نظرمیرسد که این مدارس برای فرزندان خودشان یعنی سفیران ونمایندگان خارجی بوده ونه برای کودکان مسلمان . زیرا به یقین با توجه به مخالفتی که بعدها خواهیم دید توسط روحانیون دردوره قاجار با تشکیل مدارس صورت می گیرد ، نمی توان پذیرفت که روحانیت دوره صفوی که از قدرت بیشتری برخورداراست اجازه رفتن فرزندان مسلمان را به این گونه مدارس بدهد.
در دوران قاجاردوشخصیت درتحول آموزش وپرورش درایران موثر بودنه اند ونقش آنان را تاریخ ایران نمی تواند فراموش نماید.هردو شخصیت را میتوان گفت که زندگی وارامش بلکه جان خودرا برسر اهداف خود نهادند. یکی میرزا تقی خان امیر کبیراست ودیگری ملاحسن رشدیه . میرزا تقی خان امیر کبیر دغدغه اش ارتقاء تعلیم وتربیت بوده است. این داستان درزندگی وی به تواتر نقل شده است:
«سال ۱۲۶۴ قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند».
ولی ظاهرا امیرکبیر بیشترین وقت خودرا صرف تحصیلات عالیه نموده وبه اموزش ابتدائی نرسیده است.دارالفنون که بعدها ترجمه فرنگی آنرا گذاشتند همان پلی تکنیک است . اولین کسی که عمرخودرا صرف آموزش ابتدائی نموده است یک روحانی است به نام ملاحسن رشدیه . این مرد نخستین مدرسه به شیوه امروزی در ۱۲۵۴ هجری قمری در ارومیه و در سال بعد در تبریز تأسیس کرد.اما جهل مقدس علیه او قیام کردند وبا شدید ترین وجه اورا تهدید کردند ، اورا کتک زدند ، مدارس اورا خراب کردند. تا آنجا که اورا به انحراف و کفر متهم کردند.
اتهام یکی از حربه های« جهل مقدس» بود که با اشخاص برخورد می کرد. حربه ای بسیار تیز وبرنده بلکه کشنده. آنان برای خود با یک برداشت کاملا غلط از یک حدیث ساخته بودند . آن حدیث این است: روایت داود بن سرحان از أبی عبدالله (علیه السلام) از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «إذا رَأَیتُم أهلَ الرَّیبِ وَ البِدَعِ مِن بَعدی، فَأَظهِرُوا البَراءَهَ مِنهُم وَ أَکثِروا مِن سَبِّهِم وَ القَولِ فیهِم وَ الوَقیعَهِ وَ باهِتوهُم کی لایطمَعوا فِی الفَسادِ فِی الإِسلام. پس از من، هر گاه شکاکان و بدعتگذاران را دیدید، از آنان بیزاری نشان دهید و بسیار به آنان ناسزا گویید و دربارهشان بدگویی و افشاگری کنید و آنان را مبهوت [و محکوم] سازید تا به تباه کردن اسلام، طمع نکنند
این حدیث را به جای مبهوت کردن متهم کردن معنا می کردند. درحالی که این برداشت مخالف روح قرآن است. زیرا قرآن کریم میفرماید: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى .
واژه «باهتوهم» از ماده «بهت» به معنی «مبهوت ساختن» است، یعنی به قدری با قوّت با آنان بحث کنید و دلیل محکم و قاطع ارائه کنید، که اهل بدعت را «متحیّر و مبهوت» ساخته و از پاسخ دادن ناتوان کنید. چه اینکه حضرت ابراهیم (علیهالسلام) هم، چنان منطقی و مستحکم با کافر بتپرست احتجاج کرد که او را مبهوت نمود: «فبهت الذی کفر.»
نمایی از شب رشدیه در کانون زبان پارسی
نمایی از شب رشدیه در کانون زبان پارسی
منابع اصیل لغت عرب، همین معنا را برای این ریشه ذکر کردهاند، مثلا جوهری در تاج اللغه میگوید: «بهته بهتًا اخذه بغته و بهت الرجل اذا دهش و تحیّر» ،
و فیّومی در المصباح المنیر میگوید: «بهت: دهش و تحیّر». زمخشری در اساس البلاغه میگوید که (بهت و باهت (ثلاثی مجرد و مزید) تفاوتی ندارد: «بهته بکذا و باهته به».
ابن فارس هم در معجم مقاییس اللغه آورده است که اصل این ماده به همان معنی «حیرت»، و «بهتان» به معنی دروغ است: «الباء و الهاء و التاء اصل واحد و هو کالدهش و الحیره، یقال: بهت الرجل یبهت بهتا و البیهته: الحیره، فامّا البهتان فالکذب».
با توجه به معنای لغوی بهت، معنایی غیر از مبهوت ساختن، متصور نخواهد بود.
اکثر علما و فقهاء نیز همین معنا را برداشت کرده اند.فیض کاشانی، درکتاب الوافی که شرح برکافی کلینی است درذیل این حدیث تنها همین معنا را ذکرکرده ومعنای دیگری ذکر نکرده است
ملا صالح مازندرانی،در شرح اصول کافی می نویسد: معنی روایت چنین می شود که با «حجت قاطع» و دلیل محکم، راه ها را به روی بدعتگذاران ببندید تا آنها مبهوت شوند . صاحب جواهر در کتاب الحدود خود، این روایت را نقل میکند؛ وی میگوید: بدگویی نسبت به اهل بدعت به معنای آن نیست که نسبتهای ناروا به آنها داده شود و به آنچه که انجام نداده اند متّهم شوند.
به هرحال وقتی این بزرگوار برتأسیس مدارس به نحو جدید اصرار می ورزید مکتب خانه ها دیدند که دکانشان تعطیل می شود از هردری برای مخالفت وی قیام می کردند. مخالفین مهمترین حربه آنان چماق تکفیر بود . نخست اورا کافر معرفی می کردند وسپس می ریختند ومدرسه اورا خراب می کردند.
جالب است که چند شب قبل یکی از دوستان که سابقا با یکی از انجمن های مذهبی همکاری داشت به من زنگ زد وگفت شنیده ام که شما می خواهید برای مرحوم رشدیه سخن بگویید، چنین است ؟گفتم اری . گفت درجریان باشید که ایشان ازلی بوده اند!! گفتم شگفتا که حدود صدسال از مرگ این مرد می گذرد، این اقایان که دنبال بابی وبهائی می گردند وگوئی وقتی بازارشان کساد می شود اگر کسی گیر نیاورند ،گوئی بهائی می سازندوازاین رهگذر مهمترین خدمت را به آمار آنان می کنند. نمیدانند که این شیخ مرحوم سرانجام رحل اقامت در قم افکند ودر پرتو حمایت مرجع تقلید زمان یعنی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی قرارگرفت. ایشان درسال ۱۳۲۴شمسی وقتی فوت کرد علمای قم برجنازه ایشان نماز گذاردند وبا احترام در قبرستانی که به نام قبرستان شیخ عبدالکریم حائری معروف است مدفون شد. ولی این اقایان هنوز هم به اتهاماتی که ملا خانه داران برای وی جعل کرده بودند دست می یازند؟!! گواه شاهد صادق دراستین باشد .همین مجموعه ای که امروز به دست شما می رسد حاوی چند رساله در اصول عقائد برای کودکان است .ببینید چقدر ساده وزیبا اصول عقائد را بیان کرده وتشیع اثنی عشری را به کودکان اموزش داده است .
اسناد مربوط به بزرگان فرهنگ در منازل نگهداری میشود
بهدخت رشدیه، نوه میرزا حسن رشدیه یکی دیگر از سخنرانان این مراسم بود. وی در بخشی از سخنان خود گفت: من از ۲۵ سال پیش فعالیت اجتماعی و کار روی مسائل زنان و کودکان کار را آغاز کردم. در این میان مدام استادان، دانشجویان و پژوهشگران به من مراجعه کرده و خواهان دریافت اطلاعات بیشتری از میرزا حسن رشدیه بودند. من شروع به تدوین اسناد و مدارک خانوادگی و همچنین تاریخ شفاهی خاندان رشدیه کردم و متوجه شدم که این رشدیهای که من میشناختم با رشدیه اصلی تفاوتهای بسیاری دارد. من اسناد بسیاری را در اختیار پژوهشگران گذاشتم که یکی از آنها آقای سیدرضا باقریان بود که کتابش امروز رونمایی میشود. او دبیر و معلم در شهر قم است و نذر کرده بود که به خطر ۷۰ سال زحمت رشدیه برای ایران هفت سال برای او کار کند.
وی افزود: دغدغه من رشدیهها هستند یعنی کسانی که برای ایران زحمت کشیده و ریشههای فرهنگ را ساختند. اسناد این اشخاص در خانههاست و سازمانها اسناد زیادی ندارند. متاسفانه فرهنگ بومی ما اینگونه عادت داده که مردم اسناد و مدارک را در منازل نگهداری کنند و ما باید این فرهنگ را تغییر دهیم.
بهدخت رشدیه ادامه داد: من در این مدت توانستم اسناد جدیدی را درباره میرزا حسن رشدیه پیدا کنم. به عنوان مثال یکی از این سندها درباره آموزش به نابینایان است. در بین اسناد من به نامهای برخوردم که درباره آموختن به نابینایان است و گویا رییس معارف در پاسخ به نامه میرزا حسن نوشته، انگیزه اصلی میرزا حسن این بود که در حین خراب کردن مدرسه مشهد به دست متحجران یکی از محصلان کور میشود و بچه از اینکه دیگر نمیتواند درس بخواند ناراحت بود و میرزا به او قول داد که راهی را برای آموزشش پیدا کند.
نام رشدیه در کتاب درسی مدارس نیست
سیدرضا باقریان موحد، گردآورنده کتاب «مجموعه آثار میرزا حسن رشدیه» نیز در این مراسم سخنرانی کوتاهی برای حاضران ایراد کرد. وی در بخشی از سخنان خود گفت: من امسال بیست و ششمین سال معلمیام را میگذرانم. در این مدت همیشه دغدغه من این بود که چه کسی این سفره معلمی را برای همه ما پهن کرد؟ بنابراین تصمیم گرفتم در این باره تحقیق کنم و البته به میرزا حسن رشدیه رسیدم.
وی افزود: در میان حدود ۱۰۰ نفر از معلمان قم من شناخت از میرزا حسن رشدیه را مطرح کردم و از این تعداد صرفا ۱۰ نفر این مرد بزرگ را میشناختند. این مساله را با یکی از اساتیدم مطرح کردم و او گفت که چرا انتظار داری بشناسند؟ مگر در ایران خیابانی به نام اوست و یا در کتابهای درسی درباره رشدیه چیزی نوشته شده است؟
باقریان موحد ادامه داد: متاسفانه معلمان در ۳۰ سال کار آموزش خود هیچ کتابی را درباره شغلشان مطالعه نمیکنند. نظام آموزش و پرورش هم این را در دانشگاه فرهنگیان به معلمان آموزش نمیدهد. به همین دلیل من تصمیم گرفتم به رشدیه بپردازم و چون او ۷۰ سال برای ایران زحمت کشید من نذر کردم که هفت سال از عمرم را وقف او کنم که اکنون چهار سالش گذشته است.
کتابخانه وزارت آموزش و پرورش هیچکدام از کتابهای رشدیه را نداشت
باقریان موحد در بخش دیگری از سخنان خود گفت: با شروع تحقیقاتم متوجه شدم که چهار کتاب درباره رشدیه و زندگینامه او منتشر شده است که دو کتاب به قلم فرزندان اوست. به باورم این کتابها بسیار مفید بودند بنابراین وارد زندگینامه رشدیه نشدم و تصمیم گرفتم روی کتابهای درسی تالیفیاش کار کنم.
این معلم و پژوهشگر اضافه کرد: بنابراین به جستوجوی کتابهایش برآمدم. آموزش و پرورش استان قم که هیچ سندی در این باره نداشت و من به ناچار به تهران آمدم. متاسفانه در آموزش و پرورش تهران نیز هیچکدام از کتابهای رشدیه وجود نداشت و نکته زشت دیگر این بود که هیچ انگیزهای هم برای آنها درباره شناخت رشدیه وجود نداشت و حتی به من میگفتند که وقتت را تلف نکن. به همین دلیل است که به نظر من امروزه آموزش و پرورش در زمینه کتابهای درسی مشکل دارد چون ریشهها را نمیشناسند.
نظرات