رابین همه توجه و همت پژوهشگرانه خود را مصروف شکلهای معاصر و تازه محافظهکاری و نومحافظهکاری و نیز دشواریهای چپهای نو و لیبرالها در پرداختن به برتریجوییهای آمریکا پس از پایان جنگ سرد کرده است.
علي اكبر معصوم بيگي در پيشگفتار اين رمان مينويسد: «گرچه محافظهکاری، به مفهوم مقاومت در برابر هر چیز نو که وضع موجود امور را بر هم بزند، تاریخی به دیرینگیِ عمرِ بشر دارد، اما محافظهکاری در مفهوم مدرن آن، به مفهوم اندیشهای ارتجاعی که به بهانه حفظ همه چیزهای نگهداشتنی با نفس تغییر در میافتد، مگر آنکه تغییر به حکم ضرورت ارتجاع را به تمکین از امر ناگزیر وادارد، باری به این تعبیر، محافظهکاری در پی انقلاب بزرگ فرانسه آغاز شد. انقلاب فرانسه برای اروپای کهن، اروپای فئودالها، بزرگ زمینداران، شاهان، شاهزادگان، کشیشان و اسقفان، همه فرادستان قدر قدرت، حکمِ صوراسرافیل و شیپورِ بیداریِ قیامتآسایِ سرکوفتگان و راندگان و خفتگان، ستمکشان و محرومان و پایمال شدگان و در یک کلام، حکم بانگ بیدارباش همه کسانی را داشت که از ستم «رژیم کهن» در سراسر اروپای اشرافی به تنگ آمده و به خفقان مَرگامَرگی افتاده بودند. راستی را که انقلاب شورِ نُشور بود، آمده بود تا مردگان و نفرینیان زمین را از خواب هزار ساله برانگیزد، تا سامان ستم شاهان، اشراف، سپاهیان و کلیسا را از بیخ برآوَرَد.
سخنِ هیبتآسای سن ژوست: «آرزوی من همه آن است که آخرین پادشاه فرانسه را با روده آخرین کشیش فرانسه به اولین درخت بیاویزم»، از این کشاکش خونین هزار ساله حکایت داشت. در پیِ انقلاب، ارتجاع ترمیدوری همه در پی آن بود که وضع را به هر قیمت به عقب بازگرداند، اما از آنجا که در روند رویدادها دست کم این قدر وقوف یافت که بازگشت به گذشته از قدرت هر نیرویی، هر اندازه مهیب و بزرگ، بیرون است، همه همت خود را به کار گماشت تا نخست، جهت تغییر را به سود مرتجعان واگرداند. محافظهکاری بر این نظریه بنیادی استوار است که واقعیت و ماهیت هر جامعهای را باید در سیر تحول تاریخی آن جستوجو کرد، و از این رو این تحول تاریخی اگر یگانه راهنما نباشد، باری معتبرترین درخور اتکاترین راهنمای حکومتهاست برای آنکه از سر احتیاط و دوراندیشی از دخالت در آنچه دیرگاهی است تثبیت شده است بپرهیزید. این قدر هست که محافظهکاری جامعه را چون چیزی میانگارد که میبالد و دامن میگسترد، اما محافظهکاران ترجیح میدهند که شاخ و برگها را هرس کنند اما هرگز دست به ترکیب ریشهها نزنند. از اینجاستکه رادیکالها در برابر محافظهکاران بر این باورند که هیچ تغییری مگر دگرگونی بنیادیِ انقلابیِ جامعه و انسان نمیتواند در برانداختنِ جامعه عمیقا ناعادلانه به کار آید. بدینگونه، محافظهکاراناند که با هرگونه دگرگونی ریشهای جامعه به ستیزه برمیخیزند. با این تفصیل، جهان مدرن با سه شِق اساسی روبهروست که محافظهکاری تنها یکی از آنهاست و شاید بتواند این مدعا را داشته باشد که در دورههایی در تاریخ سنت سیاسیِ اروپا مرکزیت داشته است. یکی دیگر از این شقها لیبرالیسم است که با تعهدش به آزادی و ارزشهای رفورمیستی شناخته میشود و دیگری سوسیالیسم قانونی (و عمدتاً سوسیال دموکراسی) که دغدغه خاطر بنیادیناش درخصوص مردم فرودست موجب میشود که همه مسایل سیاسی را تابع به تحقیق رسیدن جامعهای واقعیتر و عادلانهتر قرار دهد. به یک اعتبار، سیاست مدرن عمدتاً عبارت بوده است از کشاکش و گفتوشنود میان این سه گرایش و سه جنبش. هر سه گرایش در چهارچوب سیاست جریان غالب میگنجند و طبعاً با گرایش و جنبش چهارم که، با سیاست انقلابی ریشهها را هدف گرفته است، از بیخ ناسازگاند.
نظریه محافظهکاری، یکی از این سه گرایش، سالی پس از انقلاب فرانسه، دو واکنش به طرحهای عقل محورانه انقلابیان فرانسوی سر برآورد و بیان نامه کلاسیک آن را باید در تأملاتی درباره انقلاب فرانسه (1790) ادموند برک یافت. تأکید تاریخی برک، در اصل، پیامد جریانهای ژرفی در اندیشه اروپایی بود، جریانهایی که برهان و استدلال انتزاعی را همچون روشی برای فهم جهان انسانی و پیچیدگیهای آن مردود میشمردند. شاید، و بلکه بیگمان، طُمطُراقِ محضِ زبانآوری برک لازم بود تا محافظهکاری را به عنوان شاکلهای مفهومی به جهان آورد، چراکه این نظریه در نابترین صورت خود تنها شامل مشتی قاعده و قانون عقلی در باب احتیاط و دوراندیشی (در باب پیچیدگی و همتافتگی امور و حکمت احتیاط و دست به عصا بودن در تغییر دادنِ وضع) میشد که در فضای روشنفکری دو سده واپسین در برابر ادعاهای فلسفیِ وسوسهانگیز ایدئولوژیهای مدرن سخت رنگ میباخت و کم توس و توان مینمود.
نظریههای رقیب مدعیاند که نه تنها تکاپوهای سیاسی بلکه بشر و جایگاه او را در جهان نیز توضیح میدهند. اما نظریه محافظهکارانه برک بر آن بود که این تصویرِ گستردهتر (سیاست مدرن و جایگاه بشر) را دین برای ما فراهم آورده است، و بدینگونه برک مستعد بود که حرکت درخور امور الاهی را چنان بسط دهد که حرمت خداگونه نهادهای موجود دیرپا و نیز تثبیت جامعه بشری را هم در برگیرد. اما این تأکید ایمان باورانه در عین حال نباید این واقعیت را پنهان دارد که محافظهکاری درخصوص توانایی هر انسان ـ که در محدودههای آگاهی کنونی رفتار میکند ـ برای درک پیچیدگیهای زندگی انسانی، آنگونه که در سراسر تاریخ مکتوب تحول پذیرفته است، دستخوش شکاکیتی عمیق است.
گرچه سخن کوری رابین در کتاب حاضر با تامس هابز، این «نخستین ضد انقلابی»، آغاز میشود و با بزرگترین نظریهپرداز محافظهکاری، ادموند برک، دنبال میشود، غرض اصلی او پرداختن تفصیلیتر به دورِ تازهای از محافظهکاری است که در برابر جنبشهای آزادیخواهانه ـ برابری خواهانه دهه 1960 و 1970 به منصه ظهور میرسد. از اینجاست که نویسنده در بخش دوم کتاب با مفهوم خشونت و ربط آن به ایدئولوژیهای سیاسی (فاشیسم، راست جدید، نومحافظهکاری و مانند آن) سروکار دارد. نخست به رونالد ریگان و تبهکاریها، خونریزیها و قساوتهای او در گواتمالا و در فصلهای بعدی به یازده سپتامبر و پایان جنگ سرد، ظهور نئوکانها، جنگ و حمله و تجاوز سپتامبر و پایان جنگ سرد، ظهور نئوکانها، جنگ و حمله و تجاوز به افغانستان و عراق، شکار دگرباشان، به اصطلاح توازن میان آزادی و امنیت و بسیاری امور دیگر میپردازد.»
کتاب «ذهن ارتجاعی» نوشته کوری رابین با ترجمه اکبر معصومبیگی در 386 صفحه با شمارگان 200 نسخه توسط موسسه انتشارات نگاه به بهای 40هزار تومان راهی بازار کتاب شد.
نظر شما