ابوالفضل هادیمنش؛ پژوهشگر حوزه دین به مناسبت سالروز وفات حضرت خدیجه کبری (س)، در یادداشتی حکایت پیوند جاودانه محمد امین (ص) و خدیجه کبری (س) را به زبان دل به نگارش درآورد.
خدیجه (س) نیز یک زن بود. خدیجه دختر خُوَیلد؛ زنی ثروتمند و باوقار بهدور از زشتیها و پَلَشتیهای جاهلیت. او یک دل نه صد دل، عاشق و شیفته محمد امین شده بود؛ محمد (ص) که نام زیبایش ستایششده اهل آسمان و زمین بود. یکبار از امام صادق (ع) پرسیده بودند: «چرا او را محمد (ص) نامیدند. فرموده بود: چون دوست و دشمن او را میستودند.» غریبه و آشنا دوستش داشتند.
آری این خُلق نیکوی محمدی بود که خدیجه (س) را جذب، بلکه شیفته محمد (ص) کرده بود. این شد که او از مال و جان و مهر خود گذشت تا به محمد (ص) برسد. او محمد (ص) را انتخاب کرده بود؛ محمد امین را. مال چه ارزش داشت در مقابل این خلق نیکو که خدیجه (س) از آن بگذرد. او حاضر بود سر و جانش را هم برای محمد بدهد. خدیجه (س) اسلام آورد، چه اسلام آوردنی. عاشق محمد (ص) شد، چه عاشق شدنی. حرف و حدیثها دربارهاش زیاد شد. زنها به او سرکوفت میزدند که زنی با این همه مال و ثروت و زیبایی، چطور همسر پسری یتیم بشود؟! خدیجه (س) اما دل از کف داده بود. نورانیت صورت محمد (ص)، طبع پاکش، سخنان متینش، قامت آراسته و رخسار زیبایش، دو چشم خدایی میخواست تا اینهمه زیبایی را ببیند و شیفته شود.
او شمعِ جمعِ آفرنیش بود و خدیجه (س) این را به خوبی دریافته بود. همسرش شد و از همه دست شست. محمد (ص) دین و دنیایش بود. اولین نماز را به او اقتدا کرد.
سالها گذشت و دو عاشق، دو شیفته سر بالین هم گذاشتند و خدیجه (س) همه هست و نیستش را برای محمد (ص) و راه و آئین او گذاشت تا روزی که از دنیا رفت. و چه سخت بود این جدایی. آن سال را محمد (ص) عامالحزن نام نهاد؛ یعنی سال غصه. او برای همیشه سوگوار همسر خود ماند. اگرچه همسران دیگری برای یکی کردن دلها اختیار کرد، هیچکدامشان برای او خدیجه دختر خویلد نشد.
کتابهایی درباره خدیجه (س) نوشته شده، هرچند کم است. البته شاید گفته شود که این ظلم تاریخ است که چیز زیادی از او در خاطرهاش ندارد. یکبار در قاب کتاب، زندگی خدیجه (س) را برای نوجوانان شرح دادهام و یکبار هم برای بزرگسالان در کتابی با عنوان «تاریخ و سیره حضرت خدیجه (س). البته این اثر ترجمه کتاب «خدیجه الکبری» اثر مرحوم استاد باقر شریف قرشی است. در این کتاب به شرح زندگانی و سیره عملی ایشان پرداخته شده و چون آن را کتابی کامل در این موضوع یافتم، از تالیف جدیدی در این زمینه منصرف شدم و به ترجمه آن پرداختم.
امید که بخوانیم و بیاموزیم و به عمل برسانیم.
«کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تَر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم»
نظر شما