ادبیات فارسی پر از شاعران و نویسندگانی افغانستانیست که بدون نگاه به مرزهای سیاسی برای فرهنگ، ادب و هنر ایران فرهنگی قلم زدهاند؛ مردم ایران و افغانستان مرزها را به رسمیت نمیشناسند.
بعد از این صحبتها، کاربران فضای مجازی به اظهارات معاون سیاسی وزیر امور خارجه واکنش نشان دادند. چون بدون شک اکثر ما ایرانیها از بچگی در کنار این بچهها درس خواندهایم و بزرگ شدهایم و کمتر ایرانی را میتوان پیدا کرد که دوستی افغانستانی نداشته باشد و این نشان میدهد که دو ملت ایران و افغانستان از هم جدا نیستند.
شاید سیاستمداران بتوانند روی نقشه بین ما و افغانستان مرزهایی رنگی ترسیم کنند و در واقعیت نیز بینمان سیمخاردار بکشند؛ ادبیات ما پر است از محمدکاظم کاظمی، مایل هروی، ضیاء قاسمی، محمدحسین محمدی، عالیه عطایی، سید رضا محمدی، سیده تکتم حسینی و الیاس علوی؛ افرادی که در بسیاری از جوایز ادبی ایران جایزه بردهاند، داور و دبیر بودهاند و کتابهایشان نیز در نشرهای معتبر ایران چاپ شده و ما از خواندن آنها لذت بردهایم.
شاید امروز تعداد زیادی از مردم افغانستان به ایران پناه آورده باشند اما نباید فراموش کنیم که در گذشته شمار زیادی از مردم کشور ما نیز به کابل رفتهاند و همین حالا در افغانستان منطقههایی به نامهای افشار، خوافیها، ریکاخانه، شاهسونها و کردقرتا وجود دارد که مردمان آنجا از ایران آمدند و در افغانستان ماندگار شدند. بدین صورت روابط در این کشورها تنگاتنگ بوده است و مردمان این دو کشور مرزها را به رسمیت نمیشناسند.
بد نیست که برای یادآوری گذشته به مسئولان کتابی پیشنهاد کنیم تا گذشته این مردم فراموش نشود. در اینجا خواندن کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» (خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس) را به برخی از مسئولان پیشنهاد میکنیم. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «نمیدانم چه کسی رجب غلامی را میشناسد؛ همان شهیدی که در عملیات والفجر 9 روی سیمخاردار خوابید تا رزمندگان از رویش عبور کنند و عملیات لو نرود. مزارش حالا در بهشت جواد شهر بجستان، پنجشنبهها میعادگاه مردم است. با اینکه هیچکسی را در آن شهر ندارد، ولی باور من این است که او غریب نیست و 30 هزار نفر جمعیت آن شهر، همگی اعضای خانواده این شهید به شمار میروند.»
با همه این تفاسیر فراموش نکنیم که فراموششدگان، فراموشکنندگان، را هرگز فراموش نمیکنند. بنابراین رسم معرفت و جوانمردی نیست که با مردمانی که در سختترین روزهای این کشور در کنار ایرانیها مقابل دشمن بعثی که نه در برابر کل دنیا ایستادند، چنین برخوردهایی داشته باشیم. مردمی که تعداد شهدای آنها در جنگ تحمیلی سه برابر شهدای تمام اقلیتهای دینی ساکن در ایران است. مردمانی که در همین سالهای گذشته نیز با لشکر فاطمیون از مرزهای ایران در خارج از کشور دفاع کردند. در پایان نظر شما به ترانهای از امید روزبه، ترانهسرای جوان کشورمان جلب میکنم؛ ترانهای که از زبان یک جوان افغانستانی نوشته شده و در کتاب «آل»، آخرین اثر مکتوب این شاعر و ترانهسرا آمده است. امید روزبه این شعر را به غربتِ همیشگىِ مهاجران افغان تقدیم کرده است:
«از همه گوشهگیرتر میشم
صاحبِ بغضى تازهتر میشم
دست خطى رسیده و مىگه
تا یه ماهِ دیگه پدر مىشم
روز با رفتنش شبیخون زد
برف خورشیدُ از نفس انداخت
چشم وا کردیم و به غیر از مرگ
هیشکى مارو به رسمیت نشناخت
مرزمون رو به هر درى وا شد!
مارو تحویل انفرادى داد
با لباسِ محلى میمیریم
ما پناهندهایم مادرزاد
وقتى بغض کبودِ مادر من
چشمِ ابراى شهرُ تر مىکرد
وقتى گوش تمومِ شهر منو
سرفههاى تفنگ کر مىکرد
از همون روزى که به پرچمِ ما
باد بى وقفه استراحت داد
رد پامونو جنگ پیدا کرد
دستامونو به خاک عادت داد
یادِ زنهاى سقف گم کرده
یادِ مرداى دار مىافتم
یاد شهرِ شریف تنهام و
زندههاى مزار مىافتم
کلّ تاریخو کشورم بارید
هیشکى باور نکرد اشکاشو
کشورِ سادهاى که صادر کرد
حُقههاى بزرگِ خشخاشو
حُقه دیدیم و تیغ خوردیم و…
تحفههاى سیاه آوردیم
اونقدر طعمهى عقاب شدیم…
که به گربه پناه آوردیم
با خودم فکر مىکنم که کجا…
پدرم غرق توو شکستن بود
به کجا جهان قدم مىذاشت
دست خطى که حاملِ من بود!
اینورِ مرز بغض بارونه
روو به اشکاى من درُ وا کن
درُ وا کن وطن هوا سرده!
درُ وا کن وطن! درُ وا کن»
نظرات