محمد قاسمزاده میگوید: نویسندگان و شاعران بسیاری وامدار عطار هستند. هیچ کس نمیتواند با منطقالطیر عطار مقابله کند. آنها حرف زمانه خودشان را زدهاند.
نویسنده «شهر هشتم» افزود: مولانا وقتی که جوان بود، میخواست عالم دینی شود و شاعری را دون شان خودش میدانست. اما بعدها گفت که سنایی و عطار به شعر، شان و منزلت دادهاند.
قاسمزاده توضیح داد: زبان سنایی، زبانی نبود که بتواند عرفان را در شعر فارسی پرورش دهد. سنایی در نیمه دوم و اواخر عمرش به عرفان گرایش پیدا کرد و زمان کافی هم برای این کار نداشت. در حدیقه الحقیقه، بر خلاف غزلیاتش، زبان مغلق و نارسایی دارد. اما عطار شعر را روان میگوید و زبان در دستش نرم است. از کودکی شعر میگوید و شاعر مدیحهگو نبود. شاید به همین دلیل هم توانست تمام مفاهیم و سرفصلهای عرفان را به شعر فارسی وارد کند. و هر کس بعد از عطار آمد، در این زمینه وامدار اوست. بیجهت نیست که مولانا میگوید؛ «عطار روح بود و سنایی، دو چشم او. ما از پی سنایی و عطار آمدیم.» اگر عطار نبود، بعید بود که مولانا بتواند آن میراث را از خودش به جای بگذارد.
این استاد دانشگاه گفت: نوشتن کتاب شرح حال عرفا، در فارسی و عربی رایج بود. اللمع ابونصر سراج به عربی نوشته شده و این یک الگویی برای نوشتن شرح حال عرفا به فارسی بود که ابتدا ابوالحسن هجویری، کشفالمحجوب را در اواسط قرن پنجم هجری به تقلید از آن نوشت. هجویری در لاهور زندگی میکرد و آن تسلط و شیوایی را که عطار در نثر فارسی دارد، نداشت.
قاسمزاده گفت: عطار زبان در دستش مثل موم بود و در نثر هم یک نویسنده شاعر است. نه نویسندهای که تنها به نثر میپردازد. دو شاعر داریم که در زمینه نثر، موفق به این کار شدند؛ یکی عطار و دیکر سعدی. سعدی، حوالی مرگ عطار به دنیا میآید و کتاب گلستان او، شاهدی بر این مدعا است؛ نثری با شعور شاعرانه.
وی در توضیح نثر عطار در تذکرهالاولیا گفت: ابتدای شرح حال هر عارفی که میگوید یک نوع نثر مسجع دارد. سجع، قافیه در نثر است. با یک شور و زیبایی شروع میکند که شما راغب میشوید تا شرح حال آن عارف را بخوانید. هجویری این ویژگی را ندارد. او همه چیز را نقل میکند. بعدها شیوه عطار، بین عرفا خیلی باب شد. کما اینکه دکتر شفیعی کدکنی، مبحثی را با عنوان «زبان شعر در نثر صوفیه» مطرح میکند. عرفا این میراث را از عطار دارند و به جز عطار، کسی قادر نبود این میراث را در نثری شاعرانه بیاورد. به عنوان مثال، مولوی در کتاب فیه مافیه، ذوق شاعرانه به خرج نمیدهد. مفاهیم عرفانی را به زبانی خشک مطرح میکند. در حالی که نثر عطار هم شاعرانه است. عرفایی نظیر روزبهان بقلی، چشمی به تذکرهالاولیاء عطار دارند.
قاسم زاده که کتاب «شهر هشتم» اش را نقیضهای بر منطقالطیر میدانند، در این مورد گفت: اصولا نقیضهنویسی یا بازنویسی برخی از آثار ادبی قدیم، در دنیا بسیار رایج است. نمونه معروفش، «اولیس» جویس است یا برخی از کارهای شکسپیر و .... ژان پل سارتر هم این کار را کرده است. اصولا برخی از آثار این ظرفیت را دارند که به شکلهای مختلف، پرداخته و دوباره منتشر شوند. قصه منطقالطیر هم متعلق به عطار نیست. بلکه ریشه در گنوسیهای بینالنهرین دارد. در شاهنامه هم چند جا به سیمرغ اشاره شده است. یکی سیمرغ که در داستان رستم به آن اشاره میشود و یک سیمرغ هم که به دست اسفندیار، در هفت خان اسفندیار کشته میشود.
وی افزود: سفر به خاطر جستو جوی یک آرمان، در ادبیات جهان، نمونههای فراوانی دارد. این سفر به خاطر یک آرمان، در قرنی که ما زندگی میکنیم، گاهی نتایج وحشتناکی در زندگی آدمها به دنبال داشته است. تلاش برای رسیده به یک ایده و آرمان، در نهایت به نتایجی نرسیده که جویندگانش به دنبال آن بودند. جنبشهای اجتماعی در قرن بیست و بیست و یکم معمولا از این دست بودند که در نهایت به هیچ نتیجهای نرسیدند.
قاسم زاده گفت: کتاب من مقابله با منطقالطیر عطار نیست. هر چند که احترام بسیاری برای او قائلم. من تلاش کردم به عنوان یک نویسندهای که هشت قرن و اندی بعد از عطار آمده، حرف زمانه خودم را بزنم.
نظر شما