نویسنده و کارگردان آمریکایی در یادداشتی برای مجله ادبی لیت هاب اعتقاد دارد نویسندههای بزرگ کسانی هستند که به فکر چاق کردن قوه تخیل خود دارند.
اگر کلمات و جملات را دوست ندارید و عاشق آنها نیستند، چرا میخواهید نویسنده شوید؟ کتابها همیشه به کلمات و کلمات همیشه به ایدهها و ایدهها به عقاید نویسندگان منتهی میشوند. بهتر است در طول عمر خود هزاران کتاب بخوانید چون تنها از طریق خواندن این کتابها میتوانید بفهمید که چگونه این فرآیند شکل میگیرد و چگونه شما میتواند از این سلسله زنجیروار تولید تخیل و الهام به نفع خود استفاده کنید.
تصور و خیال مثل یک خوک حریص هستند که هر روز نیاز به تغذیه زیاد دارند. اگر به فکر چاق کردن این خوک تخیل خود هستید باید هر روز غذایش را از قبل آماده کنید. حتی بهتر است برای بالا بردن این توانایی الهام گرفتن از نوشتههای دیگران هر داستان و رمانی که میخوانید را حفظ کنید و البته این مسئله به توانایی حافظه شما بستگی دارد ولی مطمئن باشید هرچه قدر بیشتر در این امر کوشش کنید به همان اندازه قدرت احساس و الهام شما افزایش خواهد یافت.
یکی دیگر از راههای بالا بردن قدرت نویسندگی با تمرکز روی تخیل ایجاد یک گفتگو و مکالمه با خودتان است. همیشه با خودتان در تنش باشید و همیشه خودتان را به چالش بکشید. مثلاً بگویید کاش به جای آن جمله فلان رمان یا داستان این جمله را مینوشتم و در حقیقت نویسندگان بزرگ کسانی بودند و هستند که این گفتگو را همیشه با خودشان دارند. آنها همیشه یک جمله جدید و تازه در آستین خود دارند و در اصل نیز بالا بودن قدرت تخیل و تصور نیز یکی از شاخصههای اصلیاش داشتن جملات جدید و تازه است.
مسئله بعدی طرح و نقشه و اینکه شخصیتها چقدر در این مسئله دخیل هستند. نویسندهای که طرح و نقشه خوبی برای داستان خود چیده باشد ولی در شخصیتهای داستان خود کوتاهی کرده و اصلاً ارتباطی با نقشه و سرنوشت داستان نداشته باشند موفق نخواهند شد. شخصیت با انتهای داستان به هم گره خورده و باید خواننده با دنبال کردن سرنوشت شخصیتهای داستان رغبت کند صفحه بعدی را ورق بزند. مهم نیست اتفاق چقدر عجیب باشد ولی باید همراه با شخصیت باشد وگرنه داستان ارزش دنبال کردن ندارد. همانقدر که شخصیت خود را درگیر حوادث عجیب و غریب و سخت میکنید این کار را با خواننده نکنید. داستان را ساده برایش تعریف کنید به طوری که در فهمیدن و شناخت شخصیتها مشکلی نداشته باشد.
شرح داستان نباید به گونهای باشد که از حوادث اصلی غافل شوید. باید نوعی درهم تنیدگی بین این دو قائل شوید. یعنی زیاد حوادث و مسائل را توضیح ندهید و در اصل از جزئیات حواث رد شوید. داستان مثل یک درخت است که هرچقدر شاخههای بیشتر داشته باشد معنیاش ریشهدار بودنش است. برای بالا رفتن از درخت سعی نکنید از همه شاخهها استفاده کنید. تنها به تنه اصلی و شاخههای کلفت تکیه کنید و بقیه شاخهها را بگذارید خواننده خودش امتحان کند.
نظر شما