محمدی در همایش خوانش انتقادی جامعهشناسان کلاسیک و مسائل اجتماعی ایران: ماکس وبر مطرح کرد:
سوژهای به نام جامعهشناس ایرانی/ اندکی در نقد جامعهشناس ایرانی و دانشگاه ایرانی
رحیم محمدی گفت: جامعهشناس ایرانی با جامعهشناسی اُنسی ندارد، با جامعهشناسی بیگانه است. جامعهشناس ایرانی هنوز خود را در خدمت جامعهشناسی قرار نداده است.
او طی سخنانی گفت: صادقانه بگویم مرا مسألههایم دنبال خواندن و تماشا کردن و فکر کردن میفرستند و تا جاییکه یادم میآید «نقطه عزیمت» من مسألههایم بودهاند. اگر مسألههایم نباشند من دستم خالی است. چون از مسألهها آغاز میکنم هر وقت هم صحبت میکنم یا چیزی مینویسم، نیش و زهر حرفهایم تعدادی از دوستانم را میرنجاند. این بار اما شاید دوستان بیشتری از من برنجند.
این مدرس جامعهشناسی ادامه داد: میدانید خواننده در خواندن یک نوشته آزادی عمل دارد، او میتواند اگر نوشتهای نامطلوب بود فوری آن را به کناری پرت کند. اما اگر جای من باشید و در یک جلسهای بنشینید، که یک نفر دارد صحبت میکند و جلوش هم کتیبهای گذاشتهاند که با احترام رویش نوشته باشند؛ که فلانی دکتر، دانشیار جامعهشناسی فلان دانشگاه مهم پایتخت است. اما صحبتهایش و فکرش به اندازه یک جوان دیپلمه است، آنوقت چه کار میکنید؟ چارهای ندارید که دو دستی بکوبید به سرتان و چند تا فحش هم به خودتان بدهید که آدم ناحسابی مگر جا قحط بود؟ بارها شده به بهانهای از جلسه خارج شدهام و گاهی که امکانش نبوده بر سر خود نهیب زدهام که حوصله کن، صبوری کن تا ببینیم چه میشود. گاهی هم یه جوری ناخشنودی خودم را در جلسه آشکار کردهام.
محمدی با تاکید بر اینکه در این جلسه «مسأله جامعهشناس ایرانی» را طرح خواهد کرد توضیح داد: در این مسأله جامعهشناس، ابژه علم خودش واقع خواهد شد. یعنی جامعهشناس به طرح مشکل زمینهای و زمانهای خودش و علماش میپردازد. من البته جامعهشناس ایرانی را به قول ماکس وبر به مثابه یک تیپ ایدهآل در نظر میگیرم، بنابراین اگرچه این تیپ ایدهآل وضع خاص جامعهشناس دانشگاهی ایران را توضیح میدهد، اما به شخص و کنشگر خاصی هم معطوف نیست.
او با اشاره به اینکه مسأله جامعهشناس ایرانی را میتوان در عبارات زیر تلخیص کرد یادآور شد: جامعهشناس ایرانی با جامعهشناسی اُنسی ندارد، با جامعهشناسی بیگانه است. جامعهشناس ایرانی هنوز خود را در خدمت جامعهشناسی قرار نداده است. او جامعهشناس حرف و لفّاظی است؛ جامعهشناسی را تو جیبش گذاشته برای حرافی و جدل و شغل و پست و مبارزه و سیاست. جامعهشناسی خواندهی ایرانی آنچنان ظاهربین و شتابزده است که هنوز نتوانسته جامعهشناسی و جامعهشناسانی مانند وبر و دورکیم و مارکس را درک و تجربه کند و با آنها زندگی کند، و با جامعهشناسی همتجربه و همفکر و همسخن باشد. جامعهشناس ایرانی فهم کامل و خوانش ایرانی از جامعهشناسی و جامعهشناسان هم ندارد.
محمدی افزود: جامعهشناس ایرانی غالباً در کرانه غفلت و آگاهی سیر میکند. جامعهشناس ایرانی اگرچه در آموزش و تربیت جامعهشناختی اندکی توفیق دارد، اما از تفکر جامعهشناختی محروم و بیگانه است. جامعهشناس ایرانی یک سوژه نامتفکر است و نسبتی با تفکرِ جامعهشناختی ندارد. همان ساحتی که وبر از آن تحت عنوان: تجربه شهودی علم و آزمایشهای عقلی نام میبرد و میلز از آن به بینش جامعهشناختی تعبیر میکند. دانشگاه ایرانی هم به دنبال یافتن و به عضویت در آوردن «جامعهشناسِ حقیقی» و «جامعهشناس متفکر» نیست، بلکه میخواهد «کارگر علم» استخدام کند یا «فعال سیاسی» به جرگه وفاداران و مبارزان سیاسی اضافه کند.
به گفته او، در پنج دهه گذشته نیز فعال سیاسی یک زمان دنبال دانشگاه و جامعهشناسی متعهد بود، یک زمان دنبال جامعهشناسی اسلامی بود، یک زمان دنبال جامعهشناسی بومی رفت. ـ حالاهم کسانی دنبال جامعهشناسی ایرانی راه افتادهاند. ولی کسی در این میان نپرسیده است که چرا این پروژهها پی در پی شکست خوردهاند؟ و چرا تاکنون جامعهشناسی دلخواه آنان به وجود نیامده است؟
این مدرس جامعهشناسی با تاکید بر اینکه علم و جامعهشناسی در هیچ کجا با اسمگذاری پیشینی بوجود نیامده است. علم در همه جا با ارادهی آزاد به شناختن و فهمیدن و توضیح دادن پیدا شده است یادآور شد: به همین خاطر بود ماکس وبر فقط میخواست زمانه خود را بفهمد. جامعه خود را بفهمد. انسان و کنشگر زمانه خود را بفهمد. تمدن جدید غربی را بفهمد. از اینرو دانشگاه ایرانی هم در اکثر زمانها و مراحل تاریخ معاصر، میدان سیاسی روشنفکران سیاسی و مبارزان بوده است.
او در فراز دوم سخنانش با طرح اینکه در اینجا بیان این پرسشها اجتناب ناپذیر است؟ گفت: جامعهشناس کیست؟ جامعهشناس ایرانی کیست؟ تفکر جامعهشناختی چیست؟ سوژه دانشگاهی یا سوژه جامعهشناختی کیست؟ جامعهشناس ایرانی در چه وضع و حالی است؟ نسبت دانشگاه و جامعهشناس ایرانی چیست؟
محمدی با تاکید بر اینکه وبر حداقل در دو جا با این نوع پرسشها به شکل ضمنی یا صریح درگیر شده است توضیح داد: نخست در سخنرانی دانشمند و پیشه او که یک سال قبل از مرگش ایراد کرد. دوم در ۵۰ ، ۶۰ صفحه اول کتاب اقتصاد و جامعه که مفاهیم اساسی جامعهشناسی را بحث کرده است. آنچه وبر از آن در ذیل مفهوم دانشمند بحث کرده، بعدها بوردیو آن را در ذیل مفهوم انسانِ دانشگاهی بحث کرده است. این دو مفهوم در ساحت معنا تقریباً به یک چیز اشاره میکنند. پس وبر از دانشمند، بوردیو از انسان دانشگاهی
و من از جامعهشناس ایرانی بحث میکنم.
دو سوژهی وبر
او با تاکید بر اینکه ماکس وبر از دو نوع سوژهی متفاوت سخن گفته است افزود: نخست سوژه به مثابه انسان اجتماعی؛ که در ادبیات وبر به عنوان کنشگر و عمل کننده و عامل مثل مؤمن پروتستان یا انسان مدرن به صورت عام بحث شده است. دوم سوژه به مثابه جامعهشناس؛ که در ادبیات وبر به عنوان سوژه متفکر، من شناسنده و تفسیر کننده و فهم کننده مانند جامعهشناس و اقتصادشناس و تاریخشناس و دانشمند بحث شده است.
سوژه به مثابه جامعهشناس
محمدی با اشاره به اینکه اگر بخواهم در اینجا درک مختار خود را از دریافت ماکس وبر (۱۸۶۴ - ۱۹۲۰) تلخیص کنم؛ از دید وبر هویتِ جامعهشناس «مَنِ» جامعهشناختی او است عنوان کرد: من جامعهشناختی «سوژهای» است که دورهای با آگاهی و دانایی جامعهشناختی زیسته و آموزش و تربیت و فکر جامعهشناختی را تجربه کرده و توجهی در او پدید آمده است که از مرحله زندگی کردن و کنشگری در زمانه و جامعهی خویش فراتر رفته، و میتواند در زمانه و جامعه خویش بیاندیشد. بنابراین او به ساحت «آگاهیِ مستقل» و «دانشِ از فاصله» وارد شده است و میتواند به انسان و جهان و هستیهای اجتماعی به صورت بیواسطه و مستقل نگاه کند و بیاندیشد. در واقع جامعهشناس سوژهای است که پس از تجربه کردن آگاهی و دانایی جامعهشناختی، برگشته است تا به عنوان مشاهدهگر به انسان و جامعه و تاریخ نگاه کند و آنها را تماشا نماید و آنگاه در دنیای مفاهیم به آنها بیاندیشد و فقط هم او میتواند این کارها را بکند. اهالی دانشها و آگاهیهای مثل کلام و ادبیات و روشنفکری و شعور عامه نمیتوانند چنین کنند. زیرا آنان خود در سیر تاریخیشان، بخشی از تاریخ و جامعه و جهان هستند و نمیتوانند از فاصله به جهان و هستیهای اجتماعی و انسان نگاه کنند و بیاندیشند.
بنابراین کار جامعهشناس آن است که نشان دهد؛ چگونه جامعه و تاریخ و آگاهیها و دانشهای دیگر نظم یافته و تغییر میکنند؟ به دیگر سخن، نظم و بینظمی کنونی و سامان و بیسامانی فعلیِ جامعه و انسان و سیاست و اقتصاد و شهر چگونه و از کجا پیدا شده است؟
به گفته این مدرس جامعهشناسی، اما وضع موجودِ آنچه که ما در اینجا سوژه جامعهشناختی نامیدیم، نشان میدهد که هنوز نمیتوان با اطمینان گفت؛ در ایران، این من (یا سوژه جامعهشناختی) ظاهر و باهر شده است و این سوژه همچنان در میانه هستن و نیستن یا بودن و نبودن دست و پا میزند. به دیگر سخن هنوز فهم کامل و خوانش ایرانی جامعهشناسی و جامعهشناسان و طرح پرسشهای ایرانی از آنان اتفاق نیفتاده است. در واقع جامعهشناسی خواندههای ایرانی آنچنان شتابزده و ظاهربین هستند که نتوانستند جامعهشناسی و جامعهشناسانی مانند وبر را به درستی تجربه کنند و با آنها بزیند، و با جامعهشناسی همتجربه و همفکر و همسخن باشند. جامعهشناس ایرانی غالباً در کرانه غفلت و آگاهی سیر میکند. با این حال میتوان گفت در دو دهه اخیر کوششهای مهمی در ایران نیز آغاز شده است که میتواند نشانه همتجربگی و همفکری و همسخنی جامعهشناس ایرانی با جامعهشناسی و مؤسسان جامعهشناسی باشد.
او با اشاره به اینکه جامعهشناس به عنوان سوژه خاص، حداقل سه مرحلهی «آموزش»، «تربیت» و «تفکر جامعهشناختی» (وبر: آزمایشهایِ عقلی ـ تجربهی شهودِ علمی، میلز: بینش جامعهشناختی) را طی میکند اظهار کرد: گام نخست آموزش جامعهشناسی است؛ آنچه آموزش داده میشود «زبانِ جامعهشناسی» و «روش و تکنیکهای جامعهشناسی» است. یعنی اصطلاحات و مفاهیم و نظریه و روایت و خوانش است، از سوی دیگر توان مشاهده و استفاده از داده و اطلاعات و آمار اجتماعی و به ویژه بهرهبرداری از دادههای تاریخی یاد داده میشود. اینها همه لازم و ضروری هستند، خیلی هم ضروری هستند، متأسفانه مقداری کوتاهی هم در این آموزشها در دانشگاههای ما هست و اگر زبانِ جامعهشناسی و روش و تکنیکهای جامعهشناسی به درستی آموزش داده نشوند، و به دقت خوانده نشوند و یاد گرفته نشوند، جامعهشناسی در همان مراحل اولیه خود به زوال میرود. اما اگر دانشجوی جامعهشناسی خیلی خوب هم اینها را آموزش ببیند و خوب یاد بگیرد، باز کسی با اینها جامعهشناس نمیشود.
به گفته محمدی، گام دوم تربیت یافتن جامعهشناسانه است، جامعهشناس شدن یک نوع تربیت و پرورده شدن در محیط اجتماعی جامعهشناسان و دانشگاه است. زندگی با دانشجویان و متفکران و استادان در محیط اجتماعی و علمی و فکریِ دانشگاه است. باز کسی با این هم جامعهشناس به معنی دقیق و درست کلمه نمیشود، اگرچه بخش زیادی از راه را میرود. اما وبر نمیتواند بشود و نمیتواند در تجربه او شریک شود.
گام سوم تفکر جامعهشناختی است، تجربهای از اندیشیدن و سفری فکری با جامعه و انسان است. وبر در سخنرانی «دانشمند و حرفه او» برای توضیح این ساحت از دو مفهوم «آزمایشهای عقلی» و «تجربهی شهودِ علمی» استفاده میکند، بعدها میلز آن را به «بینش جامعهشناختی» ترجمه کرد.
او با بیان اینکه جامعهشناسی به عنوان تفکر و تجربهای از اندیشیدن و تفکر، دیگر آموختنی و تربیتی نیست گفت: اینجا سخت است که بتوانم بگویم جامعهشناسی چیست؟ و جامعهشناس کیست؟ اینجا فقط میتوانم بگویم جامعهشناسی به عنوان تفکر و تجربهای از اندیشیدن آموزش دادنی و آموزش دیدنی نیست. تفکر جامعهشناختی مرتبهای از سوژگی است که در آنجا آزمایشهای عقلی اتفاق میافتد.
تفکر یک حرکت و سفر عقلانی است، یک تجربه فکری است، یک تجربهی وجودی است، یک کشف است. در اینجا جامعهشناس یک زیست عقلانی با گذشته و حال و آینده جامعه و انسان را آغاز میکند.
او ادامه داد: جامعهشناس با عقل خود در دنیای عقلها و فکرها و نظریهها و مفاهیم سفر میکند و آهسته آهسته میرود و تجربه میکند و زندگی میکند و کشف میکند و باز میگردد و از این راهی که رفته است و از این سفری که تجربه کرده است، خبرهای نوی میآورد و سخنهای بدیع میگوید و گزارشی میدهد.
این تجربه و سفر و کشف، دیگر با عجله و مدرک و عنوان و خودنمایی و سیاست و پست و مقام سازگار نیست. اینها حاضر شدن در ساحت تفکر و تجربهی خرد و آزادی و وجود است. پس مغز و مرکز جامعهشناسی، تفکر جامعهشناختی است، و تفکر جامعهشناختی صرف آموزش و تربیت نیست. جامعهشناسی در حیات اصلی خود رفتنی و تجربه کردنی و یافتنی است. یعنی جامعهشناسی صرفاً آموزش و حضور در کلاس جامعهشناسی و محیط دانشگاه نیست. صرفاً خواندن کتاب جامعهشناسی به زبانهای اصلی نیست. صرفاً داده و اطلاعات و آمار اجتماعی و تاریخی هم نیست. آنچه آموزش داده میشود مقداری مفهوم و نظریه و روش و تکنیک آماده است. اما رسیدن به تفکر جامعهشناختی چیز دیگری است. حالا تفکر جامعهشناختی چیست؟ و چگونه و از کجا میآید؟ بحث دیگری است.
این مدرس جامعهشناسی با طرح این سوال که اگر از دید وبر به این پرسش که «جامعهشناسی چیست؟» پاسخ کوتاهی بدهم از دید او جامعهشناسی از مشاهده وقایع جزئی و امور جامعه و دادههای اجتماعی و تاریخی آغاز میشود (یعنی آزمایش تجربی) و به دنیای مفاهیم و تئوریها صعود میکند (یعنی آزمایش عقلی) که این فرآیند در «نظریه» تیپ ایدهآل او قابل مشاهده است گفت: تیپ ایدهآل وبر مجرایی برای ورود به دنیای مفهومی و نظری و آزمایش عقلی است. تیپ ایدهآل روشی برای مفهومسازی است. تیپ ایدهآل شکلی از نظریهپردازی در جامعهشناسی است.
محمدی در پایان گفت: وبر در طرح تیپ ایدهآل خود هم دست به مفهومسازی میزند و هم دست به نظریهپردازی میزند. البته این شکل مفهومسازی و نظریهپردازی مختص «جامعهشناسیِ آلمان» است و به نظر من وبر دروازه ورود و فهمیدن جامعهشناسی آلمان زبان هم هست. چون وبر در اینجا مراحل گسست از کانت و هگل و ضرورت تأسیس جامعهشناسی را هم به دقت نشان میدهد.
نظر شما