مصطفی انصافی نویسنده رمان «تو به اصفهان باز خواهی گشت»:
اصلاً علاقهای ندارم برای درخت و دیوار بنویسم
انصافی میگوید: الکی خوشخیال نیستم و معتقد نیستم با ترجمه آثار، ادبیات ما جهانی میشود. راستش به نظرم اهمیتی هم ندارد که جهانی بشود یا نشود.
یکی از محورهای اصلی رمان، محوری تاریخی است که به موضوع لهستانیهای مهاجر میپردازد. چیستیِ تاریخ در ذهن تو و چراییِ حضور این مقوله در رمانت برای من جای سوال است. چون از یک سو تاریخی که تو به آن پرداختی تاریخ ایرانیها نیست و تاریخ عدهای از لهستانیها در جنگ دوم جهانی است. در واقع شاید دقیقتر باشد بگوییم بخشی از اشتراک این دو تاریخ است و از سوی دیگر تو نویسنده جوانی هستی و بنا بر مقتضیات سن و شرایط میتوانستی راحتتر به موضوعات دیگری بپردازی. چرا خودت را به چنین چالشی کشیدی؟
خب بله، گزینههای دیگری هم داشتم، میتوانستم یک جوانکی را ول بدهم تو خیابانها و پاساژهای شهر و این بنده خدا صد و پنجاه صفحه راه برود و وراجی کند درباره گذشته و حال خودش و دوستدخترش و آخر سر هم جایی همان وسطها نقطه پایان بگذارم و تمام. خیلی راحت است این شکل از رمان نوشتن. اصلاً فرار کردن از قصه گفتن کار خیلی راحتی است. اما من این شکل رمانها را دوست ندارم. سوژهای بود که فکر من را درگیر کرده بود... برای چند سال.... فکر میکردم این تاریخ خیلی دراماتیک است و میشود از دلش یک قصه خوب کشید بیرون. فکر هم نمیکردم این تاریخِ عدهای از لهستانیها در جنگ دوم جهانی است. همانطور که خودت گفته خودت را اصلاح کردی، این فصل مشترکی از تاریخ دو ملت است. حضور لهستانیها در ایران، گرچه به انتخاب خودشان یا دعوت ایرانیها نبوده، اما تأثیرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زیادی در ایران داشته است. برای اولین بار در تاریخ معاصر ما، ایرانیها با حضور یک «دیگری» در متن جامعهشان مواجه شدند که با خودش فرهنگ و شکل دیگری از سبک زندگی را آورده. در مدارک وزارت خارجه و وزارت دادگستریِ پهلوی اسناد و مکاتباتی وجود که موضوع آن نگرانی از بابت ازدواج برخی از زنان لهستانی با مردان ایرانی است. این صندلیهایی که امروز به نام صندلی لهستانی میشناسیم، اگرچه ابداعِ نجاری آلمانی-اتریشی به نام میشائیل تونِت بوده است، اما چون احتمالاً برای اولین بار لهستانیها صندلیهایی به آن شکل را با چوبهای خمیده در ایران ساختند، به این نام مشهور شدهاند. اینها نتیجه یک دادوستد فرهنگی و اجتماعی است. خب، من درباره اینها مطالعاتی داشتم. از اینجا به بعد تمام تلاشم را کردم که در این بستر تاریخی یک قصه خوب تعریف کنم.
ایده «دیگری» چه در رمان و چه حالا در جوابت، حائز اهمیت است و من آن را از دلایل مؤثر بر ترجمه رمانت به زبانی دیگر و برای فرهنگی دیگر میدانم. خودت چطور به این قضیه نگاه میکنی؟
اینکه چرا ناشر ایتالیایی رمان من را برای ترجمه به زبانی دیگر و برای فرهنگی دیگر مناسب دیده واقعاً نمیدانم. باید از خودشان پرسید. اما در مورد مفهوم «دیگری» بد نیست حرف بزنیم. در میان پدیدههایی که سازندهی موقعیت انسان هستند «دیگری» جایگاه ویژهای دارد. او نیز انسان است و از امتیازِ «من» برخوردار است. یعنی او مثل من آگاه و کنشگر است. ما با آمدن به این دنیا در واقع پا به جهانی میگذاریم که ساخته دیگران است، سرشار از سنتها، قوانین، رفتارها و تابوها. «من» خودم را به یاری «دیگری» میشناسم. در واقع انسان نمیتواند در جهانی زندگی کند که «دیگری» حضور ندارد. برای همین از منظر باختین طردِ «دیگری» جهانِ شخص را از شکل میاندازد. باختین برای توضیح این وضعیت پرنس مُیشکین، قهرمان رمان ابله، را مثال میزند. میشکین برای مدتی طولانی در وضعیتی ایزوله و گسسته از دیگران زندگی کرده و در نتیجه انسانی نامتجانس با دیگران و شکل زندگی آنهاست. عشقِ همزمان به دو زن با دو جهان کاملاً متفاوت و رفتار او با رقیب عشقیاش نمایانگر بیتجربگی او در زندگی است. او همانقدر که دوستداشتنی است ابله هم هست، در نتیجه باید برگردد به تیمارستان. طردِ «دیگری» نتایج فاجعهباری دارد. حالا جامعه ایران معاصر را به مثابه یک موجود زنده ببینید که با آمدن لهستانیها با یک «دیگری» مواجه شده. حضور این «دیگری» در جامعه حتماً تمرینی برای مداراست، تمرینی برای فهم «دیگری» و فرصتی برای رشد.
در رمانت به برهههایی بحثبرانگیز و بلاخیز از تاریخ پرداختهای. جنگ دوم جهانی، ایرانِ پس از شاه قاجاریِ تبعیدی، ترور نافرجام محمدرضا شاه و موازی با تمام اینها جریاناتِ پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران که مورد اشاره مستقیم قرار نمیگیرد، ولی حالوهوای آن با استفاده از جریانات تاریخی موازیاش انتقال مییابد. چه نگاهی به تاریخ داشتی که برآیند آن، انتخاب این برههها و این چیدمان برای رمانت بود؟
وقتی شما جهان داستان را درست طراحی کنید، خیلی چیزها خودبهخود شکل میگیرد. من حتماً در جهان داستانیای که خلق کردهام نوعی نگاه داشتهام، اما نوع نگاه من به تاریخ بهتنهایی، بر انتخاب آن برههها و آن چیدمان حاکم نیست. اصلاً خیلی وقتها انتخاب دیگر معنی ندارد و آن چیدمان خودش خودش را به تو تحمیل میکند. چون باید به منطقِ تقویمِ داستانت احترام بگذاری. خب وقتی به تصمیم دولت بریتانیا اولین گروه لهستانیها در اسفند 1320 وارد ایران شدهاند، در حالی که تنها شش ماه از انتقال قدرت در ایران گذشته، من چارهای ندارم جز اینکه بپردازم به بلبشویی که در نبودِ دولت مقتدر مرکزی، در حضور متفقین، بر کشور حاکم است. چون من داستانم را دارم در بستر این رخدادهای تاریخی و سیاسی روایت میکنم. یا وقتی دارم به سرگذشت یکی از زنان لهستانی در جامعه ایران میپردازم نمیتوانم از روایت بزنگاههای سیاسی که بر زندگی شخصیتهای داستانم سایه انداخته و زندگی آنها را تحتالشعاع قرار داده فرار کنم. نمیتوانم از فضای خفقانآور پس از ترور شاه یا اختناق روزهای پس از کودتا ننویسم. تاریخ مثل یک رود خروشان است، پیوستاری از امواجِ رخدادها. اما من که تاریخنگار نیستم. در نتیجه وقتی در یک بستر تاریخی داستان مینویسم نگاهم به آن موجهایی است که برتختهسنگِ افتاده آنسوتر ضربه میزنند و ذرهذره در آن ترک میاندازند تا آن را بشکنند.
این نگاه هنوز پابرجاست یا دستخوش تغییر شده؟ در واقع میخواهم بپرسم در رمان تازهات که بهزودی منتشر میشود باید منتظر گام بعدی همین رویکرد باشیم یا راه تازهای را آغاز کردهای؟
رمان دومم هم گزیر و امکان گریز از تاریخ نداشته. اما در شکل روایت تفاوتهای اساسی با «تو به اصفهان بازخواهی گشت» دارد. دیگر از آن قصهگویی سرراست و کلاسیک خبری نیست. علتش هم ذات پیچیده و محدودکننده جهان داستان بود که امکان تعریف کردن یک قصهی سرراست را از من گرفته بود.
اتفاقاً میخواستم در ادامه به همین جنبه از رمانت بپردازم. در «تو به اصفهان بازخواهی گشت» با مؤلفهی تکنیکی و ساختاری برجسته و منحصربهفردی روبهرو نیستیم، ولی اتفاقاً من این رمان را، از حیث تکنیک و ساختار، موفق ارزیابی میکنم، چون این مقولات در خدمت کلیت رمان عمل کردهاند. رویکرد تو به مقولات فنی داستان از اساس، همین است یا در این مورد بنا بر مقتضیات بافتار، چنین عملکردی داشتی؟
اینطور نیست که من یک قالب داشته باشم و هر چیزی را بریزم توی آن. ای. ال. دکتروف در یکی از گفتوگوهایش در پاسخ به پرسشی گفته بود: «من میخواهم هر کتابی خودش خودش را اختراع کند.» به نظر من هر داستانی، درباره ساختاری که باید ذیل آن شکل بگیرد، کدهایی به نویسندهاش میدهد، خیلی وقتها نویسنده این کدها را به درستی نمیخواند، که اگر آن کدها بهدرستی درک و دریافت شوند اثری درخورِتوجه خلق میشود. هر داستان برای نوشته شدن روندِ خاصِ خودش را دارد. تنها پارامتر ثابت برای من، در طول این ده دوازده سالی که مینویسم، این بوده که تلاش کنم روح داستان را از داستان نگیرم. داستاننویس در داستانش هر چیزی که دلش میخواهد میتواند باشد، فیلسوف یا تاریخنگار، روانشناس یا جامعهشناس، اما پیش و بیش از هر چیز باید داستاننویس باشد، قصهگو باشد، مثل شهرزاد تا آن لحظه که بلد نبود قصه بگوید لحظه مرگش باشد.
آنچه پس از انتشار نخستین اثرت شاهد بودی چهقدر شبیه بود به تصور یا حتی ایدئالی که از پیش داشتی؟ و مهمتر از این، میخواهم بپرسم چه تأثیری داشت بر ادامه کارت؟
در زمانهی برعکسی زندگی میکنیم. در محافل ادبی خواننده نداشتن فخر است و فروختن ننگ. من اما اصلاً علاقهای ندارم برای درخت و دیوار بنویسم. برای من خواننده داشتن مهم است. حالا چند ماهی هست که چاپ چهارم «تو به اصفهان بازخواهی گشت» در بازار است. دلخوش بودن به چاپ چهارم با شمارگان هزار جلد و پانصد جلد البته احمقانه است. اما همین هم فراتر از انتظارم بود و به لطف تکتک کسانی به دست آمده که در این آشفتهبازارِ کتاب به من اعتماد کردند، پول و وقت گذاشتند و کتاب را خریدند و خواندند. تا اینجای کار تقریباً تمام بازتابها و واکنشها، حداقل آنها که من در سایتها و مطبوعات وشبکههای اجتماعی دیدهام، مثبت بوده. شاید از خوششانسی من است که آنها که بدشان آمده ننوشتهاند. مثل هر آدم سالمی از تعریف و تحسین لذت میبرم، اما اجازه نمیدهم این نظرات تأثیری در کارم داشته باشد، من فقط باید صادقانه تلاش کنم درجا نزنم، مثل مرداب راکد نمانم و پیش بروم.
جلد ترجمه ایتالیایی «تو به اصفهان باز خواهی گشت»
یکی دو روز پیش ناشر ایتالیایی رمانت از انتشار «تو به اصفهان بازخواهی گشت» به زبان ایتالیایی خبر داد. ترجمه رمان اول یک نویسندهی ایرانی به یک زبان خارجی اتفاق نادری در جامعهی ادبی امروز ماست. فکر میکنی این اتفاق چه پیامدهای مثبتی دارد؟
خب همانطور که خودت، عمدی یا سهوی، اشاره کردی این یک اتفاق بود. منظورم این است که کسی برای ترجمه این رمان به زبان ایتالیایی و انتشارش برنامهای نریخته بود. البته میدانم نشر چشمه با تعدادی از آژانسهای ادبی در ارتباط است و پیشنهادهایی برای ترجمه و انتشار آثار داستانی فارسی به آنها میدهد، اما نمیدانم این فعالیت چقدر گسترده است و چقدر نتیجهبخش بوده یا خواهد بود. در هر صورت تا جایی که من اطلاع دارم برای ترجمه «تو به اصفهان بازخواهی گشت» کسی برنامهای نریخته بود و این حاصل یک اتفاق بود. من در خواب هم نمیدیدم چنین اتفاقی برای رمان اولم بیفتد، اما افتاد. از این اتفاق بسیار خوشحالم.
اما خوشحالتر میشوم اگر ترجمه آثار داستانی فارسی به زبانهای دیگر شکل منسجمتری به خودش بگیرد و آثار دیگری از دیگر نویسندههای ایرانی هم به زبانهای دیگر ترجمه شود تا مخاطبان ادبیات داستانی در دیگر کشورها با افق بازتری از ادبیات فارسی روبهرو شوند. گرچه بازار کتاب ایران مثل بسیاری از دیگر کشورهای جهان در قُرُقِ آثار بیارزش و پرتوپلاست، اما در همین آشفتهبازار هر سال تعداد اندکی رمان و مجموعهداستان خیلی خوب منتشر میشود، گاهی بهتر از همین خارجیهایی که در اغلب موارد بهترین آثار بهترین نویسندگان خارجی هستند به انتخاب مترجمها. معتقدم اگر بازار کتاب در کشورهای دیگر توسط آژانسهای ادبی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد و هر سال تعدادی از آثار داستانی فارسی بههمت مترجمان و ناشران خارجی خوب و کاربلد ترجمه و منتشر شوند اتفاقات خوبی میافتد. الکی خوشخیال نیستم و معتقد نیستم با چنین چیزی ادبیات ما جهانی میشود. راستش به نظرم اهمیتی هم ندارد که جهانی بشود یا نشود. معتقدم با چنین اتفاقاتی، اگر منسجم و از پیش فکرشده باشد، دادوستد فرهنگی خیلی خوبی شکل میگیرد که فرصتی مغتنم است برای نویسندهی ایرانی تا از این انزوا و مهجوریت بیرون بیاید.
نظرات