كتاب با پيامي از طرف نويسنده به خوانندگان آغاز ميشود: « اين كتاب تقديم نامه ندارد چون كل كتاب شما، خواننده آن، تقديم شده است به تك تك خوانندگان. چرا كه اين كتاب درباره خواندن و کتاب است، و درباره اینکه اینها چگونه میتوانند بر زندگیتان اثر بگذارند، اثری که من ادعا میکنم همیشه مثبت است. همچنین درباره این است که بهراهافتادن و همه چیز را از نو شروع کردن (کاری که خودم در زندگی بارها انجام دادهام) چه حسی دارد، و اینکه جایی که برای زندگی انتخاب میکنیم چه اثری بر حس و حال ما میگذارد؛ و اینکه آیا عاشقشدن در زندگی واقعی مثل عاشقشدن در قصههاست. همچنين مطالبي درباره پنير، چون اخيرا به جايي نقل مكان كردهام كه پنير فراوان توليد ميشود و من نميتوانم جلوي خود را بگيرم و نخورم و درباره سگي به نام پارسلي. اما در آن مطالب زيادي هم درابره كتاب هست، چون نينا ردموند، قهرمان زن آن، روياي بازكردن يك كتابفروشي را در سر دارد.»
رمان با همين لحن ادامه پيدا ميكند تا در فصلهاي بعدي شخصيتها جان بگيرند و ماجراهايشان ساخته شود و مخاطب را با خود همراه سازد.
در پشت جلد كتاب آمده است: «نينا ردموند دلال ازدواج ادبي است. رساندن خواننده به كتابي مناسب هم مايه اشتياق اوست و هم مايه اشتغالش. يا دست كم چنين بود. تا روز پيش، او كتابداري در شهر شلوغ و پلوغ بود. اما اكنون شغلي كه به آن عشق ميورزيد ديگر وجود ندارد. نينا كه مصمم است زندگي جديدي براي خود دست و پا كند، به دهكدهاي خوابآلود در فرسنگها دورتر نقل مكان ميكند. در آنجا خودروي وني ميَخرد و آن را تبديل به كتابفروشي سيار ميكند و سوار بر آن از محلهاي به محلهاي ديگر ميرود و با استفاده از نيروي قصهگويي، زندگيهاي فراواني را تغيير ميدهد.»
جنی کولگن، زاده 14 سپتامبر 1972، نویسندهای اسکاتلندی است. کولگن دانش آموخته دانشگاه ادینبورگ است و به مدت شش سال در حوزه خدمات سلامت و درمان فعالیت میکرد و علاوه بر آن، به کشیدن کاریکاتور و اجرای استندآپ کمدی نیز می پرداخت. او نخستين رمان خود را در سال 2000 به انتشار رساند.
بخشي از متن رمان:
مارک صرفا کتابها را کنار خط آهن گذاشته بود، جیم به نینا ایمیل زده و او را باخبر کرده بود، و او صبح رفته و کتابها را برداشته بود.
سوریندر گفت: «درگیر عملیات قاچاق کتاب شدهای. این کار اصلا صحیح نیست. اگه پلیس ردش رو بگیره... راستی اگه راهآهن بفهمه که اون دائم توقف میکنه چی؟ اگه کارش رو از دست بده؟ اون وقت هم بازی بامزهایه؟»
مارک روی تکتک جعبهها چیزی نوشته بود: لطیفه، شعر، یا حتی طرحی زیبا از یک سگ. و هر روز، پس از آن که نینا عطش اهالی مناطق مختلف را به کتاب برطرف میکرد باز هم از این مطالب کشف میکرد. او به لَنکیشدوان یا فِلبرایتواتِر یا لوویتِنس یا کاردِنبی یا برِیفوت یا توکس یا دونیبریسِل یا بالوِری میرفت و ون را پارک میکرد و داغترین داستانهای عشقی، بیرحمانهترین داستانهای جنایی، و خونینترین مجموعههای داستانی ژاپنی درباره قاتلان زنجیرهای را ارائه میکرد ( و مثل همیشه مشتریهای این گونه کتابها ظاهری از همه موقرتر داشتند؛ تجربه نینا نشان میداد که فرد هرچه لباس معقولتری بر تن داشت، بیشتر دوست داشت داستانی که میخواند منحرفتر باشد؛ بیشک نوعی تعادل کیهانی در این میان وجود داشت.)
او در ضمن تعداد زیادی کتاب آشپزی هملت فروخت، نوشته زنی که به جزیره کوچکی در هِبرید رفته بود و چیزی جز علفهایی که میتوانست هضم کند نمیخورد. در کتاب همهاش صحبت از جوشاندن بود. اما واقعا بهسرعت لاغر میشدید. سوریندر میتوانست هرقدر که دوست داشت نچنچ کند، اما نمیتوانست منکر موفقیت تدریجی نینا شود.
اِنزلی موقعی که آخرین جعبه را باز میکرد مثل همیشه خجالتی به نظر میرسید، اما بعد از خوشحالی نفسش بند آمد.
نینا خم شد و گفت: «چیشده؟»
انزلی گفت: «یک جعبه پر از بالای پشت بام.» یک جعبه پر! مثل طلاست!»
«چاپ اول که نیستن؟»
این کتاب با ۳۶۸ صفحه، شمارگان ۹۰۰ نسخه و قیمت ۵۳ هزار و ۹۰۰ تومان منتشر شده است.
نظر شما