«هر دو در نهایت میمیرند» نوشته آدام سیلورا با ترجمه میلاد بابانژاد و الهه مرادی منتشر شد.
«هر دو در نهایت میمیرند» داستانی است الهامبخش که به ما یادآوری میکند بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و میشود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم. پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمهشب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به آنها داده شود: آن دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبهاند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگیشان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
در بخشی از کتاب آمده است: «همیشه عاشق صبح بودم. چندین صفحه در شبکههای اجتماعی دنبال میکنم که درباره صبح در شهرها هستند (مثل صفحه «صبح بهخیر، سن فرانسیسکو!» و همینطور کشورها (مثل صفحه «صبح بهخیر، هندوستان!») و مهم هم نیست که چه ساعتی از روز باشد، صفحه من پر از عکسهای ساختمانهای درخشانشده از نور صبحگاه، صبحانه و آدمهایی است که زندگی شان را شروع کردهاند. تازگی در صبح است که با طلوع خورشید، متولد میشود و با اینکه ممکن است من به روز و تابیدن خورشید از میان درختان پارک نرسم اما باید امروز را با شکل یک صبح طولانی و بلند ببینم. باید بیدار شوم و باید روزم را آغاز کنم. خیابانها این وقت روز، واقعا ساکت و آرام هستند. نه اینکه ضد آدمها باشم، نه، اما این شجاعت را ندارم که جلوی کسی آواز بخوانم. اگر الآن تنها بودم، احتمالاً آهنگ غمناکی میگذاشتم و با آن همخوانی میکردم. باب به من یاد داد که اشکالی ندارد تسلیم احساساتم شوم، اما در عین حال، باید مبارزه کنم و خود را از احساسات بدم نجات دهم.»
کتاب «هر دو در نهایت میمیرند» اثر آدام سیلورا با ترجمه میلاد بابانژاد و الهه مرادی در 336صفحه و شمارگان 1000 نسخه به بهای 37هزار تومان توسط نشر نون راهی بازار کتاب شد.
نظر شما