جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۰
زیرساخت لازم برای شکل‌گیری نظریه‌های بومی درباره انقلاب فراهم نشده است

کوشکی می‌گوید: یرواند آبراهامیان به مدد سبقه ایرانی بودنش به نظر می‌رسد به نسبت کسانی مانند کدی و اسکاچپول از داده‌های بیشتر و دقیق‌تری بهره می‌برد ولی در بسیاری از جاها هم حس می‌کنم آبراهامیان به این دلیل که به شدت اسیر روایت چپ شده است، نتوانسته است واقعیت‌های انقلاب ایران را گردآوری کند و ارائه دهد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- احمد ابوالفتحی: محمدصادق کوشکی، استاد دانشگاه تهران در زمینه اندیشه سیاسی، از جمله کسانی است که به لزوم شکل‌گیری نظریه‌های بومی در زمینه چرایی شکل‌گیری انقلاب اسلامی اعتقاد دارد. مشخصه‌های نظریه بومی انقلاب از نگاه او، برآمدن نظریه از یک زیرساخت دینی و با الگوهای روش‌شناختی مبتنی بر چنین زیرساختی است. او اعتقاد دارد در چهل سال گذشته تلاش‌های اندکی که در این زمینه صورت گرفته به خاطر ضعف نظری و روش‌شناختی داعیه‌داران نظریه‌پردازی دینی در زمینه انقلاب اسلامی، عقیم و ضعیف بوده است اما امید دارد که در آینده این تلاش‌ها به ثمر بنشیند. از سوی دیگر او نظریه‌های نظریه‌پردازان غربی در این زمینه را به این دلیل که بعد دینی انقلاب را نادیده می‌انگارند یا کم‌رنگ جلوه می‌دهند نابسنده می‌داند. با او در زمینه مقوله نظریه‌پردازی در زمینه انقلاب اسلامی گفت‌وگویی کرده‌ایم:

از اساس چه صورت‌بندی‌ می‌توان از مقوله نظریه‌پردازی در حوزه انقلاب اسلامی ارائه داد؟
نظریه‌پردازی درباره انقلاب اسلامی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. یک دسته نظریه‌هایی که اندیشمندان غربی آنها را ارائه داده‌‎اند و دسته دیگر تلاش‌هایی برای نظریه‌پردازی در ایران است. غربی‌ها به این دلیل که از منظر روشی بر نظریه‌پردازی مسلط بودند و به نوعی مبدع آن محسوب می‌شوند در این زمینه تلاش‌های نظام‌مندتری داشته‌اند. ما دانشگاهیان غربی بسیاری داریم که در پی چنین تلاشی بوده‌اند. از جمله آنها هم می‌شود از کسانی نظیر نیکی کدی، جان فوران و تدا اسکاچپول نام برد. هیچ‌کدام از نظریه‌هایی که این اندیشمندان غربی ارائه داده‌اند با واقعیت‌ها تطابق ندارند و این موضوع هم امری طبیعی است. چرا که این افراد داده‌های محدود و جهت‌داری برای نظریه‌پردازی داشته‌اند. حتی روایتی که میشل فوکو از انقلاب اسلامی داشته است هم روایت کاملی نیست. روایت فوکو در داخل ایران درست فهمیده نشده است. بسیاری تصور می‌کنند فوکو مشغول تعریف از انقلاب ایران است. در صورتی که این‌گونه نیست. فوکو به دنبال مثالی برای ایده ساختارشکنی یا شالوده‌شکنی برای گذار از مدرنیته به پست‌مدرنیسم بود و تصور می‌کرد انقلاب ایران چنین خصوصیاتی دارد اما بعدتر متوجه شد که مثال انقلاب اسلامی در جهت تقویت نظریه خودش نیست.
 
در مورد فوکو می‌شود گفت او در جستجوی مصداقی برای یک نظریه به انقلاب ایران پرداخته است و نه نظریه‌پردازی درباره انقلاب اسلامی. این سخن را درباره دیگر اندیشمندانی که نام آنها را آوردید هم نمی‌شود گفت؟
خیر. کسانی مانند کدی و اسکاچپول و فوران تلاش داشته‌اند پدیده انقلاب اسلامی ایران را در یک چارچوب نظری بگنجانند اما موفق نبوده‌اند. آنها نظریه‌های قائم به انقلاب ایران را ارائه داده‌اند اما مسئله این است که نظریات آنها با واقعیت‌های رخ داده در صحنه انقلاب ایران منطبق نیست.
 
از منظر شما نقطه ضعف این نظریه‌پردازان چه بوده که در نهایت نتوانسته‌اند به توفیق دست پیدا کنند؟
نقطه‌ ضعفشان عدم شناخت بوده است. شاید هم نشود آنها را شماتت کرد. به هر حال آنها در یک سوی دیگر دنیا نشسته بودند و از طریق واسطه و با اخبار رسانه‌ها و دیگر کانال‌های خبری به تحلیل می‌پرداختند. هیچ کدام از آنها در روزهای انقلاب به ایران نیامده بودند که مشاهده میدانی از روند انقلاب داشته باشند و به قول وبر در صحنه پژوهش خود حاضر نبوده‌اند. شاید هم بعضی از بخش‌هایی که در انقلاب اسلامی رخ می‌داد، نظیر ارتباط بین مردم و مرجعیت دینی، برای اندیشمندان غربی قابل درک نبود و این مسئله هم طبیعی بود. چرا که در دستگاه اندیشه‌ای آنها چنین روابطی معنا نداشته است.
 
در داخل کشور وضع چگونه بوده است؟
در داخل کشور تا جایی که من می‌دانم نظریه‌پردازی دقیق اتفاق نیفتاده است. چرا که کسانی که مایل به نظریه‌پردازی بوده‌اند تا جایی که من می‌دانم نظریه‌پردازی بلد نبوده‌اند و صرفاً مقلدانه برخی از واژه‌ها و روش‌های شماتیک نظریه‌پردازی را به کار گرفته‌اند. بعضی که خواسته‌اند این کار را انجام دهند نه نظریه‌پردازی بلد بوده‌اند و نه واقعیت‌های انقلاب را می‌شناخته‌اند. به هر حال می‌شود گفت درباره انقلاب اسلامی تاریخ‌نگاری منسجم و دقیقی هنوز منتشر نشده است.
 
یکی از آثار بسیار مطرح در این حوزه کتاب ایران بین دو انقلاب اثر یرواند آبراهامیان است. نگاهتان نسبت به این اثر چگونه است؟
من کار آبراهامیان را هم بین کارهای پژوهشگران غربی می‌گذارم و البته این کار بیش از آنکه نظریه‌پردازی محسوب شود یک روایت تحلیلی-تاریخی از انقلاب است.
 
کیفیت این تحلیل را چگونه می‌دانید؟
یرواند آبراهامیان به مدد سبقه ایرانی بودنش به نظر می‌رسد به نسبت کسانی مانند کدی و اسکاچپول از داده‌های بیشتر و دقیق‌تری بهره می‌برد ولی در بسیاری از جاها هم حس می‌کنم آبراهامیان به این دلیل که به شدت اسیر روایت چپ شده است، نتوانسته است واقعیت‌های انقلاب ایران را گردآوری کند و ارائه دهد. شاید هم آبراهامیان در پاسخ بگوید داده‌هایی که من در اختیار داشته‌ام به همین میزان بوده است.


 
درباره کتاب آصف بیات، سیاست‌های خیابانی، چه نظری دارید؟ آیا آن را نمی‌توان تلاشی به نسبت موفق در جهت نظریه‌پردازی انقلاب از منظری خاص دانست؟ بیات از منظر تاثیر حاشیه بر متن و اهمیت حاشیه‌نشین‌ها در بخشی از اثرش به تحلیل انقلاب می‌پردازد.
این شیوه نگاه جدید و بدیع نیست. شاید دقیق‌تر این دیدگاه را همان نظریه‌پردازان غربی گفته باشند. ما در ایران تلاش‌های بسیاری برای بازتعریف نظریه‌های غربی در وضعیت انقلاب ایران داشته‌ایم. به گمانم این کار اصیلی نیست. به این می‌ماند که شما نظریه‌ای که وجود دارد را به عنوان چارچوب نظری انتخاب کنید و آن را بر یک مطالعه موردی سوار کنید. این شیوه از اساس نمی‌تواند نظریه‌پردازی نام بگیرد. این کاری است که هر دانشجوی کارشناسی ارشدی در پایان‌نامه‌اش انجام می‌دهد.
 
در مورد نظریه‌پردازان غربی نظیر اسکاچپول و کدی این تلاش برای اتخاذ چارچوب نظری از پیش موجود را نمی‌بینیم؟
خیر. آنها تلاش کرده‌اند به شکلی اصیل از حادثه انقلاب یک تعریف اصیل ایجاد کنند. آنها به عنوان نمونه نخواسته‌اند چارچوب نظری انقلاب فرانسه را روی ایران پیاده کنند. ولی خیلی از دوستانی که در ایران به بررسی انقلاب می‌پردازند، از بهره‌گیری آن‌گونه چارچوب‌های نظری ابایی ندارند. این شیوه از بهره‌گیری از نظریات، تنها در حد سیاه‌مشقی برای دانشجویان کارشناسی ارشد قابل قبول است. به گمانم کسانی که در داخل برای نظریه‌پردازی انقلاب تلاش‌هایی داشته‌اند به دو دسته تقسیم می‌شوند. کسانی که نظریه‌پردازی را نمی‌دانسته‌اند. کسانی که نه نظریه‌پردازی را می‌دانسته‎اند و نه بر داده‌های میدانی تسلط داشته‌اند که از این جنس دوم ما فراوان داریم. شاید هم مسئله این است که ما لازم داریم مقداری زمان گذر کند تا بتوانیم به نظریه‌های قابل توجه در زمینه انقلاب دست پیدا کنیم. نظریه‌هایی که بر اساس مبانی بومی شکل بگیرند و نظریه‌پردازی‌شان وام گرفته نشده باشد و از سوی دیگر بر گزاره‌های تاریخی نیز مسلط باشند.
 
این مبانی بومی که فرمودید چه ویژگی‌هایی دارند؟
به عنوان نمونه تفاوت عمده‌ای که انقلاب ما با سایر انقلاب‌‌های قرن بیستم و حتی قرن نوزدهم داشته این بوده است که این انقلاب از روش‌ها، کارویژه‌ها، راهبردها و اهداف دینی و غیرملموس بهره فراوانی گرفته است. شاید برای روشن شدن بحث بتوان گفت نسبت میان راهبردها و روش‌های دینی نسبت به راهبردها و روش‌های مادی در انقلاب ایران نسبت ده به یک بوده است. یعنی ده‌برابر راهبردهای مادی، از راهبردهای دینی در این انقلاب بهره گرفته شده است. البته اعدادی مثل ده‌برابر را من فقط از باب تمثیل به کار بردم تا حجم معلوم شود.



در برابر انقلاب ایران، در انقلاب‌های دیگری مانند انقلاب کمونیستی روسیه، انقلاب چین، انقلاب الجزایر، انقلاب کوبا و... بخش اعظم اهداف و روش‌ها و راهبردها، مادی و طبیعی و ملموس بوده است. از این نظر جنس انقلاب ما متفاوت با دیگر انقلاب‌هاست. البته این تفاوت به معنای برتری یا بهتری نیست. ولی نمی‌شود این را مدنظر قرار نداد که اگر مباحث دینی در انقلاب ایران فعال نبودند، شاید از اساس انقلابی صورت نمی‌گرفت. به عنوان نمونه با خواسته‌های صرفا مادی، شاید رژیم شاه مشمول اصلاحات می‌شد و به شکلی اصلاح‌شده به کار خود ادامه می‌داد. در آن شرایط شاید نیروهای ملی‌گرا موفق می‌شدند رژیم ایران را به یک نظام مشروطه سلطنتی مانند آنچه که به عنوان نمونه در بلژیک مشاهده می‌شود تبدیل کنند.

جنس انقلاب ما انقلاب فرهنگی است. انقلابی متکی به سلاح نبوده است. انقلابی است که غربی‌ها آن را انقلاب نوار کاست می‎نامند. حداکثر جرم در زمان انقلاب مربوط به گرفتن اعلامیه و کتاب‌ها و نوارکاست‌های سخنرانی امام بود. سلاح در آن زمان منحصر می‌شد به نیروهای کوچک چریکی که چندان هم در شکل‌گیری انقلاب فعال نبودند و بعد از سال 54 تقریبا سرکوب شده بودند. پرداختن به انقلابی با چنین خصوصیات منحصربه‌فردی نیازمند مبانی بومی برای نظریه‌پردازی است.
 
بسیاری از کسانی که به مقوله انقلاب پرداختهاند اولویتی که شما برای مقوله دین در انقلاب قائل هستید را نمی‌پذیرند و اولویت را به عنوان نمونه به فقر و تبعیض‌های اقتصادی می‌دهند. اگر بگوییم مبانی بومی، مبانی دین‌بنیاد است، آیا نظریات این دسته‌ها را پیش از بیان شدن رد نکرده‌ایم؟
نکته این است که برای ارائه چنین صورت‌بندی‌ از انقلاب باید حجم زیادی از گزاره‌های واقعی انقلاب را حذف کرد. بعضی از این‌گونه افراد حتی روایتی از همان دست از انقلاب ایران ارائه داده‌اند که از انقلاب‌هایی نظیر انقلاب کوبا و روسیه ارائه می‌دهند. اما در چنین روایتی مواردی نظیر پانزده خرداد، تبعید امام، وقایع مربوط به سال 56 پس از اعتراض‌های مربوط به مقاله منتشر شده علیه امام و... را باید به کل نادیده بگیریم. یعنی تمام حرکت‌های مبتنی بر اهداف دیندارانه را باید حذف کنیم. در آن صورت چه چیزی برای ما باقی می‌ماند؟ چند گروه مارکسیستی می‌مانند که کل نفراتشان به ده هزار نفر نمی‌رسد و کل تاثیرشان هم چند بمب‌گذاری و درگیری در سیاهکل است.

آیا این حوادث منجر به انقلاب شده‌اند؟ بعید می‌دانم. از همان شب پانزده خرداد سال 42، تحلیل رادیو مسکو این بود که آنچه رخ داده است حرکتی از سوی روحانیت و فئودال‌ها برای پیشگیری از مدرنیته بوده است. آنها حرکت 15 خرداد را مردود و محکوم دانستند و بعد از آن هم در بازه انقلاب، همدلی خاصی با انقلاب نداشتند. وقتی این همدلی با رهبری انقلاب وجود نداشته است می‌توان تاثیر نیروهای چپ که ملهم از شوروی بودند را در انقلاب می‌توان حدس زد. به گمانم ما اگر بخواهیم به صرف نگاه پژوهشی و مبتنی بر گذاره‌های واقعی تاریخی قضاوت کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که سهم اکثر و اغلب این انقلاب بر مولفه‌های دینی مبتنی بوده است و به همین خاطر است که من معتقدم مبانی بومی لازمه نظریه‌پردازی درباره انقلاب است.
 
سوال عمده دیگری که هنگام سخن‌گفتن درباره نظریه‌پردازی انقلاب اسلامی به میان می‌آید این است که ما از اساس چه نیازی به این‌گونه از نظریات داریم؟
از یک پدیده می‌شود چند گونه از روایت ارائه داد. روایتی تاریخی که می‌تواند برای برخی جذاب باشد یکی از این روایت‌هاست. ولی این‌گونه از روایت برای همه جذاب نیست. بعضی می‌خواهند عمیق‌تر و اندیشه‌ای‌تر به مقوله‌ای مانند انقلاب بپردازند. بعضی می‌خواهند در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی بدانند که چه شد. آنها که از منظر جامعه‌شناسی سیاسی و اندیشه سیاسی و مباحث‌های فرهنگی و هویتی به پدیده نگاه می‌کنند به دنبال یک روایت صرفا تاریخی از پدیده نیستند. در همه این مناظر گزاره‌های تاریخی ابزار هستند اما دانش مطلوب نیستند. در مناظری که ذکر شد، تلاش این است که تفسیری مبتنی بر جامعه‌شناسی، اندیشه سیاسی یا فرهنگ و هویت از پدیده ارائه شود و ارائه چنین تفسیرهایی منوط به داشتن نظریه است.

به عبارتی ما نیاز به نظریه‌های متعددی به سبک‌های مختلف داریم. نظریه به سبک جامعه‌شناسی سیاسی، اندیشه‌سیاسی، انسان‌شناسی هویتی و فرهنگی. تا هنگامی که چنین نظریه‌پردازی‌هایی اتفاق نیفتاده صرفا مجبوریم به یک روایت تاریخی بسنده کنیم. ولی اگر ما بخواهیم به آسیب‌شناسی و آفت‌زدایی انقلاب اسلامی بپردازیم و حتی اگر بخواهیم در حوزه کارآمدی به دنبال تقویت انقلاب بپردازیم باید به بازشناسی، بازتعریف و بازتوصیف انقلاب بپردازیم و اینها نیازمند نظریه هستند.
 
چرا در میان کسانی که به مبانی بومی‌ که شما طرح کردید معتقد هستند تلاش شاخص و قابل توجهی برای نظریه‌پردازی انقلاب اسلامی ندیده‌ایم؟
همان‌طور که گفتم مشکل اساسی در روش‌شناسی است. شاید برخی تسلط خوبی بر داده‌های واقعی مربوط به انقلاب هم داشته باشند اما مشکل این است که آن تسلط روشی هنوز پیدا نشده است.


 
چهل سال از انقلاب گذشته و در این مدت ما تلاش‌هایی نظیر کرسی‌های نظریه‌پردازی و... را هم داشته‌ایم. چرا هنوز درگیر ایرادهای روشی هستیم؟
واقعیت این است که شاید یکی بگوید چهل سال زمان اندکی برای دست یافتن به چنین موفقیتی است. من می‌گویم این حرف را تا حدی می‌پذیرم ولی ما نمی‌توانیم بعد از شصت هم بگوییم شصت سال دیگر هم کم است.
 
آیا چشم‌اندازی وجود دارد که در بیست سال آینده اتفاقی بیفتد؟
امیدواریم.
 
این امیدواری بر چه مبنایی استوار است؟
امیدواری به این خاطر است که خلا مشخص شده است و ما البته در ابتدای راه هم نیستیم. ما از اساس دانشگاه‌هایی داریم که در رشته‌ای به نام انقلاب اسلامی فارغ‌التحصیل دکترا و ارشد ارائه می‌دهند. این مراکز اگر چهار تا میوه هم بدهند اتفاق خوبی می‌افتد.
 
کیفیت این مراکز تا کنون از نگاه شما چگونه بوده است؟
تا الان اگر محصول واقعی داده بودند خب عرضه شده بود و ما در این جا از این دست خالی سخن نمی‌گفتیم. مراکزی مانند پژوهشکده امام خمینی رشته‌هایی مبتنی بر انقلاب اسلامی دارد ولی من نشنیده‌ام و ندیده‌ام و کسی هم ادعا نکرده است که در آن پژوهشکده اتفاق خاصی در زمینه نظریه‌پردازی انقلاب رخ داده است.
 
نظریه‌پردازی نیاز به پیش‌زمینه‌هایی دارد، همین توصیف مبانی بومی و یا روایت‌های قابل اتکای تاریخی از انقلاب ارائه شده است؟
ما از انقلاب اسلامی مجموعه‌ای روایت‌ها داریم. روایت چپ‌ها را داریم، روایت پهلوی‌ها را داریم، روایت ملی‌ها را داریم، روایت مذهبی‌ها را داریم و... هر کدام از این روایت‌ها هم متکثر است. روایت ناظران بیگانه از انقلاب هم هست. اگر بخواهیم روایت درستی از انقلاب ارائه دهیم ناگزیریم که سبدی از این روایت‌ها فراهم کنیم. اگر کسی ادعا کند روایت دینی جامع همه رویدادهاست، چنین نیست. طبیعی هم هست که این‌چنین نباشد. روایت خود پهلوی‌ها هم مهم است. آنها هم بازیگران این صحنه بوده‌اند.

ما با یک روایت انسانی روبه‌رو بوده‌ایم که بازیگران متعددی داشته‌ است. هر چند سهم اعظم را مربوط به بازیگران دینی می‌دانیم اما بقیه را نمی‌توانیم حذف کنیم. خود روایت پهلوی بسیار مهم است و آنها نقشی اساسی در انقلاب داشته‌اند. به عنوان نمونه اگر محمدرضا پهلوی اراده‌ای محکم در سرکوب داشت آیا باز هم شاهد پیروزی انقلاب بودیم؟ شاید نه. آیا غربی‌ها در تشخیص‌شان از روند انقلاب اشتباه نمی‌کردند که خودشان در کنفرانس گوادالوپ اذعان کردند که اشتباه کرده‌اند، آیا انقلاب رخ می‌داد؟ شاید نه. اگر با یک حرکت تروریستی امام ترور می‌شد شاید از اساس شاهد انقلاب نبودیم. پدیده انقلاب بازیگران متعددی دارد که باید روایت همه‌شان را شنید و جمع‌بندی کرد.
 
بر مبنای این دیدگاه که به روایت‌های متعدد و متنوع قائل است می‌توان به نظریه‌های متنوع و متعدد درباره انقلاب ایران هم قائل شد؟
بله. ولی نکته این است که هر نظریه مجبور است مبتنی بر گزاره‌های واقعی باشد. یعنی اگر یک‌نفر به عنوان نظریه‌پرداز دینی می‌خواهد صحبت کند، او حق دارد که سهم نگرش دینی را برجسته کند. اما نمی‌تواند بگوید فقط نگرش دینی در انقلاب حضور داشت. اگر این را بگوید می‌توانیم پرسش‌های متعددی درباره نظریه او طرح کنیم و آن را زیر سوال ببریم. در مورد باقی نگرش‌ها هم همین است. هر کسی که به دنبال حذف گزاره‌های تاریخی، ولو اندک، باشد، می‌توان گفت به جمع‌بندی دقیقی نخواهد رسید. به گمان من اگر نظریه‌ها در پی حذف گزاره‌های واقعی نباشند، در خروجی تفاوت بنیادینی با هم نخواهند داشت. تفاوت‌هاشان به تفاوت زیرساخت فلسفی‌شان بازخواهد گشت. کسی با زیرساخت مارکسیستی نسبت به کسی که مبنای نظری‌اش زیرساخت دینی دارد نظریه متفاوتی ارائه می‌دهد اما اگر گزاره‌های واقعی را مورد توجه قرار دهند این دو نظریه تفاوت بنیادین نخواهند داشت.
 
در مورد نظریات چپ زیرساخت مشخص و تثبیت‌شده‌ای وجود دارد. آیا زیرساخت دینی یک نظریه دینی درباره انقلاب هم مشخص و تثبیت‌شده است؟
باید کم کم این اتفاق رخ بدهد. نکته این است که ما در زمینه نظریه‌پردازی بر مبنای دین هیچ تجربه‌ای در جهان نداشته‌ایم. گام‌های اولیه در زمینه اینکه زیرساخت نظریه‌پردازی درباره دین چه باید باشد البته برداشته شده است.
 
این گام‌های اولیه زیرساخت نظریه‌پردازی دینی را چه می‌دانند؟
به عنوان نمونه اینکه در روایت دینی مبنای تغییر در یک جامعه برآمده از خود آن جامعه است یکی از این مبانی است. دین تسریع‌کننده‌‌ها یا عوامل کند کننده بیرونی را بیرون نمی‌گذارد اما منشاء تغییر را خود جامعه می‌داند. زیر ساخت دیگر این است که ما نمی‌توانیم انسان و جامعه‌ای را داشته باشیم که بخواهد بیش از تلاش خودش محصول به دست آورد. آنچه رخ می‌دهد به‌طور مستقیم برآمده از تلاش جامعه است. بر مبنای آیه «و لیس للانسان الی ما سعی» می‌توانیم بگوییم قضا و قدر و نصیب و قسمت تاثیر چندانی در روند امور اجتماع ندارند. یکی دیگر از نظریات دینی که می‌تواند زیرساخت قرار بگیرد نظریه «امت و امامت» است. این نظریه امت و امامت به خوبی می‌تواند توضیح دهد چرا مردمی که تا سال 56 سیاست گریز بودند سال 57 تا آن میزان سیاسی شدند.
 
این نظریه درباره این موضوع چه توضیحی ارائه می‌دهد؟
نظریه امت و امامت می‌گوید وقتی پدیده‌ای به نام امت شکل بگیرد که یک پدیده فرهنگی جدید است، امت خودش را نیازمند امام می‌داند. امام می‌تواند فارغ از همه کارکردها و روابط مبتنی بر مادیات موجود مانند کاریزما و... امت را جهت‌دهی کند و به هدف برساند.
 
امت در این نظریه چه خصوصیاتی دارد؟
امت هنگامی شکل می‌گیرد که وجه اشتراک و نزدیکی و پیوستگی افراد در جامعه امر دینی باشد. یعنی نژاد، قومیت، زبان، زیرساخت‌های مادی نظیر کارگر یا کارفرما بودن و... وجه اشتراک نباشد و پیوندهای دینی آنان را به اهداف مشترک برساند و به آنها صورت‌بندی هویتی جدیدی بدهد. در چارچوب این نگرش، جامعه ایران در سال 57 یکدیگر را برادر و خواهر معرفی می‌کردند. مفهوم امت می‌تواند بسیج سیاسی سال 57 را به خوبی توصیف کند. اما اگر ما بخواهیم این پدیده را حذف کنیم و بگوئیم آیا جامعه ایرانی بر مبنای مسائلی نظیر تبعیض اقتصادی متحد شد می‌توانیم این پرسش را طرح کنیم که در سال 56 یا به فرض سال 49 این تبعیض و مسائل اقتصادی وجود نداشته؟ چرا در آن زمان بسیج سیاسی در اجتماع شکل نگرفت؟
 
این سوال را هم می‌شود مطرح کرد که چه تفاوتی در وضعیت دینی اجتماع به وجود آمده بود که امت شدن مردم ایران در سال 57 رخ داد؟
اتفاق مهمی که رخ داد تغییر مکان استقرار امام از نجف به پاریس بود که پل رابطه بین مردم و امام را برقرار کرد. پیش از آن در نجف رابطه میان مردم و امام به سختی فراهم می‌شد ولی در پاریس سیل خبرنگاران ارتباط میان امام و امت را فراهم‌تر کرد. این تغییر مهمی است که سال 57 را با سالهای پیش از آن متفاوت می‌کند.
 
چشم‌انداز آینده نظریه‌پردازی بر مبنای مولفه‌های بومی در حوزه انقلاب اسلامی را چگونه می‌دانید.
تلاش‌هایی که تا کنون صورت گرفته عقیم و ضعیف بوده و این طبیعی است. چرا که همچنان که گفتیم زیرساخت‌های دینی این نظریات هنوز به خوبی تبیین نشده است. ولی تلاش‌های خوبی را هم در این زمینه می‌شود مشاهده کرد. به ویژه در زمینه مقدمه اول نظریه‌پردازی که جمع‌آوری گزاره‌های تاریخی است در حال دست یافتن به موفقیتی نسبی هستیم. یعنی در این زمینه وضع ما چندان آشفته نیست. هر چند با وضع مطلوب هم فاصله داریم. گام دوم که گام مهمتر است این است که مولفه‌های دینی را بتوانید جمع‌آوری کنید و بر مبنای آن روش نظریه‌پردازی بومی را هم تبیین کنید. شما نمی‌توانید روش را از غرب بگیرید و نظریه را از دین. زیرساخت‌ها باید روش متناسب با خودشان را شکل بدهند. به گمان من برای رسیدن به چنین نظریاتی هنوز نیازمند زمانیم. ولی این‌گونه نیست که هیچ کاری هم نشده باشد. به عنوان نمونه در مرکز اسناد انقلاب اسلامی حدود دویست پژوهش برای شناخت انقلاب از زاویه‌های جامعه‌شناختی، اندیشه سیاسی و... انجام شده است. از این دویست اثر حتی اگر پنج اثر قابل تعمق باشند گامی درست برداشته شده است. ما چندین مرکز دیگر داریم که کارهای دیگری هم انجام داده‌اند. لازم است که در مراکز دانشگاهی و پژوهشی این آثار مورد نقد و بررسی دقیق قرار بگیرند تا اندک اندک به راهی مناسب برای حرکت به سمت مطلوب دست پیدا کنیم. برای رسیدن به هدف نیاز به زمان داریم و همین‌طور هم‌افزایی توان‌ها.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها