احمد ابومحبوب یادداشتی بر کتاب «مرگنامۀ اولا-کارین» نوشته اولا-کارین لیندکوئیست نوشته و به زنی اشاره کرده که گرفتار یک بیماری بیعلاج است و در حال مرگ، لحظات خود را مینویسد.
بهراستی کدامیک درست بوده است؟ آیا تمام عمرمان را زندگی کردهایم یا مردهایم؟ آیا هر لحظه که از ما گذشت، همان مرگ ما نبوده است؟ اینجاست که میتوانیم بگوییم زندگی، لحظۀ کوتاهی است بین گذشته و آینده همراه با خودآگاهی. به یاد رباعی زیبای خیام میافتیم که:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن/ فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
زنی گرفتار یک بیماری بیعلاج است و در حال مرگ، لحظات خود را مینویسد؛ لحظاتی را که رفته رفته به مرگ نزدیک میشود؛ مرگی که هیچ چاره و گریزی از آن نیست. آیندۀ او مرگ و تاریکی است و ناتوانی رو به افزایش تا لحظۀ مرگ. اما اکنون زنده است؛ یعنی به لحظۀ پایان مطلق نرسیده است. خود زندگی، هر لحظهاش یک پایان نسبی است. فرزندش به او میگوید: «مامان، هر ثانیه یک زندگی است.» (ص113) و این درس بزرگی است برای او.
اولا-کارین، خود میگوید: «بهزودی از ایالاس میمیرم؛ اگر اتفاق پیشبینی نشدهای نیفتد. دو راه پیش روی من است؛ یا دراز بکشم، خشمگین باشم و منتظر بمانم، یا از دل این بدبختی چیز ارزشمندی خلق کنم. راه دوم را برگزیدهام. من باید در زمان حال زندگی کنم. آیندۀ روشنی در انتظارم نیست اما برای من زمان حال روشنی وجود دارد. بچهها همینطور زندگی میکنند. فقط در زمان حال. آینده برایشان معنی ندارد.»(ص94)
این آموزۀ خیامی بهسادگی به یاری او میآید و او به کاری خلاق دست مییازد که همانا نگارش مرگنامۀ خود است و نشان دادن حالات و روحیات انسانی در چنین موقعیتی.
نام اصلی کتاب «قایق راندن بدون پارو» است که هوشمندی مترجم کتاب، نام کاملاً بامسمای «مرگنامه» را برای آن برگزیده است. شاید هیچ نام دیگری نتواند بدین روشنی دلالتگر باشد. «مرگنامه» جای «زندگینامه» نشسته است؛ عوارض و اندیشهها و عواطفی است که در مسیر مرگ برای انسان پیش میآید؛ عوارضی که وی را بهاجبار به سوی پایان مطلق میکشاند و انسان بر آن آگاهی دارد.
تفاوت چنین بیمار بیعلاجی با فرد سالم، در آگاهی اوست از مرگ. فرد سالم میداند که مرگ حتمی است اما بر آن آگاهی ندارد؛ بهاصطلاح قدیمیان، علم حضوری بدان ندارد، یا بهاصطلاح امروزیان، در آن حضور ندارد. اولا-کارین در مرگ حضور دارد؛ در مرگ میزید و تحلیل میرود؛ مرگ عضو به عضو اندامش. اما روحش بسیار تواناست. تحمل کردن مرگ و آگاهی بدان، روح بسیار بزرگی میخواهد، و این چیزی است که وی دارد.
این کتاب را مانند یک رمان میتوان خواند. درواقع میتوان گفت اصلاً رمان است. سیر آن هم خطی نیست بلکه دائم عقبگرد دارد و به گذشته نیز نگاه دارد تا زمان حال را کاملتر تشریح کند. خواننده همواره باید مراقب این عقبگردها باشد تا مسیر را گم نکند. ذهن انسان واقعاً همین گونه غیرخطی عمل میکند و خاطرات را به یاد میآورد.
ترجمه و نثر آن خوب است و به هیچ وجه مغلقنویسی اغلب مترجمان تازهکار را ندارد؛ این مسئلهای است که نشان میدهد مترجم اصل جمله یا عبارت را درک نکرده و یا به زبان فارسی اصولاً تسلط ندارد. این دو نقیصه در ترجمۀ خانم پریسا موسوی دیده نمیشود و نثر پخته و پاکیزهای ارائه دادهاند. فقط یک مورد را در دو جا به صورت اشتباه آوردهاند و این متأسفانه از آن اشتباهات است که در زبان عوام از طریق ترجمههای ناپخته رواج یافته است:
- «این تخت برای من نیست. شورای استان آن را برایم آورده است.»(ص207)
- «این برای آن زمان بود.»(ص239)
من متأسفانه هرگز نتوانستم با این کاربرد غلطِ «برای» کنار بیایم. «برای» متمم فعل است و برای نشان دادن هدف فعل به کار میرود، اما اینجا هر دو با فعل ربطی به کار رفتهاند. همانگونه که عوام به کار میبرند. بدون تردید به معنای «مالِ» یا «متعلق به» به کار رفتهاند که اینها هم مفهوم «برایِ» نیستند؛ این شکل کاربرد، وارداتی و غلط است و نثر زیبای فارسی نباید به آنها آلوده شود. امید است که در چاپهای دیگر این تکمورد نیز اصلاح شود.
نظر شما