متاسفانه نمی شود به آمار فروش کتابها اعتماد کرد؛ چرا که هیچ نهاد مستقلی، فروش کتاب را بررسی نمیکند. آنچه درباره میزان فروش کتاب ها اعلام میشود، یا از سوی ناشران است و یا مولفین یا کتابفروشی ها و پخشکننده ها...
۱) شعر به اندازهی نثر نمیفروشد. اساسا نباید که به اندازهی نثر بفروشد. این در طبیعت شعر است که معمولاً دیرفهمتر از نثر است، پس مخاطبش محدودتر است. خواندن شعر و درک کردنش کار هر کسی نیست. اصلا تفاوت مهم شعر و نثر در همین است. ضمنا مگر داستان را میتوان با شعر مقایسه کرد؟ مگر کوزهگری را میتوان با فرشبافی مقایسه کرد؟ هر کدامشان ارزش و عناصر خاص خود را دارد. به عبارتی دیگر، هر کدامشان زمین، آسمان و مردم خودش را دارد؛ بنابراین نباید انتظار داشته باشیم که شعر بیشتر از نثر مخاطب بپذیرد. اما در ادامه میخواهم بگویم که با این حال، همچنان شعر «مخاطب» بیشتری دارد.
۲) با احترام به همه، متاسفانه نمیشود به آمار فروش کتابها اعتماد کرد؛ چرا که هیچ نهاد مستقلی، فروش کتاب را بررسی نمیکند. آنچه دربارهی میزان فروش کتابها اعلام میشود، یا از سوی ناشران است و یا مولفین یا کتابفروشیها و پخشکنندهها، به عبارت دقیقتر: ذینفعان. آمار فروش بسیاری از کتابها جعلی است و اینها چیزی نیستند که کسی بتواند انکار کند. نمیتوان فساد و ناکارآمدی در پخش و تبلیغات کتابها را انکار کرد. همهی اینها قابل بررسی ست. حرف بسیار است اما موضوع این یادداشت چیز دیگریست. بگذریم.
۳) «آیا شعر دیگر مخاطب ندارد؟!»
مخاطب چیست؟ مخاطب کیست؟ آیا مخاطبان را باید به مخاطب صرفا نسخهی کاغذی اثر محدود کرد؟ این چه باور مسمومیست که مثل یک خرافهی قدیمی از ذهن بخشی از مولفین و مردم پاک نمیشود؟ انسانی که یک شعر را به طور کامل در صفحه مانیتور میخوانَد، آیا مخاطبِ شعر محسوب نمیشود؟
معمولا «یک شعر» را به صورت تمام و کمال میتوان در یک پست ساده در اینستاگرام عرضه کرد، اما همانطور که میدانید، معمولا «یک داستان کامل» را نمیتوان در چنین محیطی ارائه کرد. ما برای اینکه داستان بخوانیم، ناچاریم که فقط و فقط به کتاب مراجعه کنیم، اما یک شعر در همهجا در دسترس است. همین دلیل ساده میتواند موفقیت کتابهای کاغذیِ داستانی را در کتابفروشیها توضیح دهد.
ما زمانی میتوانیم ناله کنیم «شعر مخاطب ندارد»، که شعر در تمام شکلهای عرضهاش توجهی را جلب نکند. شوربختانه شعر، از نقطهی قوتش ضربه میخورد. چنانکه توضیح دادم، یک شعر به صورت تمام و کمال میتواند در یک پست اینستاگرام منتشر شود. بخش عمدهای از نیاز مردم به مطالعهی شعر را فضای مجازی تأمین میکند. عطشی دیرین، که حالا جرعهجرعه رفع میشود و به زعم نگارنده، متاسفانه صرفا احساس تشنگی را از بین میبرد؛ اگرچه لبها، رگها، جانها از فرط بیآبی خشکیدهاند. هرگز خواندن یک قطعه شعر، به اندازهی خواندن مجموعهی شعرهای یک شاعر در کتابش، عمیق نخواهد بود. به عمق رسیدن، نیازمندِ سکون، سکوت، توقف و صرف زمان است؛ یعنی همهی آنچه در دنیای مجازی وجود ندارد.
۴) از اواسط دههی هشتاد، فیسبوک در ایران پا گرفت و دقیقا تا همین حالا گستره و عمقِ نفوذِ شبکههای اجتماعی در جامعه ما بیشتر شدهاست. ما نمیتوانیم جلوی تغییر را بگیریم، تنها میتوانیم با موجهای تازه همراه شویم و کشتی یا قایق متناسبتری طراحی کنیم که غرق نشویم. گسترش شبکههای اجتماعی، گسترش رسانه است و طبیعتا خوانندگانِ شعر را افزایش داده، این خوب است؛ اما متاسفانه و غمگینانه، شعر را به یک کالای رایگان تبدیل کرده، چیزی مثل هوا. ما هوا را مصرف میکنیم بیآنکه پولی بابتش پرداخت کنیم. برخی اقتصاددانها معتقدند که ما حتی برای مصرف هوا هم هزینه میکنیم و عملا چیزی در دنیا مجانی نیست. بد نیست به اقتصاددانان بگوییم که ما در اینجا کالایی داریم که از هوا و آفتاب هم مجانیتر (!) است: شعر.
۵) اینترنت همان چیزیست که فروغ و سهراب برای انتشار اثرشان در اختیار نداشتند و ما داریم. باید مثالی بزنم (آنچه که در ادامه بیان میشود مورد غفلت اهالی جدی ادبیات است. باید پذیرفت که همیشه مبتذلها در عرضهی آثارشان از دیگران هوشمندتر بودهاند).
طبق آماری کاملا مستند و قابل سنجش و ارائه، صرفا در یک رسانه ادبی در فضای مجازی، یک شعر، پس از انتشار توسط صدهزار کاربر مختلف رؤیت شده است. اگر نیمی از این جمعیت آن شعر را بخوانند، پنجاه هزار نفر یک قطعه ادبی را خواندهاند. معادل کتابی که اینروزها یکشبه به چاپ صدمِ واقعی برسد! این آمار سوای همهی بازنشرهاست. عمل بازنشر، میتواند در کمتر از پنج ثانیه انجام شود و طیف دیگری از مخاطبان همان رسانه را در ساعتی دیگر، مخاطبِ همان قطعه شعر کند. اتفاق بزرگی ست و صرفا مختص عصر ماست. امکاناتی که در پنجاه سال قبل وجود نداشت و سعدی، نیما یا مایاکوفسکی خوابش را هم نمیدیدند. به این نکتهی بسیار مهم توجه کنید که نسخه «کامل» یک قطعهی ادبی، توسط حدود دهها و بلکه صدها هزار نفر خوانده شده است. حالا کافیست همین شعر فقط در سه یا چهار رسانهی به اصطلاح مجازیِ مشابه ارائه شود. به سادگی صدها هزار خواننده مییابد و شاید بیشتر. اما «یک داستان کامل» قابلیت چنین عرضهای را ندارد و ویژگیهای مدیوم اینستاگرام، توییتر، تلگرام و ... چنین اجازهای به داستاننویسان نمیدهد یا اگر بدهد، به همواریِ شعر نیست.
پس اشتباه نکنیم. اگر کتاب شعر نمیفروشد، به معنیِ مرگ دوران شعر و قهر مخاطب نیست. مخاطب با زمانه جلو رفته و صنعت نشر شعر، خودش را با دنیای جدید هماهنگ نمیکند و عقب است. باید کاری کرد. میتوانیم به قول سیاسیون، تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. انفعال کافی ست.
۶) اگر میخواهیم کاری کنیم، بهتر است به همین نکتهها بپردازیم و تقلا کنیم به مخاطب اینترنتی بقبولانیم که برای مصرف شعر، باید هزینه کند. باید هزینه کند تا شاعرِ محبوبش دوام بیاورد، مستقل بماند و زنده بماند، بتواند دوباره اثری منتشر کند. پیش از مردم، شاعر هم باید تلاش کند که اثری ارزشمند، محترم و جذاب خلق کند. این روزها غالب کتابهای شعر، عاری از شعر اند، چه برسد به شعرِ خوب. متاسفانه اینها «کتاب شعر» را به یک کُلِّ بدنام تبدیل کردهاند و کتابهای خوب در آتش اکثریتِ بد میسوزند. شعر به شیادان، بهتر از داستان رکاب میدهد. با سرِ هم کردن پنج کلمه، میتوانیم تظاهر کنیم که شعر گفتهایم. متاسفانه جریان غالب تبلیغاتی، در اختیار نازلترین آثار بوده و هست. سالها آثاری بیارزش به عنوان شعر به علاقهمندان شعر معرفی شدهاند. مخاطب بختبرگشته وقتی از کتابی که تحت تاثیر فریبها خریده ناامید میشود، از همه ناامید میشود. جلب اعتماد مخاطب شعر، این روزها سخت است. از طرفی ذایقهی مردم را تغییر دادهاند. بخصوص در دو دههی گذشته، بازار شعرهای سطحی گرم شد، تا جایی که به نام بزرگان شعر مثل سهراب، نیما، فروغ و قیصر، گاهی سخیفترین نوشتهها را منتشر میکنند و بخش بزرگی از مردم این انتسابهای جعلی را میپذیرند، چون با آثار اصلیِ این بزرگان بسیار بیگانهاند.
۷) در پایان، به خاطر اهمیت بزرگش، دوباره میگویم: آیا مخاطبان را باید به مخاطبِ صرفا نسخه کاغذیِ آثار محدود کرد؟ این چه باور مسمومیست که مثل یک خرافهی قدیمی از ذهن بخشی از مؤلفین و مردم پاک نمیشود؟
منبع: عصر ما
نظرات