چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۳
ما قدرت نظریه‌پردازی نداریم

منصوره تدینی درباره شیوه نقد آکادمیک می‌گوید: دانشگاه که باید محل شکل‌گیری نظریه‌های جدید باشد به کل خودش را در نگاه سنت گرا و نقد قدیم اسیر کرده است و سنت نگاه به گذشته به پیشرفت در این زمینه لطمه زده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) شمار کتاب‌هایی که این روزها در حوزه نقد ادبی منتشر می‌شوند روبه افزایش است و بیشتر این کتب ترجمه از زبان‌های دیگر است. اما در این میان کسانی هم هستند که ثمره پژوهش‌‌ها و رویکردهای انتقادی خود را در قالب کتاب منتشر می‌کنند که علاوه بر کارکردی که برای تدریس در مراکز آموزشی و دانشگاه دارد برای ارتقای سواد نقد مخاطب نیز موثر است. منصوره تدینی که پیش از این «کتاب پسامدرنیسم در ادبیات داستانی ایران» از او منتشر شده بود، اخیرا کتابی به نام «مسافر گمشده زمان» نوشته که از سوی انتشارات خجسته منتشر شده است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده با نقدِ نقد دیگران به برآیندی قابل تامل برای تحلیل آثار شناخته شده ادبی برسد. با منصوره تدینی درباره وضعیت نقد در ادبیات معاصر ایران و همچنین رویکرد ویژه او در این کتاب گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

نقد ادبی امروز بیشتر از دو جناح آکادمیک و ژورنالیستی صورت می‌گیرد. با کدام‌یک از این‌ها بیشتر موافقید و اینکه وضعیت نقد امروز را چگونه می‌بینید؟
نقد ادبی امروز نسبت به دو سه دهه قبل رشد خوبی داشته، اما باز هم با نقایصی روبه‌رو است. هر دو حوزه آکادمیک و ژورنالیستی با کمبودهایی روبه‌رو هستند. در حوزه آکادمیک محدودیت‌هایی هم هست: یا چارچوب نظریه‌ها به آن وجهه‌ای خشک و غیرخلاقانه داده است و یا به‌کل سنت‌گراست. بنابراین نیاز به تغییراتی دارد؛ به خصوص الان که تحت عنوان نظریه‌زدگی، موج ضدنظریه هم ایجاد شده و من فکر می‌کنم که این فضا از هر دو جهت باید تعدیل شود.

در حوزه ژورنالیستی هم به دلیل شتابزدگی که وجود دارد و همچنین عدم کار روشمند و منظم نتیجه جالب و کافی نیست و ضعف‌هایی را متوجه این نقد می‌کند. من معتقدم که نقد ادبی ایران امروز باید به یک روش درست برسد؛ روشی که مزایای هر دو طرف را داشته باشد و معایب آن‌ها را نداشته باشد.

کتاب «مسافر گمشده زمان» از ساختار خاصی بهره‌مند است. در بخش مربوط به آثار ساعدی مطلبی تحت عنوان نقدِ نقد دیگران آورده‌اید. این به نظر روش جالبی برای رسیدن به تحلیل درستی از برآیند نقد دیگران است.
مدتی قبل قرار بود مطلبی درباره ساعدی بنویسم و در کتابخانه ملی به نقدهایی در این مورد برخورد کردم که به نظرم رسید خود این نقدها هم لازم است جایی تحلیل شوند و این فکر مقدمه‌ای برای تالیف این بخش کتاب شد. البته این کار، شیوه ابداعی من نیست و متاکریتیسیزم و فرانقد در دنیا معمول است و نقدها دوباره نقد می‌شوند. این کار به نظرم در ایران بسیار لازم است و این شیوه برای رسیدن به نقدی اصولی‌تر می‌تواند سودمند باشد.

در این کتاب شیوه‌های نقدی مانند امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم را با ذکر مثال‌هایی از گلشیری و پارسی‌پور معرفی کرده‌اید. این ذکر مثال و مقایسه آثاری که از منظرهای مختلفی قابل نقد هستند هم می‌تواند در کنار نقد نقد شیوه مناسبی باشد.
گاهی می دیدم مکاتب متفاوتی به یک داستان واحد نسبت داده می‌شود و هر کس نظری در این باره داده است. پس به نظرم رسید که این مکاتب را در برخی آثار مقایسه کنم تا مرزهای مکاتب بیشتر مشخص شود. این مشکل در مورد آثار ساعدی هم وجود داشته است. بهتر دیدم این مقایسه صورت گیرد، تا هم جنبه آموزشی داشته باشد و هم تصویر روشن‌تری از مکاتب مختلف به مخاطب عرضه شود.

در این کتاب مثال‌هایی از آثار ساعدی،‌ گلشیری و پارسی‌پور آمده است. این انتخاب‌ها به دلیل آشنایی بیشتر مخاطب با این اسامی و آثارشان است یا این آثار از پتانسیل نقد بیشتری برخوردار بوده‌اند؟
به دلیل تنوع فراوانی که خوشبختانه در آثار ایرانی و ترجمه شده وجود دارد همیشه این سوال برای دیگران پیش می‌آید که چرا این آثار انتخاب شده‌اند. من سعی کردم آثاری را انتخاب کنم که بیشتر خوانده شده و جذابیت بیشتری دارند؛ در عین حال کمتر در حوزه نقد به آن‌ها پرداخته شده و پتانسیل خوبی هم برای نقد دارند. قصد دارم این کار را ادامه بدهم و در کتاب بعدی آثار دیگری را انتخاب خواهم کرد. البته ادعایی هم ندارم که این انتخاب‌ها کاملا درست هستند.

کتاب‌های تالیفی حوزه نقد هم مشتمل بر داستان‌ها و مثال‌هایی از ادبیات معاصر ایران هستند اما در فصول انتهایی کتاب «مسافر گمشده زمان» به تحلیل آثار چند چهره مطرح ادبیات آمریکای لاتین نیز پرداخته شده است. دلیل وجود چنین بخشی در کتاب و همچنین اختصاص آن به ادبیات آمریکای لاتین چیست؟
در ابتدا نیز به این مساله فکرکرده بودم که نویسندگان خارجی را به این کتاب اضافه کنم یا در مجلدی جداگانه باشند، اما درنهایت این بخش را به آمریکای لاتین اختصاص دادم. چون دغدغه‌های آن‌ها با ما مشترک و نزدیک‌تر است و این رویه را در کتاب بعدی خودم نیز ادامه می‌دهم. البته حجم آثار خارجی در کتاب‌ بعدی بیشتر است و در کنار آن بخش مربوط به تحلیل و نقد آثار نویسندگان ایرانی نیز همچنان وجود خواهد داشت.

در آثار بعدی از زمان ساعدی و پارسی‌پور جلوتر آمده‌اید و اینکه آیا به ادبیات معاصر امروز هم پرداخته‌اید یا خیر؟
بله چون مدام داستان‌های جدید چاپ می‌شوند و نویسندگان جدیدی متولد می‌شوند. البته این مانع من نمی‌شود که در صورت لزوم به آثار قدیمی و کلاسیک نپردازم؛ به عنوان مثال اخیرا که دوباره مشغول مطالعه دن کیشوت بودم،‌ به این نتیجه رسیدم که می‌شود از منظرهای دیگری هم به این اثر پرداخت. من بنا به ضرورت‌ مطمئنا به بخش کلاسیک و قدیمی‌تر نیز در آثار بعدی خواهم پرداخت.

به نظر شما بهترین منظر برای نقد آثار ادبی ادبیات ایران کدام است. بسیاری معتقدند که بهترین نقدها از منظر روان‌شناختی و جامعه‌شناختی به اثر وارد می‌شود.
این مساله بنا بر هر اثر متفاوت است. هر اثری به شیوه‌ای خاص از نقد جواب می‌دهد. نظر من، که شاید بسیاری از منتقدان با آن مخالفند، این است که اگر می‌توانیم برای نقد یک اثر از شیوه‌های مختلفی استفاده کنیم،‌ نباید خودمان را محدود کنیم؛ مثلا در همین کتاب، همزمان از دو منظر نقد پسااستعماری و زیست محیطی به اثری پرداخته‌ام و دلیلی نمی‌بینم که دست خودم را در نقد ببندم. این مساله خلاف نظری است که امروز در محیط آکادمیک رایج است و در مقاله‌ای که اخیرا برای یکی از مجلات دانشگاهی ارائه داده بودم،‌ به من گفته شد که فقط از یک منظر نگاه کن. من فکر می‌کنم محیط‌های آکادمیک با این مساله خشک برخورد می‌کنند. این خشکی اگر برداشته شود شاید اتفاقات خوبی در حوزه نقد ادبی ما بیفتد.

چقدر ضرورت داریم که نظریه‌ای ساختارمند برای نقد آثار خودمان تولید کنیم و از شیوه‌های نقد رایج مانند بهره‌گیری از نظریه‌های  باختین و ... کمی فراتر نگاه کنیم؟
بزرگان نقد ما می‌گویند ما قدرت نظریه‌پردازی نداریم. درست می‌گویند. در صورتی که مثلا مصری‌ها و منتقدان هندی نظریه‌پرداز دارند. چرا ما چنین امکانی نداریم؟ صرف نظر از علل کلی و همگانی، یک دلیل آن دانشگاه های سنت‌گرای ما هستند و سنت نگاه به گذشته به پیشرفت در این زمینه لطمه زده است و به همین دلیل دانشگاه که باید محل شکل‌گیری نظریه های جدید باشد به کل خودش را در نگاه سنت‌گرا و نقد قدیم اسیر کرده است. از طرفی هم توجه دانشجویان و استادان جوان منجر به موج تازه‌ای از نظریه‌زدگی در دهه‌های اخیر شده است. هر دو جریان اشکال دارند. یک بخش نوگرا هم در خارج از دانشگاه و به سبک ژورنالیسم شکل گرفته است که آن هم به دلیل شتابزدگی و عدم امکان پژوهش‌ نتوانسته چنان که باید رشد کند.

                                          

کتبی که در حوزه نقد ادبی نوشته می‌شوند معمولا اسامی خشک و طولانی همانند پایان‌نامه‌های دانشگاهی دارند.  اما عنوانی که شما انتخاب کردید شبیه اسامی رمان‌ و داستان است. چرا عنوان «مسافر گمشده زمان» را برای این کتاب انتخاب کردید؟
این عنوان یکی از مقالات کتاب بود و به پیشنهاد علی دهباشی، برای کتاب انتخابش کردم و جا دارد که از ایشان در اینجا تشکر کنم ولی در ربط این عنوان به نقد ادبی و کتاب حاضر، باید بگویم این کتاب هم شیوه‌ای دارد که در حال حاضر مورد پذیرش نیست. از طرفی خود نقد ادبی هم هنوز جایگاه خودش را پیدا نکرده است و به‌نوعی انگار مسافری گمشده در زمان است.

با توجه به مطالبی که درباره شیوه گردآوری کتاب و نظرگاه خود بیان کردید از ابتدا مخاطب هدف خاصی را برای خود در نظر داشتید یا دغدغه‌تان صرفا تالیف کتابی در حوزه نقد برای تدریس به دانشجویان و قشر پژوهشگر بود؟
به نظر من باید شیوه‌های نقد برای مخاطبان مختلف یکسان یا به هم نزدیک باشد. مخاطبی که علاقه‌مند به داستان‌خوانی است باید بتواند نقد آن را هم بخواند و از این مطالب استفاده کند. نقد نباید به عنوان حوزه‌ای که فقط مورد استفاده دانشجویان و قشر دانشگاهی است، در نظر گرفته شود. باید برای همه تالیف و عرضه شود.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها