پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۳
​خورشیدی پشت ابر

هنوز داغ ابوالفضل زرویی‌نصرآباد تمام نشده است که باید به داغ منصور خورشیدی بنشینیم. شاعری خورشیدی در شعر معاصر بود اما همیشه خودش را پشت ابر پنهان می‌کرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شهاب دارابیان: از اولین باری که در یک نشست ادبی و جمع ادبی حاضر شدم نزدیک به 12 سال می‌گذرد و در این 12 سال با آدم‌های مختلفی در فضای ادبیات نشست و برخاست داشته‌ام و به نظرم آدم‌های ادبی را می‌شود به دو دسته تقسیم کرد. دسته نخست آن کسانی هستند که همیشه به دنبال تریبون می‌دوند و دسته دوم متعلق به کسانی است که ادبیات تنها دوای دل نا‌آرام‌شان است. منصور خورشیدی از آن دست شاعران بود. قبل از اینکه به روزنامه‌نگاری و ترانه‌سرایی بپردازم، چند سالی سپید می‌نوشتم و یک بار به خودم جرات دادم و به جلسه‌ای رفتم تا شعر بخوانم. شعر را خواندم و از بعد حادثه مهمان آن جلسه منصور خورشیدی بود و تا می‌توانست از شعرم ایراد گرفت. در آن زمان او را نمی‌شناختم و فکر می‌کردم از این همین آدم‌هایی است که به جلسات شعر می‌آید و قصد دارد انتقام موفق نشدننش را از من و امثال من بگیرد. سرتاپای وجودم کینه بود. جلسه که تمام شد دوست داشتم یک گوشه‌ای بنشینم و تا صبح گریه کنم. همین طور که داشتم به سمت بیرون می‌رفتم من را صدا زد و گفت که «بدنه و سوژه شعرت بد نبود، نندازیش دور. رو همین کار کن» دوست داشتم خفش کنم. می‌خواستم بهش بگم نمی‌شد همین جمله را بالا می‌گفتی؛ اما ادب حکم می‌کرد که در جواب فقط بگویم «چشم».
 
بعدها که دیدمش دیگر سپید نمی‌نوشتم و ترانه حسابی ذهنم را درگیر کرده بود و این بار نگاهم نیز به او متفاوت بود. می‌دانستم که او کیست، چقدر زحمت کشیده و چقدر به خاطر مرام ادبی پش ابرها قایم شده است. دوست داشتم بیشتر از او بیاموزم اما در محافل حضور نداشت و حتی شنیدم که در پایتخت زندگی نمی‌کند.
 
حدود یک سال پیش که مجموعه شعر «پروانه‌های پراکنده» منتشر شد به او زنگ زدم تا به این بهانه گفت‌وگویی با هم داشته باشیم، اما هر کاری کردم راضی نشد. گفتم من هر جور شده باید با شما مصاحبه کنم که در جواب گفت: «شهاب جان من چند وقتی است که درگیر سرطان هستم و وضعیت مناسبی ندارم. اگر عمری باقی ماند حتما با هم صحبت می‌کنم» به او گفتم که اجازه هست تا موضوع بیماری را رسانه‌‌ای تا شاید دوستان بامعرفت باخبر شوند؟ در جواب گفت: «نه عزیزم، دوست ندارنم اندازه‌ی نقطه‌ای روح لطیف دوستان آزرده شود! خواهش می‌کنم رسانه‌ای نکنید.» این موضوع را رسانه‌ای نکردم اما عمو منصور چه شما بخواهی و چه شما نخواهی امروز همه رسانه‌ها به شما خواهند پرداخت. امروز روح همه ما اندوهگین است و جز اشک و گریه کاری بلد نیستیم. اینجاست که می‌شود تیتر زد، «منصور خورشیدی بالاخره از پشت ابر بیرون آمد.»
در آخرین گفت‌وگویی که با هم داشتیم سروده‌ای از منصور حلاج را برایم فرستاد که آن را با شما قسمت می‌کنم:
«کشان
کشان
به بهشتم برند و من نروم
که دل نمی‌کشد
ای دوست
جز بسوی توام.»

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حبيب اله ۱۰:۲۲ - ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
    روح منصور خورشيدي نازنين- كه با صدايش به آرامش مي رسيدم- شاد و يادش در دل ها سبز باد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها