چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۱
ویرانی و تباهی، سطحی‌ترین لایه قصه جنگ در افغانستان است

نویسنده رمان «آوازهای روسی» می‌گوید: جنگ در افغانستان هزاران هزار قصه برای انسان افغانستانی تولید کرده که هنوز در سینه‌ها باقی مانده و نسل تازه خبری از آن ندارد؛ نسل جدید فقط ظاهری‌ترین قسمت ماجرای جنگ را دیده، یعنی همان تباهی و ویرانی.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، سیداحمد مدقق متولد 1364 قم است. او از طلاب داستان‌نویس است که تحصیلاتش را در رشته فقه و اصول تا کارشناسی ارشد ادامه داده است. تا کنون علاوه بر رمان «آوازهای روسی» دو مجموعه کتاب داستان کودک از مدقق به چاپ رسده است. در کارنامه ادبی وی برگزیده شدن رمان نوجوان در چهارمین جشنواره هنرهای آسمانی سال 1394 و برگزیده شدن در بخش داستان کوتاه نوجوان در جشنواره ملی مطبوعات 1393 دیده می‌شود.

امسال در یازدهمین جایزه ادبی جلال آل‌احمد از رمان وی «آوازهای روسی» به جهت «تلاش در راستای تحکیم پیوندهای فرهنگی فارسی‌زبانان» تجلیل شد. به همین بهانه با احمد مدقق به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن در زیر از نظر مخاطبان می‌گذرد:
 
در یازدهمین جایزه ادبی جلال آل احمد با هدف تحکیم پیوندهای فرهنگی فارسی‌زبانان و توجه به نویسندگان فارسی‌زبان غیرایرانی به خاطر «آوازهای روسی» از شما تجلیل شد. نظر خودتان درباره این انتخاب چیست؟

ممنون از شما. نقل است که هیچ ماست‌فروشی ماستش را تُرُش نمی‌گوید. درست یا غلط بودنش را اهل فن بگویند.
 
شما در «آوازهای روسی» آدم‌هایی را روایت می‌کنید که می‌خواهند با پیوستن به این و آن، کسی شوند، اما نهایتاً به اصل خودشان برمی‌گردند. این بازگشت به خویشتن چقدر به شرایط شما بر می‌گردد. منظورم مهاجرت است. آیا ربطی به هم دارند؟

شاید بی‌ربط نباشد. به نظرم یکی از آفت‌هایی که به جان مردم افغانستان در بحبوحه جنگ و انقلاب افتاد، نگاه به قدرت‌های منطقه به عنوان برادر بزرگ‌تر بوده است. چه نیروهای چپ و به اصطلاح حزب دموکراتیک خلق و چه نیروهای اسلام‌گرا که در برابر تجاوز شوروی و کودتای کمونیستی دست به قیام زدند. البته گذشت زمان قضاوت را ساده‌تر کرده است اما آن زمان برای مردم کم‌تجربه در عرصه سیاست و اجتماع، به نظر مشکل بوده است.
 
شما نه مهاجر هستید و نه تماماً افغانستانی. چقدر افغانستان را می‌شناسید؟ برای کسی که دور از افغانستان زندگی می‌کند، ظاهراً دغدغه‌اش هنوز سرزمین آبا و اجدادی‌اش است. این بازگشت به کجا برمی‌گردد؟ در رمان به نوعی این بازگشت را مطرح کرده‌اید.

با افغانستان و شرایط اجتماعی فرهنگی آنجا بیگانه نیستم. همواره مسافرت‌هایی داشته‌ام و دارم. سال‌هایی که مسافرت از ایران به افغانستان و بالعکس بسیار بسیار دشوار بود و وسایل ارتباطی هم چندان وجود نداشت، نامه‌ها و نوار کاست‌ها نقش مهمی داشتند. هر نامه و هر نوار کاست حامل قصه‌هایی شنیدنی بود و صدای فردی نادیده که با لحنی رسمی و اتوکشیده شروع می‌کرد به نام بردن از بزرگ‌ترین فرد فامیل تا بچه‌های تازه به دنیا آمده و به اصطلاح «نام‌گیر» می‌کرد و سلام می‌رساند. چند دقیقه‌ای که می‌گذشت لحن صدای صحبت‌کننده راحت‌تر می‌شد و می‌شد صداهای دور و بری‌ها، دری که باز و بسته می‌شد، صدای بلند سلام و علیک رهگذری که از پیش خانه می‌گذشت و با خبر می‌شد نوار کاستی در حال ضبط است و قرار است به طرف ایران فرستاده شود و آخرهای نوار پر از همهمه و خاطره عروسی هفته گذشته و قیافه نوزادی که به دنیا آمده و چیزهایی مثل این. با ولع دور تا دور ضبط جمع می‌شدیم و تا جایی که می‌شد گوش‌هایمان را نزدیک رادیو ضبط می‌بردیم و گوش می‌‌دادیم.

من آن روزها سِنی نداشتم ولی تمام آن صداها برایم تصویر می‌ساختند. تصویر جایی که به چشم سر ندیده بودم و ذهن خیال‌باز برای صداها قیافه می‌ساخت و شهر و روستایی برای صاحب صداها. تا سال 1387 که خودم برای اولین بار موفق شدم به افغانستان سفر کنم و دغدغه نوشتن از افغانستان برایم پررنگ‌تر شد. دغدغه بازگشت برای افغانستانی‌هایی که در ایران زندگی می‌کنند بیش از آن که نوستالژی باشد، مسائل و شرایطی است که قانون آنها را ملزم می‌کند. حتی برای نسل دوم و نسل سوم مهاجرت که در ایران به دنیا آمده‌اند، طولانی‌ترین مدت زمان اقامتی که به آن‌ها داده می‌شود یک ساله است و هر سال باید تمدید شود. این تمدید هر ساله به نحوی به فرد افغانستانی یادآوری می‌کند که تو مال اینجا نیستی.
 
به نظر می‌رسد برای نوشتن لازم است آن بخش از زندگی را که قصد داریم روایت کنیم، تجربه کرده باشیم. شما متولد ایران هستید ولی کل داستان رمان شما در افغانستان می‌گذرد آن هم در سال‌های انقلاب ثور.

طبعاً نیاز به مطالعه و جست‌وجوی بیشتری داشت. از این لحاظ نوشتن آوازها از سال‌های 90 و 91 شروع می‌شود. زمانی که مشغول جمع‌آوری خاطرات مجاهدان افغانستانی بودم. مواجهه با قصه‌های ناشنیده و بکر مجاهدان، جهانی تازه بود. یقین داشتم که می‌شود داستانی خواندنی از دل آنها نوشت.

رمان شما پای تاریخ را به  میان می‌کشد. این ویژگی، اهمیت اثر را بیشتر می‌کند. از طرفی عدم پرداخت درست و جذاب می‌تواند به پاشنه آشیل اینگونه آثار تبدیل شود. این ریسک در طول نگارش همراه شما نبود؟

بله. سایه این ریسک همیشه حس می‌شد ولی ابزارهایی که به دستم داد، آنقدر پر و پیمان بود که به ریسکش می‌ارزید. بخشی از نگرانی‌هایم این بود که به اصطلاح گاف‌های تاریخی ندهم و اشاراتی که به بعضی جزئیات تاریخی می‌کردم، تطابق واقعی هم داشته باشد. البته ناگفته نماند که تاریخ را از نگاه خودم و به عنوان یک داستان‌نویس روایت کرده‌ام نه یک مورخ.
 
اصولاً روایت تاریخ به خصوص انقلاب‌ها جذابیت خودشان را دارند و البته از ماندگاری و رجوع بیشتری برخوردارند. باز هم سراغ اینگونه موضوع‌ها خواهید رفت؟

به نظرم آنقدر ظرفیت بالا دارد که هر چه از آن بنویسی تازگی دارد. البته من خودم چون فضایی مثل مهاجرت را هم تجربه کرده‌ام، خیلی دلم می‌خواهد یک رمان مهاجرت بنویسم. موقعیتی که مهاجرت برای انسان افغانستانی ایجاد کرده بسیار ناشناخته مانده است. کارهایی هم درباره‌اش نوشته شده در مقیاس با جمعیت مهاجر و سال‌هایی که این‌ها مهاجر بوده‌اند، ناچیز و کان لم یکن است.
 
از چه منابع مستندی برای نوشتن «آوازهای روسی» کمک گرفتید؟

منابعی که برای نوشتن آوازها استفاده کردم، بیش از آنکه منابع مستند تاریخی باشند، کتاب‌های روایی بودند؛ خاطرات، سفرنامه‌ها، مصاحبه‌ها، عکس‌ها و .. از آن دوران. در این حین متوجه شدم منابع طیف چپ و به‌اصطلاح ما خَلقی‌ها خیلی غنی‌تر است. انگار که نویساترند و دست به نوشتن‌شان بهتر است و منابع خاطره‌ای خوبی نوشته‌اند. در مقابل آنچه که از اسلام‌گراها و به اصطلاح مجاهدین در دسترس است، بیشتر تحلیل‌ها و سخنرانی‌های سیاسی است.

چند سال پیش، یکی از وزرای سابق خارجه افغانستان، کتابی نوشت روایت‌گونه و ظاهراً خاطرات سال‌های زندگی‌اش و بالا و پایین شدن اوضاع افغانستان. سر و صدایی هم شد سر اینکه سرقت ادبی شده یا نشده است. کاری به آن ندارم. در همان روزها یکی از روشنفکرهای افغانستان که در حلقات ادبی افغانستان وزن بالایی به ایشان می‌دهند، یادداشتی در این رابطه نوشت که مضمونش این بود: ما از چنین وزیر باسواد و فرهیخته‌ای انتظار داشتیم یک متن فلسفی و تحلیلی بنویسد نه اینکه خاطره‌نویسی کند برای ما! وقتی نگاه یک فرد تحصیلکرده که خودش هم از حلقات ادبی دور نیست، این باشد، شما همین نگاه را تعمیم بده به کسانی که اساساً داستان را از بیخ به رسمیت نمی‌شناسند. این است که هنوز یکی از سوالات جدی مخاطبان این است: واقعیت نوشته‌ای یا قصه سر هم کرده‌ای؟
 
لحظه حمله به ارگ پادشاهی چطور؟ آن عملیات مستند است؟

نه، داستانی است. اصل کودتا و عمده کارهای عملیاتی آن در یک صبح پنجشنبه اردیبهشتی سال 57 اتفاق افتاده است. ولی زوایای آن هنوز پر از رمز و راز است. مثلاً هنوز میزان دخالت مستقیم شوروی وقت در طرح‌ریزی این پلان برای ما مشخص نیست. برای ما روشن نیست که چه کسی میراکبر خیبر را کشت. مغز متفکر یکی از حلقات چپ که تشییع جنازه و بگیر و ببندهای بعدش یکی از بهانه‌های مهم تسریع کودتا شد. خلاصه ماجرا پر از ابهامات اینچنینی و پر از بهانه برای داستان نوشتن است.
 
«آواز‌های روسی» سرشار از خصلت‌های انسانی است؛ عشق، نفرت، انتقام، شکست و پیروزی و البته درگیر با جنگ و خونریزی و مبازره، لحظه‌های شکست، لحظه‌های انتقام. شما برای بازخوانی این مفاهیم و پرداختن به آن‌ها بستر تاریخ را انتخاب کردید؟ یا اساساً دغدغه تاریخ دارید؟

ادعای دغدغه تاریخ به طور کلی ندارم. اما تاریخ معاصر و عبرت‌ناپذیری را جلوی چشمم می‌بینم. وجهه مشترک تاریخ معاصر افغانستان و کمی قبل‌تر کمبود شدید منابع مستند است. عادت نانویسایی از هر کجا که آمده باشد، نتیجه‌اش شده روایت‌هایی که همراه صاحبان روایت زیر خاک بروند بی‌آنکه در جایی ثبت و ضبط شده باشند. البته حرکت‌هایی مقطعی انجام شده ولی از حرکتی مستمر با خروجی قابل توجه تاکنون خبری نیست. جنگ در افغانستان هزاران هزار قصه برای انسان افغانستانی تولید کرده که هنوز در سینه‌ها باقی مانده و نسل تازه خبری از آن ندارند. نسل تازه فقط ظاهری‌ترین قسمت ماجرا را دیده، یعنی همان تباهی و ویرانی.
 
هر کدام از این ویژگی‌هایی که برشمردم به تنهایی می‌تواند هر داستانی را تلخ کند و البته عبوس و خشن، اما جذاب ترین تمهید، تمهید عشق است. با ساختن عشقی عمیق، زهرِ جنگ و مبارزه را گرفته‌اید. این تمهید صرفاً برای این منظور به کار رفته بود یا عشق جزء جدایی ناپذیر داستان شما بوده است؟

در وزن دادن به عشق و جنگ، وزن را به عشق می‌دهم. می‌خواستم کار عاشقانه‌ای بنویسم. جنگ به معنای پایمردی و ایستادگی بدون عشق ممکن نیست.
 
آنچه برای من شیرینی دوچندان داشت، زبان داستان بود. زبانی که در آن کلمات اصیل و سَرَند شده فارسی خودنمایی می‌کنند. از این جهت که برخی کلمات در زبان فارسی ایران به سبب رسانه‌زدگی به فراموشی سپرده شده‌اند. گاهی برای من کلمات، لذتی نوستالژیک داشت. چقدر روی زبان داستان کار کردید؟

وقتی مهاجرت افغانستانی‌ها (که عمدتاً فارسی زبان بودند) اتفاق افتاد، برای زبان فارسی هم اتفاق تازه‌ای افتاد. کشور مبدا و میزبان در زبان تفاوتی نداشتند. تفاوت فقط در لهجه‌ها بود. نسل دوم مهاجرت که متولد ایران هم بودند، جایی بین این دو لهجه گیر کردند. لهجه‌ای که خبر از گذشته هویتی‌شان می‌داد و لهجه‌ای که در مدرسه و خیابان و جامعه با آن صحبت می‌کردند. استفاده مدام از این دو لهجه و مشابهت‌ها و همپوشانی‌های فراوانی که این دو لهجه داشتند، باعث شدند که داد و ستد زبانی و لهجه‌ای بسیاری در زبان و لهجه متولدین نسل دوم مهاجرت صورت بگیرد. نتیجه، تولید لهجه‌ای از فارسی شد که هیچ پیشینه مکتوبی ندارد. یعنی همان لهجه‌ای که بسیاری از مهاجران نسل دوم دچارش شده‌اند. فارسیِ مخلوطی از لهجه ایران و افغانستان. من هم جزئی از همین نسل هستم. البته به این پدیده به چشم یک فرصت نگاه و تلاش کردم از داشته‌های زبانی هر دو طرف استفاده کنم. طبیعتاً دایره واژگانی بیشتری در اختیارم بوده و در غنامندی زبان داستان «آوازهای روسی» بی‌تاثیر نبوده است.
 
چند وقت پیش در اختتامیه جشنواره کلمه، مهدی کفاش از رویایی افغانستان گفت. شما هم رویایی برای افغانستان دارید؟

رویای من از افغانستان، ملت شدن آن است. واقعیت این است که تا ملت شدن هنوز فاصله داریم. هر چند در زبان، از یکی بودن و وطن برای همه و چیزهایی مثل این صحبت می‌شود اما درست سر بزنگاه، مسائل قومیتی است که حرف اول را می‌زند.
 
بیشتر از این خسته‌تان نمی‌کنم. سوال پایانی: اثر جدیدی در دست نگارش دارید؟

دو کار دیگر دارم. یک داستان بلند بزرگسال که نیمی در افغانستان و نیمی در ایران می‌گذرد. هر چند قسمتی هم که در ایران می‌گذرد، متاثر از گذشته‌اش در افغاستان است؛ و یک کار بلند دیگر برای نوجوان که بیش از دو سال است نوشته‌ام و توی کشو مانده تا آخرین بازنویسی‌ها را انجام دهم. امیدوارم این زمستان فرصت این کار را پیدا کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها