شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۷
نویسنده‌ها از جایزه‌ها بزرگ‌ترند

نقی سلیمانی، نوبسنده و منتقد ادبی، در خودنوشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است نسبت به نامه سرگشاده فریبا کلهر مبنی بر اعتراض به روند انتخاب کاندیداهای جوایز بین‌الملی و پاسخ محمدهادی محمدی به این خودنوشت، واکنشی نشان داده که در ادامه می‌خوانید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- نقی سلیمانی: «یادداشتم را با کلامی از جلال آل احمد آغاز می‌کنم:
کلام تو ای کاتب! همچون گُل باشد که چون شکفت، دل جوید و سپس که پژمرد، صد دانه از آن بماند و بپراکند نه همچون خار که در پای مردمان خَلد و چون از بیخ برکنی، هیچ نماند. زنهار با کلام تخم کین مپاش، بلکه بذر محبت.
زنهار تا کلام را به خاطر نان نفروشی ... زرخرید انسان مشو! اگر می فروشی، همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز!»
 
چندی پیش خانم فریبا کلهر، نویسنده گران‌قدر ادبیات نوجوانان، در نامه‌ای سرگشاده به روند انتخاب کاندیدا برای جایزه‌های جهانی و نیز داخلی اعتراض کرد و نخست خواستار «شفافیت در انتخاب کاندیدا برای هر جایزه داخلی و خارجی» و دوم «پرهیز از انحصار طلبی» را راهی منصفانه دانست که تا امروز به آن عمل نشده است. دوست گرامی «محمد هادی محمدی» هم مطلبی در ایبنا در این باره منتشر کردند. و چند تن دیگر؛ من هم چند کلمه‌ای در این باب می‌آورم، شاید کمی اندیشیده‌تر در این باب گام برداریم. 
 
نامه‌ای که «فریبا کلهر» نوشته بود صادقانه به نظر می‌رسید؛ و پاسخ «محمد محمدی» و طرح نظر سرکار خانم دولت‌آبادی هم خوب بود. ولی اجازه دهید از زاویه‌ای دیگر به روند انتخاب کاندیدا برای جایزه‌های جهانی و داخلی نگاه کنیم.
 
1 ـ در نبودِ زیرساخت‌های ادبی در ایران، مثل جریان نقد، همیشه و همواره چنین رخدادهایی اجتناب ناپذیر است. مدتی من و گروهی از نویسندگان، در حدود بیست و پنج سال تا حدود پانزده سال پیش در مجلات «کیهان بچه‌ها» و «سروش نوجوان» برای نوجوانان ایران، جدا از داستان‌نویسی، کوشیدیم فرهنگ نقد و اندیشه انتقادی را زنده کنیم. در کیهان بچه‌ها کسانی که نقد برای نوجوانان می‌نوشتند کم نبودند. احمد غلامی، شهرام شفیعی، محمد رمضانی، میترا بیات، فریبا نباتی و نویسندگانی دیگر و در سروش نوجوان قیصر امین پور، فریدون عموزاده خلیلی، استاد رضا سیدحسینی، محسن سلیمانی، فرناز دادپی، و بعداً شهرام شفیعی، احمد غلامی و نویسندگانی دیگر. این مجلات برای نوجوانان فضایی برای اندیشیدن پدید آورده بود و اندیشه انتقادی را در میان نسل نو پیش می‌برد و بعدها ما، اثرات مثبتش را در جامعه به چشم خود دیدیم.

 
بعدها در ابتدای انتشار روزنامه همشهری، در صفحه «نشانه‌ها» و نیز در مجله زن روز من به کمک عده‌ای از نویسندگان و مترجمان در ارتباط با ادبیات کودکان و نوجوانان، اندیشه انتقادی و جریان نقد ادبیات کودکان و نوجوانان را برای نویسندگان، معلمان و پدران و مادران، بازنمایی کردیم. و نیز بر جدیت آن را تأکید کردیم.
 
غم انگیز است که چنین فضایی، امروز دیگر وجود ندارد. یادم می‌آید اولین انتقادات به روند انتخاب کتاب سال وزارت ارشاد را در صفحه نشانه‌ها من و عموزاده خلیلی و احتمالاً کاظم اخوان و چند نویسنده دیگر چاپ کردیم. روح نقد زنده بود و همگی می‌کوشیدیم این فرهنگ را زنده نگه داریم.  چنان این فرهنگ نقد جدی بود که گاهی کوبنده و تیره می‌شد. من یادم می‌آید در کیهان بچه‌ها در همان سال‌ها، یکی از نویسندگان وارد شد و کتابی را روی میزم پرت کرد و گفت: این کتاب سال‌تان است! در آن سال داوران کتاب سال ارشاد کتابی را به عنوان کتاب سال نوجوان برگزیده بود و به راستی کتاب ضعیفی بود. و او از دوغ و دوشابی که جا عوض کرده بودند، با خشمِ افسار گسیخته‌ای انتقاد می‌کرد. راستش من هم با او هم نظر بودم. مثل این که حس می‌کرد عده‌ای از داوران کتاب سال، سر او، کلاه گذاشته‌اند. واقعاً می‌توانستم خشم او را درک کنم. هرچند با خشونت او، موافق نبودم. از این رو به او پیشنهاد کردم به جای هر نوع برخورد خشن، نقدی بنویسد. اما او بقدری آتش خشمش گسترده بود که هرگز حاضر نبود چنین کاری کند. و مدتی بعد اساساً ادبیات کودکان را رها کرد و به کار دیگری رو آورد.
 
منظورم این است که اگر اثری مقبولیت اجتماعی نداشته باشد و نیز اعتبار ادبی و اجتماعی؛ هزار بار هم آن را به عنوان کتاب سال انتخاب کنید، در نهایت آن را نخواهند خواند. کتاب سال که هیچ، جایزه نوبل هم چنین است. در عالم کتاب نمی‌توان چیزی را حتی به عنوان جایزه نوبل به مردم جهان تحمیل کرد. این درست مثل لباس نامریی پادشاهی می‌شود که ‌اندرسن قصه آن را نوشته است. حتی یک کودک هم می‌تواند ببیند که پادشاه، لباس ندارد. اگر هم بزرگترها سکوت کنند، اما کودکان سکوت نمی‌کنند. هر انتخابی و هر جایزه‌ای مورد داوری این نسل و نسل‌های آینده قرار خواهد گرفت.
 
2 ـ راستش در این درگیری جدید (که در ایبنا منتشر شده) من یاد «قصه تخریب و بازسازی کعبه» می‌افتادم که در «رمانِپیامبر» کار کرده‌ام. قصه سنگ کعبه که چندین قبیله بر سر آن درگیر بودند که چه کسی این سنگ را، پس از بازسازی کعبه، سَرِ جای خود بگذارد. همگی این را، افتخاری بزرگ می‌دانستند و حاضر نبودند دیگری را در این مسئله شریک کنند. قصه‌اش معروف است. و من در کتابم با عنوان «فن خاموش کردن آتش جنگ» آن را آورده‌ام. می‌دانید که پیامبر عبایش را بر روی زمین پهن کرد و سنگ را در میان آن گذاشت و گفت نماینده هر قبیله یک گوشه از پارچه را بگیرند. آن وقت همگی سنگ را به نزدیک کعبه بردند و پیامبر سنگ را بر سر جای خود نهاد.
 نتیجه‌ای که در اینجا از این قصه می‌خواهم بگیرم این است: «اول ضروری است با خودمان صلح کنیم، بعد با دنیا صلح کنیم. وگرنه مثل قصه برجام می‌شود. و این نکته بسیار ظریفی است که دقایق آن را خوب باید درک کنیم.
 
3 ـ اول باید دل خود را بزرگ کنیم و «ایران فرهنگی» را، بزرگ ببینیم که همه نویسندگان و شاعران در آن جا شوند. ایرانِ فرهنگی را می‌گویم که از «فردوسی» و «حافظ» گرفته و تا به امروز «شاملو» هم در آن جا می‌شود. هر چند که سیاست بازان و کوتوله‌های سیاسی بکوشند سنگ به خانه شیشه‌ای هنرمندان بزنند.
 
4 ـ در میان بیشتر «نویسندگان ادبیات کودکان و نوجوانان» و «شورای کتاب کودک» نوعی قهر وجود دارد. اوایل حدود بیست و پنج سال پیش، کمی‌کمتر یا کمی بیشتر، که استاد نسل من، توران میرهادی، زنده و خندان بود تلاش کرد از این قهر بکاهد. یادم می‌آید، دوست و همکارم در مجله کیهان بچه‌ها، ناصر یوسفی، در آن زمان، دعوتی از طرف شورا از همه نویسندگان کرد که نوعی کتابخوانی و گفت‌وگو با بچه‌ها در حسینیه ارشاد برپا شده بود. و من هم به عنوان یکی از نویسندگان در آن شرکت کردم. بعد از آن تاریخ نوعی دوری از طرف نویسندگان و شورا به وجود آمد یا وجود داشت، من نمی‌دانم. با این همه سایه سیاست و سیاست بازانِ کوتوله و تفرقه فرهنگی هم بی‌تأثیر نبود. البته من کمابیش به شورا می‌رفتم یا از دور مثل برخی نویسندگان ارتباط داشتم. به گمان من انتشار «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» در شورا، کاری خوب و مفید بود. حتی خیلی مهمتر از جایزه‌اندرسن؛ چون همدلی گروه بزرگی از پژوهشگران، نویسندگان و هنرمندان جورواجور ایرانی را در انتشار کتابی برای کودکان و نوجوانان ایرانی، به بار آورده بود.
 
یادم می‌آید در آن سال‌ها مقاله‌ای را «نادر ابراهیمی» نوشته بود و آورده بود در میان شورا تا نظر نویسندگان را بگیرد و بسیار پُر قدرت هم می‌خواند و مدام از آموزش ستمدیدگان و «پائولو فریره» سخن می‌گفت. اما مهم تر از همه این‌ها، این نکته جالب بود که نادر ابراهیمی علی رغم اختلافاتی که با نظرات شورای کتاب کودک داشت؛ آمده بود تا به قول برخی «تعامل» کند. راستی «نادر ابراهیمی» هم از خاک خوردگان صحنه ادبیات کودک بود که هرچند قدر ندید به گمان من در حدی بود که جایزه‌اندرسن بگیرد و حتی بالاتر از آن. اگرچه در ایران هم، قدر او در جوایز داخلی، هیچ‌گاه گذارده نشد.
 
5 ـ هر نویسنده ایرانی که جایزه‌اندرسن بگیرد، به شرط آنکه آن نویسنده به حیثیتِ حسِ داستان، وفادار باشد؛ خوب است. اما از آن خوب‌تر این است که وقتی می‌خواهند در ایران به کتابی جایزه بدهند و کتاب کودک است، نگویند: «پنجاه سکه زیاد است، چهار خط در کتاب کودک بیشتر نوشته نشده است.» هیچگاه نمی‌گویند که نویسنده‌ای سی سال رنج برده و با خلاقیت خود و حتی با خونِ خود نوشته و بارها روحش بلکه با تمام وجودش عرق ریخته تا سرانجام کتابی انتشار یافته است. مدیرانی که از نوک دماغ شان آن سوتر را نمی‌بینند؛ و نه از ادبیات کودک بویی برده‌اند و نه از ادبیات سویی گرفته‌اند را می‌گویم. آنها باید جایزه‌ای بدهند که در چشم نویسنده ایرانی، جایزه جهانی، فقط ارزش یک لوح را داشته باشد. اما آن‌ها در برابر هنرمندان، خسیس و تنگ چشم‌اند. و نتیجه‌اش اینکه به قول نویسنده‌ای «با این پُف مثقال جایزه‌ها در ایران، گویی که نویسندگان را تحقیر می‌کنند.»
با این همه، بی‌اعتنا به همه این چیزها، باید ادبیات خلق کرد. به گمان من، مسأله اصلی این است: هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی
صید نخواهد کرد.
 
4 ـ شاید اول باید از اینجا شروع کرد که نویسندگان، بزرگتر از جایزه‌ها هستند؛ چون جایزه‌ها را برای شخصِ شخیص نویسندگان می‌گذارند. به چرخه معیوب فرهنگی و زیرساخت‌های معیوب فرهنگی در ایران نگاه نکنید که اوج یک نویسنده را، جایزه گرفتن او، می‌شمارند. و سعی می‌کنند با این سیاست، این را هم جزو فرهنگ نویسندگان کنند. آن هم جایزه‌ای که آن قدر کوچک و خفیف و بی‌ارزش است که گویی قص شان، تحقیر نویسندگان بوده است.
 
به گمان من حتی در جهان هم باید به چنین چشمی، به جایزه‌ها نگریست. آیا اگر تولستوی و داستایفسکی یا شاملوی خودمان جایزه نوبل نگیرند، آثارشان خوانده نخواهد شد؟! بر عکس چون آثار این هنرمندان معتبر بوده و چون همیشه پر خواننده است، به آنها جایزه داده می‌شود و حتی اگر هم ندهند، چیزی از ارزش آنها کاسته نمی‌شود. و همچنان نسل‌های بعدی و بعدی آن آثار را خواهند خواند.
 
5 ـ راستش این روزها من بیشتر نگران ادبیات کودکان و نوجوانان ایرانم. ممکن است ـ غیر از داستان‌نویسی ـ چندان کاری از دستم بر نیاید. به طور مثال چندی پیش به فریبا کلهر پیشنهاد کردم از بهترین داستان‌های ادیبات کودکان و نوجوانان بیست و پنج سال اخیر (60 تا 85) باید مجموعه‌ای فراهم آورد و در کشوری که هستند، می‌توانند به ناشری پیشنهاد دهند و کمک کنند تا چاپ شود. منظورم این است که خیلی کارها می‌توان کرد و ضروری است؛ اما زیر ساخت‌های فرهنگی را بیشتر مدیران فرهنگیِ بسیار ضعیف، مهیا نکرده‌اند. و طبعاً کوتوله‌های سیاست باز هم می‌خواهند با استفاده از این فرصت به خانه شیشه‌ای هنرمندان سنگ بزنند.
 
6 ـ با این همه اولویت اول، بچه‌های ایرانی هستند. نویسندگان ایرانی، ضروری است علی رغم دیوارها و بن بست‌ها و سدهای داخلی و کوتوله‌هایِ سیاست باز، کار ادبی کنند و بنویسند. نویسندگان باید بتوانند از بحران نشر که ایران را فرا گرفته ـ و بیشترش هم از کج سلیقگی مدیران فرهنگیِ ضعیف فکر و کج اندیش و سیاست‌های فرهنگی عجیب و غریب شان نشأت می گیردـ عبور کنند. و دیوارهایی را بشکنند که نتیجه‌اش، کتابخوانی وسیع کودکان و نوجوانان و شکوفانیدن اندیشه و هنر آن‌ها باشد. یعنی علی‌رغم تیغ ممیزی در ارشاد، از عدم معرفی کتاب‌شان در مطبوعات گرفته تا ناشیگری‌های برخی ناشران در مواجهه با دنیایِ امروزِ نشر و بدخوانی آن‌ها از ذهن خوانندگان کتاب در ایران و قدرت جیبشان، به علاوه مدیران ضعیف نشرهای دولتی،     باندبازی‌ها و لابی‌گری‌های آن‌ها که به جای ادبیات ایران، جز به خود، نمی‌اندیشند و هزار و یک مسئله فرهنگی دیگر که مانع گسترش فرهنگ و کارِ کتاب و اندیشه‌اند. (یک نفر می‌گفت: سیاست‌های فرهنگیِ قاچاقِ کتاب پرور، طوری است که برخی از کتابخوان‌ها از «ر. اعتمادی» قبل از انقلاب به «بی اعتمادی» بعد از انقلاب رسیده‌اند)
 
 اجازه دهید یکی از مشکلات را کمی‌توضیح دهم: حتی «جی . کی . رولینگ» هم علی‌رغم همه فشارِ تبلیغات جهانی و داخلی و حتی تبلیغات آن روزنامه‌های ایرانی (که به ادبیات کودکان وقعی نمی‌نهند) فروش کمی در ایران داشت. شاید انتظار آنها از آن همه تبلیغات با پشتیبانی جهانی (حتی فیلم هم از روی کتاب ساخته شد) این بود که مثلاً یک میلیون یا چه می‌دانم ده میلیون و صد میلیون نسخه از هری پاتر در ایران فروش رود؛ اما فروش کتاب رولینگ خیلی خیلی کمتر از اینها بود. ناچیز بود.
 
این البته مایه خوشحالی نیست که کتاب، کم فروش رود. کم فروش رفتن کتاب، یعنی اینکه در آینده دچار بی‌اندیشگی و جهل خواهیم شد. و آن وقت جامعه را، لات و پات‌ها و چاقو کش‌ها فراخواهند گرفت. (و مگر خبر قمه کشی‌ها را در روزنامه‌ها نمی‌خوانید.) از ویکتور هوگو در جایی خواندم: «برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب‌ها را بسوزانید، کافی است کاری کنید مردم کتاب نخوانند.» به نظرم این، توطئه اصلی است که ناشرانِ باشکوه و پُرجلال و جبروت ما را زمین می‌زند؛ و نویسندگان امروز را افسرده می‌کند و می‌کشد؛ اگرچه مثل صادق هدایت خودکشی نکنند. درد این است. (آخر کشتن و خودکشی هم انواعی دارد!)
 
مشکل ایرانِ فرهنگی (و نه سیاسی) عدم توجه به زیرساخت‌های فرهنگی است. چرا مجله سروش کودکان که فریبا کلهر خودش هم یکی از سردبیران بود و به آن خوبی با نویسندگان پُرمایه می‌چرخید، یا کیهان بچه‌های خردسال را که «شکوه قاسم نیا» می‌چرخاند، امروز، به این وضعِ فلاکت بار افتاده است؟ چرا فریبا کلهر و شکوه قاسم‌نیا را از آن مجله‌ها راندند؟ چرا کاری کردند که سروش نوجوان که مهمترین مجله ادبی هنری نوجوانان بود و قیصر امین‌پور با دوستان هنرمند دیگر آن را به آن خوبی می‌چرخاند، سال‌ها تعطیل شد. آیا قیصر امین‌پور را دق ندادند؟! چرا از نظر فرهنگی وضع کتابخوانی بچه‌های ایران، مثل آن دخترک هفت ساله یمنی، «امل حسین» شده است که چیزی جز استخوان و پوستی بر تن‌اش نمانده بود؟ و آن دنده‌هایی که از زیرِ پوست، توی چشم هر بیننده‌ای وَق می‌زد. (آیا عکس او را در روزنامه‌ها دیده‌اید؟)
 
بله بچه‌های امروز ما، از نظر فرهنگی، چنان قحطی زده فرهنگ شده‌اند که گویی آن سه هزار میلیارد، بارها از آنها دزدیده شده است. (دزدی سه هزار میلیاردی که چند سال پیش در روزنامه‌ها خبرش خورد) پولی که شاید باید خرج فرهنگ می‌شد و نشد. و البته مدام از این پول‌ها از دست بخش فرهنگ می‌پرد. قیصر عزیز می‌گوید:
حنجره‌ها روزه سکوت گرفتند / پنجره‌ها تار عنکبوت گرفتند
عقده فریاد بود و بغض گلوگیر / بُهت فصیح مرا سکوت گرفتند
نعره زدم عاشقان گرسنه مرگند / درد مرا قوت لایموت گرفتند
 
7 ـ گویی صدای برخی را می‌شنوم که می‌گویند شعار دادن آسان است. اگر خودت بودی و این خیل نویسندگان، تو چطور این انتخاب را انجام می‌دادی؟ راستش من روشی را که زمانی در سروش نوجوان اجرا می‌شد، همگانی‌تر می‌بینم و کم خطا:
اول ـ انتخاب آثار منتشر شده توسط چهل ـ پنجاه نویسنده و بلکه بیشتر.
دوم ـ انتخاب اثر منتخب توسط نوجوانان خواننده کتاب (دست کم صدنفر و بلکه بیشتر، حتی هزار نفر)
سوم ـ جایزه ویژه به نویسنده‌ای که در انتخاب اول و دوم (نویسندگان و نوجوانان) مشترک باشد.
 
در واقع من به نوعی دموکراسی ادبی، معتقدم که هر چند نسل آینده را دربرنمی‌گیرد؛ نسل امروز را سردرگم نمی‌کند و آیندگان را هم از امروز ما، آگاه می‌کند. فقط در این صورت است که ما نویسنده ملی (یا نویسندگان ملی) خواهیم داشت. چه جایزه‌اندرسن یا نوبل بگیرد، یا نگیرد. به طور مثال به «حافظ» جایزه بدهند یا ندهند، ما ایرانی‌ها مطمئنیم که «حافظ» جهانی است. چون اکثریت مطلق ایرانی‌ها قبولش دارند.
 
البته نظرات در این باب متفاوت است. می‌دانم که شورای کتاب کودک هم نوعی فرایند انتخاب دارد و قطعاً به نظر آنها هم عادلانه است. با این همه من هم به «شفاف سازی» در هر جایزه‌ای، معتقدم، تا به«شفاف سوزی» مبتلا و متهم نشویم. «ناتالی ساروت» معتقد بود ما در «عصر بدگمانی» به سر می بریم. ولی نمی‌دانست که ایرانی‌ها، بس که در طول تاریخشان فریب خورده‌اند. «بی اعتمادی» تقریباً جزو خصوصیات شان شده است. شاید فریبا کلهر نمی‌داند که ایرانیان به هزار زبان، سکوت می‌کنند؛ و سکوتشان رنگ‌های متفاوتی دارد. اما حرف‌شان را به گونه‌های متفاوتی می‌زنند و با استعاره و تشخیص و تشبیه و ایهام و طنز و هزار یک شکل، بیان می‌کنند. و تازه سکوت در فرهنگ ما بیشتر اوقات، نشانه ترس نیست، بلکه می‌تواند نشانه بی‌اعتنایی هم باشد. و گاهی نشانه اینکه طرفِ مقابل موقعیت‌ها را نمی‌شناسد و بهتر است در برابر او، سکوت عاقلانه کرد و بی اعتنایی ورزید. در برابر بی‌تناسبی‌ها هم، هنرمندان گاهی سکوت می‌کنند، برای آنکه در هنرشان جلوه‌های آن را به طور خودآگاه و ناخودآگاه منتقل کنند. سکوتِ نرم داریم، سکوت خندان و لبخند به لب داریم. سکوت‌هایی داریم توأم با نیشخند. من پیرمردی را می‌شناختم که معتقد بود باید حرف را نگه داشت و حتی یک سال بعد در زمان و موقعیت مناسب طرح کرد. آیا نامش سکوت کینه توزانه است؛ یا سکوت حکیمانه؟  البته سکوت و خاموشی هزاران معنا دارد. عارفی را می‌شناسم که روشن‌تر از «خاموشی» چراغی ندیده بود.
حافظ از ورای سال‌ها می‌گوید: «شد آنکه اهل نظر از کناره می رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش»
 
آیا حافظ اهل سکوت بود؟ من زندگی اجتماعی حافظ را نوشته‌ام و منتشر هم شده است و می‌دانم که چه حرف‌هایی را چگونه با سکوتِ هزار رنگ، طرح کرده‌است. (بزرگان فرهنگ ما در کتاب هایشان، به من آموخته‌اند.)
 
البته فریبا کلهر خشمگین است. و من به خشمش ایمان دارم. اما سکوتِ از روی خشم هم داریم. محسن سلیمانی عزیز در مهم‌ترین کتابش «طنز پردازی به زبان ساده» (انتشارات سروش) از نویسنده‌ای سخن می‌گوید که هرگاه خشمگین و عصبانی می‌شد به خانه می‌رفت و فردا یا چندروز بعد کتابی را می‌آورد که اثرِ ناب و جذابی بود. او در همین کتاب می‌آورد: این هم یکی از شیوه‌هایی است که می‌توانید با آن طنز بنویسید. آیا به نظر شما، بهره‌گیری از خشم به عنوان یکی از روش‌های طنزپردازی، جذاب و شوق انگیز نیست؟
خدایا، مثل اینکه سکوتِ طنزآورانه و طنزمندانه هم داریم(!)
                   
بیشتر بخوانیم:
اندر ماجرای جایزه اندرسن و نویسنده‌هایی که به سادگی بازی می‌خورند
اگر همراه و همدل نیستیم بهتر است سکوت کنیم
«سکوت» راه را بر «امکان» می‌بندد
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها