فریبا حاجدایی، نویسنده و پژوهشگر یادداشتی بر دو کتاب داستانی و تاریخی نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
آداب زیارت شرح سفر به دل تاریخ است و دیدن آنچه بین ایران و عراق، به عنوان یکی از چند جنگ ایران با میانرودان(بینالنهرین)، آشور و آکد و سومر، و حاکمی چون آشوربانیپال گذشته است. بانیپال کسی است که صدام حسین با او همزادپنداری میکرد. از دوران صدام حسین عکسهای متعددی موجود است که او را در کنار تمثال آشوربانیپال نشاندهاند و زیر پای او کوههایی از کلاهخودهای سربازان ایرانی قرار دارد. تاریخ این منطقه خونچکان است و البته باید گفت کجای دنیا نیست. جنگ سرچشمه یادگیریها و انتقال علم و فنآوریهای بشری هم بوده است.
اگر جنگهای صلیبی نبود اروپای مسیحی از علم خاور نزدیک(نامی که در آن زمان به خاور میانه اطلاق میشده) بیخبر میماند و ما هم از آن سامان چیزی نمیآموختیم. مهرداد، آدم داستانی کتاب آداب زیارت، به قصد یافتن آثار باستانی و زیارت آثار به جا مانده از مانی و آن اعصار از یاد رفته به جبهه میرود. برای او این جبهه رفتن سفر به گذشته تاریخی و کشف خود است. جنگ اهداف رسمی اعلام شده دارد که به ضرورت، برآیند خواستههای افراد شرکتکننده در جنگ نیست و انگیزههای فردی معمولا در روزنامههای رسمی دیده نمیشود. نویسنده رمان آداب زیارت انگیزههای منحصربهفرد و یگانه برای شرکت آدم داستانیاش، مهرداد، در جنگ میآفریند که کنجکاوی تاریخی خود نویسنده را هم ارضا میکند.
برای «پرفسور هادی بشارت»، دیگر آدم داستانی این کتاب، هیچ چیز مهمتر از مطالعه و تحقیق در مورد تاریخ و زبانهای باستانی نیست. تنها دلخوشی او تربیت و پرورش دانشجوی خصوصیاش «مهرداد رازی» بوده است که او هم که برای دیدن رودخانه فرات به جبهه رفته و شهید شده است. یادمان باشد دکترتقی مدرسی نویسنده رمان «یکلیا و تنهایی او» است رمانی که با نوعی نگاه اسطورهوار و برداشتی از داستانهای عهد عتیق و زبانی وام گرفته از کتاب مقدس و با روایتی منظم و منسجم نوشته شده و نام نویسندهاش را در تاریخ صدساله داستاننویسی ایران تا به امروز تثبیت کرده است.
نه در غربت دلم شاد است / نه رویی در وطن دارم/ شاید این شعر چکیده خوبی از کتاب بازگشت باشد. در بخشی از پیشانی کتاب آمده است «رویا حقیقت است.» و در شروع مقدمه کتاب از قول نویسنده میخوانیم: «بمانم یا برگردم؟ این سوالی است که ماهسیما شایان (آدم داستانی کتاب) از خودش و از من میکند.» و در سطرهای پایانی مقدمه دوباره از قول نویسنده میخوانیم: «بدجنسی میکنم. ماهسیما را جلوتر از خودم میفرستم تا ببینم چه بر سرش میآید. راضیست یا از بازگشت پشیمان است؟... این ماهسیماست که سرنوشت من را تعیین میکند. ... من تماشاگرم. نگاه میکنم و مینویسم. و شمای خواننده هم کاری از دستتان ساخته نیست.»
گلی ترقی زندگی مدرنیته از نوع ایرانی را روایت میکند، وضعیت انسان ایرانی که در برزخ دو دنیا قرار دارد. ماهسیمایِ پنجاهوپنج ساله کتاب او که زمانی زندگی قبیلهای را طرد کرد و رفت تا زندگی مدرن و فردی را در دیاری دیگر با دو پسر و همسرش تجربه کند امروز که همسرش نیست شده و دو پسرش دور از او زندگی میکنند بار دیگر به یاد قبیله و وطن افتاده و میآید تا در آغوش وطن گرمای قبیله گمشده را حس کند: «کلمه ولو را قاپید. در تمام این مدت دوری یک بار هم به خواص بهشتی این کلمه فکر نکرده بود – کلمهای که ریشه در زبان و فرهنگ او داشت و به آسانی قابل ترجمه نبود... یک جور مرخصی از زمان بود، فراغتی موقت، حالتی افیونی که فرنگیها، با همه عطش و آرزویشان... آن را نمیشناختند.» این افکاری است که از ذهن ماهسیما در مسیر فرودگاه تا خانه دخترخاله میگذرد. فرنگیس وارد خانه دخترخاله، به عنوان عضوی از خانواده و قبیله بزرگشان میشود ولی دیگر نه قبیله آن قبیله است و نه وطن آن وطن: «ما هر روز یه حرفی میزنیم. خودمون هم نمیدونیم چی میگیم یا چی میخوایم. یه روز امیدواریم، یه روز ناامید. یه روز به فکر مهاجرتیم، یه روز به فکر موندن.»
در یک کلام بگویم کتاب بازگشت گلی ترقی «نوستالژی معکوس» است و برای من یادآور این شعر فولکلور و قدیمی است: «یکی رفت/ یکی ماند/ یکی به حسرت سر جنباند.»
نظر شما