تحولات جهان جدید، منجر به بازاندیشی در بسیاری از امور و سیاستهای فرهنگی و آموزشی و تربیتی شده است، در همین راستاست که لزوم بازاندیشی در رسالتها و کارکردهای نهاد آموزش عالی و دانشگاه برای جامعه امروزی و انسانهای معاصر مطرح شده است. تاریخ دانشگاه نیز بیانگر آن است که بر حسب شرایط زمانه و زمینه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، مفهوم دانشگاه و رسالتهای آن مورد بازاندیشی قرار گرفته است. به همین سبب الگوهای مختلفی از دانشگاه در جهان وجود دارند که بیانگر زمینهمندی و تاریخمندی صورتبندی دانشگاه در جوامع مختلف است. هر جامعه خلاقی تلاش کرده به واسطه اندیشیدن در باب دانشگاه، تیپ یا الگوهای متناسب با خودش را ایجاد کند.
یکی از مهمترین مباحث فهم رسالت دانشگاه و نسبت آن با جامعه در قالب مفهوم شهروندی مطرح شده است. هرچند ایدههای نخبهگرایانه در باب دانشگاه و رسالتهای آن، بیشتر مبتنی بر دغدغه تربیت گروهی از نخبگان فکری است که علاوه بر تخصصهای علمی، به وجدان منتقد و آگاه جامعه هم بدل شده باشند. در حالی که به واسطه فراگیر شدن دانشگاه و گسترش همه جانبه آن در تمام زوایای جامعه امروز، این ایده سنتی و نخبهگرایانه دچار تحولات بسیاری شده است. پیوند یافتن دانشگاه با نهاد اقتصاد مدرن، بیش از هر چیز دغدغه سودمندی و کارآمدی اقتصادی را به عنوان معیار ارزیابی دانشگاه قرار داد و در نهایت ذیل ایده دانشگاه کارآفرین، این نهاد علمی و اجتماعی را در وجوه بنیادی خودش، تسلیم معیارهای اقتصادی (اقتصاد سیاسی) کرد.
با توجه به تحولات جامعه جدید، مفهوم شهروندی به عنوان مقوله کانونی فهم جهان جدید و همچنین معیاری برای فهم و ارزیابی نهادهای جامعهپذیری از جمله دانشگاه درنظر گرفته شد. مفهوم شهروندی، یک مفهوم روشن و مورد اجماع نیست، بلکه هنوز نیز بر سر آن و دلالتهای این مفهوم چالشهای بسیاری در میان صاحبنظران دیده میشود.
این کتاب، ایده اصلیاش آن است که تاکید بر مفهوم شهروندی میتواند مسیر جایگزینی در برابر بحرانهای هویت دانشگاه امروزی باشد. هر چند در سطح کلی مسئولیت اصلی دانشگاه تعلیم دانشجویان، بسط دانش آنان، آموزش پیگیری حقیقت و توسعه حیات فکری و شغلیشان است، اما دانشگاه میتواند و باید نقش فعالی در کمک به دانشجویان برای گرفتن تصمیمات کلیدی درباره زندگی شخصی، آزادی، مسئولیت و قواعد اخلاقیشان داشته باشد.
از این منظر، مهارتهای زندگی اهمیت بیشتری نسبت به مهارتهای تخصصی صرف دارند. لذا دانشگاه باید دغدغه و اولویتی فراتر از تولید فارغالتحصیلان ماهر فنی داشته باشد. ایده اصلی کتاب جیمز آرتور و نویسندگان فصول مختلف آن این است که دانشگاه باید به تعریف، ساختن و پیشبرد فرهنگ شهروندی کمک کند. هرچند گاه این ایده در بیانیه رسالتهای دانشگاهی دیده میشود، اما در واقع زمینههای لازم برای تعیین این ایده در عملکرد دانشگاه وجود ندارد.
دانشگاه امروزی به دلیل سیطره ایده نسبیگرایی معرفتشناختی و اخلاقی، دچار یک بحران کلیدی در باب تعین معیار ارزشی و اخلاقی است. به واسطه تکثرگرایی بستر دانشگاه و فقدان معیاری برای تمیز حقیقت در بین ادعاهای رقیب، در دانشگاهها نه تنها درباره نتایج بلکه درباره اصول و روشهایی که بر مبنای آن میتوان به نتیجه رسید و قضاوت اخلاقی مبتنی بر فضیلت دست یافت، اتفاق نظری وجود ندارد.
مساله شهروندی معطوف است به مساله فضیلتهای اخلاقی، در حالیکه دانشگاه مدرن دچار هویت خنثی شده است. ایده شهروندی و محوریت کاوشهای آزاد و عقلانی عناصر کلیدی و بنیادی برای جامعه دموکراتیک مدرن هستند. در حالیکه دانشگاه امروزی دچار انفکاک رو به افزایشی بین مشارکت و خدمت به جامعه و منش اخلاقی از یکسو و تخصص ومهارت فنی از سوی دیگر شده است. لذا دغدغه «دانایی ـ مهارت» منفک از دغدغه «منش اخلاقی» درنظر گرفته میشود.
اولویت یافتن دغدغه دانایی و مهارت ناشی از فشار نهادهای بیرونی برای ترسیم هویتها و جهتهای کارکردی و رسالتی دانشگاه است. به عبارت دیگر ناکامی دانشگاه در تریبت شهروندان منتقد و خلاق و مسئول، ناشی از کم توجهی به این رسالت در اهداف و الگوهای دانشگاهی و همچنین مداخله و فشار نیروهای بیرونی بویژه نهادهای سیاسی و اقتصادی برای به خدمت گرفتن دانشگاه است. در جامعهای مثل ایران که اقتصاد و سیاست در انحصار حکومت هستند، دانشگاه عملاً به مستعمرهای مدامالعمر در برابر نهاد سیاست بدل شده است.
ماجراهای تزریق نیروهای سیاسی خاص به درون دانشگاه، در چند دهه اخیر، بیانگر آنست که دانشگاه بیش از آنکه خادم حقیقت یا جامعه تعریف شود، خادم حکومت و سیاست تعریف شده است. به همین دلیل اولویت رسمی دانشگاه ایرانی، تریبت شهروند آزاد و منتقد نیست، بلکه تربیت نیروهای وفادار سیاسی است. همین مساله دانشگاه را در برخی عرصهها تبدیل کرده است به رانت سیاسی به خودیها. به همین دلیل مقوله شهروندی مفهومی کانونی برای بازاندیشی در باب دانشگاه ایرانی و نسبت آن با جامعه و سیاست است.
همانطور که گفته شد این کتاب نشان میدهد که مفهوم شهروندی معطوف است به فضیلتهای مدنی که از سطوح خرد ارتباطات انسانی شروع میشوند، در حالیکه اندیشه دانشگاههای موجود به نحو فزایندهای زیر سلطه ایدئولوژی تولید انبوه مهارتها و تولید انبوه متخصصان، در عمل با ایده منش و تربیت منش قابل جمع نیستند. بر این مبنا این پرسش کلیدی مطرح است که آیا دانشگاه باید دانشجویان را به تعهدات خاصی در زندگی ترغیب کند؟ آنچه که در ذیل ایده شهروندی مهم است دو نکته کلیدی در رابطه دانشجویان و جامعه است: 1) علاقه به اجتماع و تعهد بدان؛ 2) مشارکت در اجتماع. بر این مبنا لازم است که نهاد آموزش عالی بیش از هرچیز توسعه مهارتهای مشارکت مدنی و سیاسی (نه لزوما به معنا در خدمت یک حکومت و ایدئولوژی سیاسی قرار گیرد) را در اولویت قرار بدهند. هرچند برخی سنتهای آمریکایی، حول ایده کلاسیک فضیلت به مثابه سرآمدهای اخلاقی و فکری، به دنبال آن هستند که امکان شکوفایی را برای سایر انسانها فراهم کنند، اما آموزش عالی فعلی در عمل از این ایدهها فاصله دارد و به تعبیر برخی منتقدین «آموزش عالی به مشارکت در تدریس هیچ و پوچ تبدیل شده است».
این نقد مطرح میشود که از منظر اخلاقی و منشی، دانشجویان امروز چیزهای خاصی نمیدانند که ارزش انتقال به نسلهای بعد را داشته باشد.
این کتاب سعی دارد در ده فصل این مباحث را به طور مبسوط مورد بررسی قرار بدهد. آنچه که محور مباحث این کتاب را تشکیل میدهد ایده تعهد به زندگی اجتماعی هم برای فرد و هم برای کلیت جامعه است. آنچه در ایران امروز شاهدیم، یعنی سیطره ایده کارآفرینی به شکل سودآوری اقتصادی بر دانشگاه و حتی سیطره تخصصگرایی بر حوزه آموزش عالی، سبب شده مساله تربیت منش و شخصیت اخلاقی دانشجویان چندان اولویتی در برنامه درسی آشکار و پنهان نداشته باشد. دروس عمومی در دانشگاه ایرانی که قرار است این رسالت را برعهده داشته باشند، صرفاً به گزارههای ایدئولوژیک و بازتولید آنها در دانشجویان تقلیل یافتهاند و لذا در برنامه آموزشی دانشگاه ایرانی بیش از پیش زندگی اجتماعی و مهارتهای زیست فضیلتمندانه مغفول شده است.
نگاهی به این کتاب میتواند ما را متوجه ضرورت بازاندیشی در ایده دانشگاه و الگوهای سیاستگذاری علمی و اداری در دانشگاه ایرانی بکند. مقوله شهروندی قبل از هرچیز مبتنی است بر داشتن دغدغه جامعه و انگیزش فعال برای مشارکت در آن و همه اینها طبق معیارهای فضیلت تعریف میشود. لذا نسبت دانشگاه با جامعه ذیل ایده شهروندی نه تنها در سطح جهانی، بلکه بطور خیلی جدیتر در سطح آموزش عالی ایران یک ضرورت است.
این کتاب میتواند پرسش از نقش دانشگاه ایرانی در تربیت شهروند ایرانی را بطور خاصی مطرح کند، تا از طریق طرح این پرسش بتوان نقش اجتماعی دانشگاه را هرچه بیشتر برجسته کرد و رسالتهای دانشگاه ایرانی را برای توسعه پایدار در جامعه مورد بازاندیشی انتقادی بیشتری قرار داد و آموزش بطور عام و آموزش عالی بطور خاص، هرچه بیشتر بتوانند سهمی در توسعه مفهوم شهروندی ایرانی در نظام آموزشی و برنامههای درسی پنهان و آشکار آن داشته باشند. در غیر اینصورت مجموعههای دانشگاه ما به همان مشارکت در آموزش هیچ و پوچ بدل خواهند شد.
کتاب «شهروندی و آموزش عالی» با ویراستاری جیمز آرتور و ترجمه آریا متین وایمان بحیرایی، توسط انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی واجتماعی و دفتر سیاستگذاری و برنامه ریزی فرهنگی و اجتماعی؛ در سال 1397 ، در 320 صفحه منتشر و روانه بازار نشر شد.
نظر شما