«مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمهی ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد.» مروری بر زندگی کلنل محمدتقیخان پسیان به مناسبت سالروز کشتهشدناش در دهم مهرماه 1300 خورشیدی.
نوشتهاند که کلنل محمدتقی خان پسیان نوشتههای تاگور را دوست میداشته و گاهی آنها را ترجمه هم میکرده است، شاید تصور اینکه یک افسر ژاندارم، سالها پیش با چنین روحیهای زیسته باشد، دشوار به نظر برسد، اما این را هم باید به یاد آورد که افسران ژاندارمری برعکس دیویزیون قزاق، آدمهایی با افکار آزادیخواهانه و مشروطهطلبانه بودند و از همین روست که احتمالا کلنل نیز پس از خواندن اشعار آرام و جانبخش نویسنده محبوبش – تاگور – رساله دفاعیه خود را در یکی از شبهای تابستان هزار و سیصد خورشیدی، روزهایی نزدیک به کشتهشدناش، با چنین جملات مملو از عواطف عمیق انسانی به پایان میبرد:
«مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد.»
نگاشتههایی نگارین و تپنده که از روحیه ناسیونالیستی مثالزدنی راویاش حکایت میکند و در عین حال شعر پیشگفته تاگور را فرا یاد میآورد که در خیال ماندگاری اندیشههایش در زورقکهایی است که در آبها رها میکند؛ به نظر میرسد این عشق به وطن ریشه در مهاجرت پدران او دارد پس از شکست ایران از روسیه و امضای عهدنامه ترکمانچای، از قفقاز به تبریز چرا که نمیخواستند تحت حکومت بیگانه بزیند. اما کلنل محمدتقیخان پسیان تا چه حد در تاریخ ایران شناخته شدهاست؟
«به روایت یک شاهد عینی»- کلنل محمدتقیخان پسیان - مهر ۱۳۰۰ - مشهد
از شهامت مبارزه تا معصومیت سیاوشوار
کلنل محمدتقیخان پسیان را یکی از بزرگترین رهبران جریان فکر انقلابی در ایران انگاشتهاند؛ جریانی که عقبه آن را در مبارزات چریکی دهه پنجاه بازجستهاند از این رهگذر هرچند که اندیشههای ناسیونالیستی پسیان به اندازه همقطارانش – میرزاکوچکخان جنگلی و شیخ محمد خیابانی – شهرت پیدا نکرده است اما شورمندی انقلابیاش به روشنی دیده شده است. این شورمندی انقلابی در کنار وجهه عاطفیای که به دلایل مختلف به جریان و تحرکات پسیان افزودهشدهاست، از او سیمای متفاوتی در میان مردان و مبارزان مشابهاش ساخته است.
یکی از این دلایل احتمالا به همان دست به قلم بودن و دلبستگی افسر جوان به کتاب و کلمه و شعر باز میگردد که بازتابش را هم در آنچه او خود نگاشتهاست، به تماشا نشستیم؛ از دیگر سو در چهره و قامت کلنل نیز این وجه عاطفی بازتاب دارد چنانچه عبدالله کوثری مترجم یکی از بهترین کتابها درباره کلنل-کتاب کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی در ایران که در ادامه مقاله مبنای دادههای ماست- از شیفتگی عاطفی خود در نوجوانی نسبت به کلنل یاد میکند و مینویسد: «به یاد دارم که گاه در خلوت خود مینشستم و به عکس کلنل که با آن قامت رشید و نگاه ژرفنگر کنار چنار کهنسالی ایستاده بود چشم میدوختم و گاه نیز به آن سر بریده با چشمان بینگاه اما سخنگو و بسیار سخنگو خیره میشدم و به مردی فکر میکردم که از یک سو در نظامیگری چنان لیاقتی از خود نشان میدهد که در سن سی سالگی به درجه کلنل (سرهنگتمام) میرسد و از سوی دیگر زبانهای خارجی و نواختن پیانو را میآموزد و اشعار لامارتین و تاگور را ترجمه میکند و نامههایش را با شعر متنبی و فردوسی و دیگر شاعران آرایه میبندد. باری چنین بود که سیمای کلنل محمدتقیخان جدا از واقعیت یا اهمیت جنبشی که رهبری کرد، همچون نماد میهندوستی و شهادت و معصومیتی سیاوشوار در جان من جایگیر شد و هنوز نیز در چشم من از چهرههای محبوب تاریخ معاصر این سرزمین است.»
این عبارت «سیاوشوار» احتمالا اشارهای است به رویارویی مرد جوان آرمانگرا در برابر دستگاه رضاخانی که بعدها یکی از مشهورترین حاکمیتهای دیکتاتورمآبانه را در تاریخ معاصر ایران تشکیل داد، رضاخانی که نماینده قزاقها بود و نواندیشی و یکهتازی افسر ژاندارم را ابدا نمیپسندید.
استفانی کرونین در مقاله جامع و مبسوط خود - ناسیونالیسم انقلابی در عمل قیام کلنل محمدتقیخان پسیان در مشهد- روشن و رسا به تحلیل چرایی این عناد و ستیزگی میان رضاخان و نیروی ژاندارمری میپردازد و تصریح میدارد که: «رضا خان با کودتای نظامی پایگاه خود را در تهران تحکیم کرد و کانون اصلی حامیان او از همان زمان تا سالها بعد ارتش، یا دقیقتر بگوییم گروه دوستانش در دیویزیون قزاق بود. اما برتری او حتی در خود ارتش بیمعارض نبود و مهمترین پایگاه مخالفانش را گروه افسران ژاندارمری دولتی تشکیل میداد. {افسرانی} که سرشار از روحیه مشروطهخواهی بودند و به گرایش ناسیونالیستی شدید شهرت داشتند، {...} رضاخان برای تثبیت برتری خود، هم در ارتش و هم در رژیمی که بر گرد ارتش شکل میگرفت ناچار بود از استقلال، جاذبه و اعتبار ژاندارمری بکاهد و این امر تا حد زیادی در طول سال 1300 به انجام رسید. قلع و قمع رژیم ژاندارم در مشهد و از میان برداشتن افسر ناسیونالیست فرهمند فرمانده آن، که بدیلی بالقوه برای رهبری توانست بود، گامی اساسی در آن راه بود.»
اما جالب است که دادههای تاریخی از پیوستن قزاقها به نیروی متهور و نواندیش ژاندارم در همدان - سالها پیش از رویارویی قزاقهای تحت فرماندهی رضاخان با رژیم ژاندارم - حکایت میکنند؛ کرونین ضمن اشاره به مقاومت نیروی ژاندارم در برابر حملات قشون روسیه برای حمایت از حکومت موقت در غرب ایران، نقل میکند که ژاندارمها به دفعات در این محدوده دست به کودتا زدند تا متفقین را به کلی از غرب ایران دور کنند و در دل یکی از همین کودتاها ژاندارمها در برابر نیروهای قزاق قرار گرفتند «{ماژور پسیان} تصمیم به خلع سلاح قزاقها گرفت و خود در راس قوای ژاندارم به مصلا حمله کرد. بعد از درگیریای کوتاه و نه چندان شدید، قزاقها تسلیم شدند و سلاحهای خود را تحویل دادند.
آنگاه ماژور پسیان با سخنانی سرشار از شور میهن پرستی قزاقها را تشویق کرد که برای دفاع از استقلال ایران به ژاندارمها بپیوندند. ظاهرا بخشی از قوای قزاق اونیفورم ژاندارمری به تن کردند و به باطالیان همدان پیوستند و بقیه نیز پراکنده شدند.»
البته که ژاندارمهای ناسیونالیست بعد از مدتی در جبهه غرب شکست خوردند و نومیدانه به قلمرو عثمانی پناه بردند و پسیان نیز از خدمت کنارهگیری و برای درمان ورم کبدش به آلمان رفت اما این پایان تکاپوهای آرمانگرایانه او نبود، فصل پرهیجان زندگی نظامی و ناسیونالیستی او در مشهد قرار بود رقم بخورد.
رژیم ژاندارم در مشهد
مشهد شهر خسته و محافظهکاری بود که هم گسترده بود و هم دور از مرکز و از این رو برای حکومت مرکزی اهمیت فراوانی داشت، وقتی پسیان به مشهد اعزام شد بیش از هر چیز دغدغه بهبود اوضاع را در سر میپروراند اما در راه اصلاحات او همواره سنگاندازی می شد و این موضوع او را که افسر متهور و پرانرژی و دوراندیشی بود، رنجور و دلسرد میکرد و در این میان کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی، ناسیونالیستهای انقلابی مایوسی همچون او را دوباره برای انجام اصلاحات امیدوار کرد چرا که هر چند«سید ضیاء به سبب نزدیکی با انگلیسیها چندان خوشنام نبود، اهداف آشکارا ناسیونالیستی حکومت جدید در جهت دولتسازی و اقدامات مصمم آنها بر ضد اشراف و دیوانیان فاسد و بیاعتبار مایهی انگیزش احساسات» بود.
نخستین اقدام عملی کلنل در مشهد ترتیب دادن یک کودتا بود تا زمینه را برای اصلاحات آرمانی خود هموار کند. این اصلاحات با شور و حرارتی انقلابی یکی یکی اجرا شد و حتی از پشتوانه و استقبال مردمی هم برخوردار بود چنانچه نوشته شدهاست که خدمت در نیروی ژاندارمری داوطلب فراوان داشت و مردم زیادی از شهرهای کوچک و طایفههای دور و نزدیک به ژاندارمری مشهد پیوسته بودند. اصلاحات پسیان با شتاب پیش میرفت و زمزمه بخش امید در بافت جامعه بود اما کودتای رضاخان همه این برنامهها را ناگهان متوقف کرد و روشن است که موقعیت نیروی تعادل بخش ژاندارمری در برابر نیروی قزاق تا چه اندازه با این رویداد تاریخی، متزلزل شد.
پسیان و دیگر ناسیونالیستهای ایرانی کودتای رضاخان را ضد کودتای بافت سنتی جامعه میدانستند و چون سالها در برابر قزاقها بودند اکنون برخاستن یک رهبر قزاق برایشان به فاجعه میمانست از این رو رژیم ژاندارم در مشهد هر روز رادیکالیزهتر شد و کلنل جوان در نقش افسری بلندپرواز به تهدید اصلی حیات سیاسی حکومت وقت بدل گردید. و این هر دو زمینه را برای آراستن صحنه نبرد غمگنانهای میان نیروی مسلط حکومت وقت و شخص رضاخان و نیروی کاریزماتیک افسر بلندپرواز ژاندارم هموار کرد.
آرامگاه محمدتقی پسیان در باغ نادرشاه افشار
بازآ؛ جهان در خواب است
ظاهرا پسیان در نبرد با عشایر کشته شد، اکراد قوچان، اما واقعیت آن است که قوام به دستور حکومت مرکزی با عشایر برای نبرد با پسیان وارد مذاکره و تبانی شده بود و چون عشایر از ماموران وصول مالیات که از ژاندارمها بودند، دل خوشی نداشتند به این بازی پیوستهبودند و از این رو یکی پس از دیگری شورشهایی در خراسان به راه انداختند تا کلنل به جای بلندپروازیهایش به سرکوب شورشها مشغول باشد چرا که مقامات تهران «از این میترسیدند که او به فکر تثبیت قدرت خود در خراسان بیفتد و در همان زمان در آن ایالت جمهوری اعلام کند یا هوای تسخیر تهران در سر بپرورد. حکومت مرکزی همواره این احتمال را در نظر داشت که پسیان ممکن است با سایر جنبشهای رادیکال، مثل جنبش کوچکخان، یا با دیگر فرماندهان ژاندارمری در سایر نقاط کشور پیوندی برقرار کند.»
مشاوران رضاخان بر این باور بودند که اگر کلنل قوای خود را در یک جا گرد آورد و به سوی تهران حرکت کند رضا خان پایتخت را به او به ناچار تسلیم خواهد کرد و در نتیجه لازم میدیدند که قدرت آرمانگرایانه پسیان همواره و به طرق مختلف کنترل شود که احتمالا برانگیختن عشایر به شورش یکی از این طرق غیرمستقیم بود کلنل در میدان نبرد شکست خورد و سرش بریده شد، و کشندگانش با سر او بر فراز نیزه و تفنگ مازوری که باز به سمتش نشانه رفته بود عکس یادگاری گرفتند این تفنگ که به سوی سر افسر غمگین و آرمانگرا نشانه رفته بود شاید یک رمز بود رمزی که به قاتلان کلنل جوان نهیب میزد که او هنوز زنده است و بیش از او اندیشههایش زندهاند، اندیشههای شورمندانه انقلابیاش برای رسیدن به ایرانی که آرزویش را داشت وقتی داشت مستانه نوشتههای تاگور را میخواند: «وقتی که او رفت، شب بود و تاریکی بود و آنان در خواب. اکنون شب تاریک و من به جستجوی او که «ای عزیز، بازآ، جهان در خواب است؛ و ستارگان چشم به ستارگان دوختهاند و هیچکس نخواهد دانست که تو لحظهئی اینجا آمده بودی.»
نظر شما