در گوشهای از همین شهر شلوغ، نزدیک به پونز روی نقشه، بچههایی زندگی میکنند که با آوردن تخیلات و داستانهای خود روی کاغذ، آرزو دارند نویسندگانی بزرگ باشند. کودکانی با مشکلاتی شاید بزرگتر از آرزوهایشان. بچههایی با افکاری بزرگ که با افتخار خود را نویسندگان دروازه غار میدانند.
روزی که آتفه چهارمحالیان، شاعر، نویسنده و مربی داوطلب در موسسه خیریه نوای مهرتاک با من تماس گرفت و مرا به اردوی شاگردانش در این موسسه دعوت کرد، اصلاٌ فکر نمیکردم قرار است ساعتها و روزها ذهنم درگیر این بچهها باشد؛ پیش خودم فکر میکردم یک ساعتی میروم و سریع برمیگردم. اما جاذبه این بچهها به قدری زیاد بود که بعد از دیدنشان و شنیدن داستانهایشان دلم نمیآمد یک ثانیه هم از آنها دور شوم.
آتفه چهارمحالیان کموبیش توضیحاتی را درباره تلاشهای این موسسه و بچههایش داده بود اما اطلاعاتم کامل نبود، به همین دلیل قبل از حرکت به سمت پارک جنگی لویزان (محل اردوی بچهها) اطلاعاتم را بیشتر کردم. در گام نخست سری به سایت موسسه زدم. در قسمت معرفی فعالیتها آمده بود: «بنیاد نوای مهرتاک به عنوان سازمانی مستقل، غیردولتی، غیرسیاسی وغیرانتفاعی در شهریور ماه سال ۹۴ در محله دروازه غار تاسیس شد. این بنیاد در پی تجربه سالها تلاش و کوشش و کار با زنان و دختران در خانه کودک شوش و موسسه آوای ماندگار، در جهت تغییر شرایط زندگی زنان و کودکان تاسیس گردیده است. هدف از تاسیس این بنیاد، آموزش به زنان و کودکان و توانمند ساختن آنان در حوزههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است. فقر مادی و فرهنگی موجود در محلههای مولوی و دروازه غار، پایین بودن سن ازدواج، همچنین تراکم بالای جمعیت، حضور اغلب کودکان کار در این محلهها و همچنین حضور تعداد زیادی از زنان و دختران با استعدادی که به علت فقر و وجود مشکلات فراوان فاقد مهارتهای حرفهای لازم هستند علت تاسیس بنیاد در این منطقه است.»
صبح پنجشنبه با همین ذهنیت محدود به سمت محل اردو بچهها حرکت کردم. به آبشار شیان رسیدم؛ حدود 12 نوجوان به همراه دوستان نویسنده، شاعر و هنرمند آتفه چهارمحالیان، علیرضا اسدی، شیوا مقانلو، بکتاش آبتین، فرخنده آقایی، حسن صفدری، محمدرضا زمانی، سپیده باقری و الهه اسماعیلی دور هم جمع شده بودند. با یک نگاه سرسری میشد به سادگی فهمید که میانگین سن بچهها چیزی حدود 12 تا 16 سال باید باشد.
علیرضا 17 ساله، عرشیا 13 ساله، مبینا 17 ساله، میلاد 17 ساله، مهرآفرین 16 ساله، فاطمه 13 ساله، معین 16 ساله، سحر 15 ساله، سعیده 17 ساله، ابوالفضل 13 ساله، بهناز 14 ساله و زهرا 16 ساله.
اینها بچههایی بودند که از بیش از 200 نفر از کودکان ساکن در محله هروی و محلات اطراف دروازه غار استعدادیابی شده و بعد از سه سال تلاش شبانهروزی حالا به مرحلهای رسیدهاند که قرار است مجموعه مفصلی از داستانهای نوشته شده توسط همین کودکان منتشر و به مردم تقدیم شود.
آتفه چهارمحالیان به نمایندگی از طرف موسسه آوای مهرتاک در اینباره توضیح میدهد: «با همه وجود معتقدم که مهمترین محرومیتی که کودکان و ساکنان طبقات پایین جامعه با آن مواجهاند، محرومیت فرهنگی است. به عنوان آدمی که این دغدغه را داشته و دارد کوچکترین و تنها کاری که میشد از سمت امثال من انجام شود، کمک به انتقال و ارتقای فرهنگی و به طور ویژه ادبی این بچهها بود. که خوشبختانه با بازتاب و پاسخهای شگفتآوری هم در این زمینه روبهرو شدیم. مهمترینش استقبال و پشتکار این بچهها در مشارکت و همراهی این کلاسها به مدت سه سال زمان بود. تلاشهای دست اندرکاران موسسه در توانمندسازی کودکان در امور فرهنگی و هنری با برپایی کلاسهای موسیقی، نقاشی، تئاتر، روزنامهنگاری و آموزشهای مرتبط با کارآفرینی و خوداشتغالی زنان و جوانان نشان داده که این مردم آمادگی بهبود سریع شرایط روحی و معیشتی خود را دارند و کافیست که با نگاهی حمایتگرانه دست کم همین انجیاوها و سمنهای برخاسته از دل سرمایههای اجتماعی تقویت و یاری شوند تا شاهد نتایج درخشان آن باشیم.
دستاوردهای مهم موسسه آوای مهرتاک با بودجه و امکانات بسیار محدود شامل چند کلاس درس و مربیان ِداوطلب نشان داده که بذرهایی در دل این محلات در حال فرسودن است که اگر در محیط بارآوری قرار گیرد، باغ ِ این خاک را حاصلخیز خواهد کرد. همچنین خیلی مهم است که ما شاهد خلق ادبیات کودک، از دل جهان ِ زیسته و توسط خود کودک باشیم؛ چراکه ادبیاتی که توسط بزرگسال به نام کودک تولید و ارائه میشود، همواره حامل پیامها و دغدغههای جهان بزرگسالی است و فاصلهای جدی با واقعیت ذهنی و جهان وجودی کودک و نوجوان دارد، ما امیدواریم با این تلاش، راهی به جهان واقع ادبیات و نویسندگان و هنرمندان واقعی کودک و نوجوان باز شود.»
این اردو در واقع پاداش و جایزه چاپ کتابشان بود. غرور خاصی در چشمهایشان برق میزد. درست ژست و رفتار نویسندههای حرفهای را داشتند. اکثرشان بچههای کم حرفی بودند، اما مشتاق تا داستانهایشان را برای نویسندگانی که در اردو همراهیشان کرده بودند، بخواند.
نکته جالب توجه در بخش داستانخوانی، دیدگاههایی بود که بچهها نسبت به داستانهای هم داشتند و آنها را منتقدانه و تحلیلگرانه ارائه میدادند. در نگاه آنها حسادت هیچ مفهومی نداشت. قبل از شروع داستانخوانی شروع به تعریف از آثار یکدیگر کردند. میلاد از کار معین تعریف میکرد و سعیده معتقد بود که داستان مبینا خیلی جذاب است و هنگامی که ابوالفضل کوچکترین 12 ساله کلاس شروع به خواندن نخستین داستاناش کرد، همه ما را که میهمان این مراسم بودیم، شوکه کرد. در ادامه علیرضا داستانش را که تحت تاثیر خبرمرگ یک محیطبان نوشته بود و جایزه اول جشنواره سپیدار را در سطح کشوری برده بود خواند. کل این گروه هم در رقابت با دیگر داستاننویسان هم سن و سالشان در ایران برگزیده شده بودند. اما داوری برای همه ما کار بسیار سختی بود؛ چراکه داستانها یکی از دیگری بهتر بودند.
شیوا مقانلو، داستاننویس و فعال در حیطه ادبیات کودک پس از شنیدن داستانهای بچهها معتقد بود که آنها ذهنی قصهپرداز دارند و کارکرد داستان را به خوبی درک کردهاند. او به این نکته اشاره داشت که چقدر خوب است که هر کدام از بچهها ژانر و سبک مورد علاقه خود را پیدا کردهاند و در این راستا قلم میزنند و شبیه به هم نشدهاند و در داستانهایشان تلاشی کاملا حرفهای مشهود است.
علیرضا اسدی مدیر نشر نیماژ نیز که بهعنوان ناشر داوطلب کتاب بچهها به این اردو دعوت شده بود، از شنیدن داستانها بسیار متاثر شد و گفت که ارائه چنین ادبیاتی را از زیباترین دست آوردهای نشر خود خواهد دانست.
الهه اسماعیلی مربی نقاشی بچهها هم از نبوغ آنها در دیگر عرصههای هنری و دیگر هنرمندان کوچک موسسه سخن گفت و محمدرضا زمانی داستاننویس جوان اذعان داشت، که کاملا مشهود است که این بچهها یک پروسه دقیق و حرفهای را پشت سر گذاشتهاند.
دل کندن از این بچهها بدون شک کار سختی بود. بچههایی که در این سالهای ابتدایی عمرشان جنگیدن را خوب یاد گرفتهاند و حالا با حضور در این جلسات درخشش امید به وضوح در صحبتها و نگاهشان موج میزند؛ بچههایی که این روزها بیدرنگ منتظر چاپ کتابشان «بهشت ِ دسته جمعی» و حمایت همه از خواندن و دیدن این داستانها هستند، بچههایی که با افتخار خود را نویسندگان برآمده از دل دروازه غار تهران میدانند.
نظر شما