اسماعیل دمیرچی؛ مردی از تبار سرب و قلم بود، مردی که در زندگیام با رفتار و منش پدرانهاش و آن خندههای دلنشینش بر دل و جانم نشسته بود و با دغدغههایش برای صنعت چاپ اسطورهای تمامناشدنی برایم باقی خواهد ماند.
خبر، خبری سنگنین و بهت آور بود، به طوری که هنوز هم باور آن برایم سخت و کشنده است...
مردی از تبار سرب و قلم، مردی که در زندگیام با رفتار و منش پدرانهاش و آن خندههای دلنشینش بر دل و جانم نشسته بود و با دغدغههایش برای صنعت چاپ اسطورهای تمامناشدنی برایم باقی خواهد ماند.
پیشکسوت فرهیخته و خردمندی که با ۶۸ سال کار مداوم و بیوقفه سینهاش صندوقچه اسرار و تاریخ معاصر صنعت چاپ بود استادی که به قول خودش دو مرتبه و هر کدام با ۳۰ سال فعالیت بازنشسته شده و اکنون وارد سومین مرتبه آن شده بود که ۸ سال آن سپری شده بود و همچنان بشاش و پر انرژی بود.
دوران آشنایی من با استاد مربوط به زمان نوجوانی و تصدی پدر بر اتحادیه میشود، در طول ایام رابطه استاد ـ شاگردی و پدر ـ پسری شکل گرفت و همواره مورد لطف و عنایاتش قرار داشتم.
در تاسیس موزه چاپ در مجلس، با شوق و ذوق تمام برای مدعوین از تلاشهایش و سختیهایی که برای تاسیس آن کشید گفت و چقدر باعث افتخار ما بود صنعت چاپ هم صاحب موزه شده، چون کمتر صنعتی است که تاریخچه آن به صورت زنده و قابل دید در دسترس باشد اما افسوس که آن را با بیدرایتی مسئولان مجلس از دست دادیم و غم و دغدغه آن تا آخر عمر همراه ایشان ماند.
در هشتادمین سالگرد تولدشان و در تجلیل از شخصیت والایشان که به همت خانه کتاب برگرار شده بود، مانند همیشه با ذوق و شوق وصفناپذیر از دیدار دوستان و یاران، یکی از آثار فاخرش را رونمایی کرد؛ «سالهای خاکستری» که مجموعه خاطراتش بود و چقدر آن روز علاوه برای ما هم شیرین بود.
استاد دمیرچی استاد برجسته چاپ، مؤسس موزه صنعت چاپ و مولف کتابهای بسیاری در زمینه صنعت چاپ بود که مشهورترینش کتاب «قبیله چاپ» که تاریخچه و زندگینامه تمام پیشکسوتان معاصر صنعت چاپ است.
از جمله کتابهای دیگر زندهیاد دمیرچی «چاپ سنگی»، «هویتهای پایدار»، «حروف سربی در حروفچینی»، «جا افتاده»، «آرمانهای خاکستری»، «اطلاعات فنی و مشخصات نورد در ماشینهای چاپ» و...
و اما ایام عید سال ۹۷ آخرین دید و بازدید و دیدار بیتکلف من همراه پدر با استاد دمیرچی بود که در گوشه ذهنم آن را به قابی مطلا مزین و آویختهام، کتابهایی که از آثار ماندگارش همراه خود آورده بود که مانند بچهاش به آن مینگریست از سختیها و مرارتهایش در این راه گفت و افتخاراتی که به آن با سربلندی میبالید.
چه آنجا که افتخار میزبانیش را داشتیم و چه آنجا که افتخار مهمانیش را، در هر دو از کم لطفیها و ناتمام ماندن کارهایی که در دست داشت میگفت. او گنجینههای بیبدیلی که در منزلش جمعآوری کرده بود، همان روز قرارهایی هم گذاشتیم برای همکاری و اتمام بعضی کارهای زمین مانده که اجل مهلت نداد و داغ آن بر دلم ماند تا به ابد...
نظر شما