پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۲
سنایی راهی را گشوده که عطار آن را پهناوری بخشیده و مولانا به فرجام رسانیده است

میرجلال‌الدین کزازی گفت: اگر به صورت کلان به یادگارهای این سه بزرگ‌مرد ادب و اندیشه و نهان‌گرایی ایرانی، یعنی سنایی، عطار و مولانا بنگریم، می‌توانیم گفت که سنایی راهی را گشوده است که عطار این راه را پهناوری بخشیده و مولانا آن را به فرجام رسانیده است بنابراین گشودن راه کار شگرف و شاهوار سنایی است.

به‌ گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سی‌وهفتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره سنایی با عنوان «نازنین غزنین»، عصر چهارشنبه (14شهریورماه)، با سخنرانی دکتر میرجلال‌الدین کزازی، نویسنده، شاهنامه‌پژوه و عضو سابق هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب شهید بهشتی برگزار شد.
 
میرجلال‌الدین کزازی سخنرانی خود را با مقدمه‌ای درباره شهر «غزنین» شروع کرد و گفت: غزنین از کهن‌ترین شهرهای ایران پهناور فرهنگی است که امروز از دید جغرافیای سیاسی در افغانستان جای دارد. بسیاری از سخنوران، اندیشمندان و مردان دانش و فرهنگ در سالیان نخستین قمری، از این شهر برخاسته‌اند که نام آورترین آنها سنایی است.
 
چرا سنایی را «نازنین غزنین» می‌نامم؟
کزازی در ادامه ضمن اشاره به ساختار ریخت‌شناسی کلمه «غزنین»، آن‌ را را به معنی گنج‌خانه خواند و افزود: در ایران ساسانی، شهرهایی که کانون استان‌ها بوده، را به این نام می‌خواندند. چرا که گنج‌خانه دیوانی و کشوری در آنها نهاده شده بوده است. گنجه، آن شهر نامدار که به پاس نام جادوی سخن جهان، یعنی نظامی آواز یافته، نیز در همین شماره است، از همین رو سنایی را به «نازنین غزنین» بر‌می‌نامنم.
 
وی هدف خود از این سخنرانی را بررسی و مقایسه سه تن از شاعران بزرگ ادب فارسی، یعنی سنایی، عطار و مولانا خواند و افزود: اگر به صورت کلان به یادگارهای این سه بزرگ‌مرد ادب و اندیشه و نهان‌گرایی ایرانی بنگریم، می‌توانیم گفت که سنایی راهی را گشوده است که عطار این راه را پهناوری بخشیده و مولانا آن را به فرجام رسانیده است؛ بنابراین گشودن این راه، کار شگرف و شاهوار سنایی است.

 
 
ناصر خسرو؛ نام‌آورترین شاعر شعر اندیشه
او ادامه داد: تا روزگار سنایی، همچنان سخن پارسی را از نگاهی کلان، می‌توانیم به دو گونه‌ ساختاری بخش کنیم که من یکی را شعر اندیشه و دیگری را شعر انگیزه می‌نامم. تا پیش از سنایی، این دو گونه از سخن پارسی، هر یک به راهی می‌رفتند. درست است که بیشینه سخنوران از پیروان سروده‌های انگیزه بودند، اما سخنورانی را در شمار کمتر می‌شناسیم که به شعر اندیشه می‌گراییدند، و نام‌آورترین آن‌ها ناصرخسرو است.
 
این شاهنامه‌پژوه ضمن بیان اینکه ناصرخسرو سخنوری انگیزه را مایه خاری خویش می‌دانست و خواسته‌اش از سروده را گستردن اندیشه می‌دانسته، افزود: سخنوران دیگر به ویژه در دربار غزنوی سخنوران انگیزه بودند. بدین معنی که سروده را به پاس سروده می‌خواستند. سخن من این نیست که در بیت‌های آنان اندیشه نیست، اما اندیشه در این بیت‌ها در فرمان پندار است، یعنی اندیشه را به کار می‌گیرند تا به پندار شاعرانه که بستر آفرینش زیبایی است، دگردیسی بیابد.
 
سنایی دو شیوه شاعری اندیشه و انگیزه را آشتی می‌دهد
کزازی گفت: سنایی سخنوری است که این دو شیوه شاعری را با یکدیگر در می‌پیوندد، درمی‌آمیزد و به معنی دیگر با یکدیگر آشتی می‌دهد. یعنی در همان هنگام که سخنور اندیشه است و سروده را به پاس سروده نمی‌خواهد، از انگیزش هم ناآگاه و بی‌بهره نیست. این راهی است که سنایی در سخن پارسی گشوده است. البته قبل از سنایی، سخنورانی چون بوسعید مهنه و خواجه عبدالله انصاری بودند که این شیوه سخن‌سرایی را آزموده‌اند و بیت‌هایی از آن‌ها بر جای مانده است، اما کار بزرگ سنایی آن بود که این شیوه را از سخنوری پایه ریخت و سامان داد.
 
اگر سنایی نمی‌بود شاید مولانا سربرنمی‌آورد
وی افزود: عطار و مولانا پیروان سنایی‌اند. یعنی راهی را که او گشود پیمودند. اگر سنایی نمی‌بود، شاید مولانا سربرنمی‌آورد؛ زیرا راهی که سنایی گشوده بود، هنوز فراخی و همواری نمی‌توانست یافت مولانا این راه را به فرجام بیاورد، به راستی آن را می‌بندد و این شیوه از زبان پارسی را، با سرودن رازنامه بزرگ خویش، یعنی «مثنوی» به درازنای به ستیغ می‌برد. مولانا در «دیوان‌شمس» بیش سخنور انگیزه است، اما از اندیشه هم یکسره به دور نمی‌ماند. در مثنوی بیش سخنور اندیشه است، اما گه‌گاه دامان جانش را شور درون برمی‌تابد و از سر شوریدگی، دلاویزترین و شورانگیزترین نمونه‌های شعر انگیزشی را می‌سراید؛ از این دید مثنوی شاهکاری بی‌همانند است و آن‌چه را سنایی آغاز نهاد، مولانا در مثنوی به فرجام برد.



او ادامه داد: مثنوی ساختاری دوسویه ‌و پارادوکسیکال دارد. یعنی از سویی آموختاری و از سویی انگیختاری است. زیرا دستاورد انگیزش‌ها و بی‌خویشتنی‌های مولانا بوده است و هیچ سخنوری پس از مولانا نتوانسته است رازنامه‌ای بسراید که بتوان آن را با مثنوی سنجید. به هر روی مولانا، خود این دو بزرگ ادب درویشی و نهان‌گرایی، یعنی سنایی و عطار را بسیار گرامی می‌داشته و هر زمان که شایسته می‌دانسته، سخن به ستایش آنان پرورده است.
 
کزازی در ادامه به تحولاتی که در زندگی سنایی، عطار و مولانا که باعث دگرگونی زندگی آنها شده، اشاره کرد و افزود: در بن‌آوری و پایه‌آوری این رخدادها چند و چون است و من هم نمی‌خواهم بگویم که بی‌گمان آنچه زیست‌نامه‌نویسان نوشته‌اند، به همان شیوه که نوشته آمده، روی داده است؛ اما چون در زندگانی این سه از رخدادی بزرگ و سهمگین سخن رفته است، ما می‌توانیم در همان هنگام که در درستی و پایه‌وری این نوشته‌ها گمان‌مند و دودلیم، بر آن باشیم که زندگی آن‌ها دوپاره یکسره از یکدیگر جدا داشته است و شیوه زندگی‌شان در رخدادی یا به هر انگیزه‌ای دیگر یک‌باره دیگرسان شده است.
 
سنایی دو شیوه زیست داشته است
استاد سابق دانشگاه علامه‌ طباطبایی ضمن تعریف روایت دگرگونی سنایی مدیحه‌سرا که توسط سخنان یک لایی‌خوار اتفاق افتاده بود، ‌گفت: سخنان نگهبان لایی‌خوار گرمابه که سنایی آن‌ها را از روزن بام گرمابه می‌شنید، آن‌چنان او را دیگرگون کرد که ستایش شاهان را فرو نهاد و گام در راه رزم گذاشت. به هر روی پیداست که سنایی دو شیوه زیست داشته است، که اگر این داستان را برساخته و بربافته بدانیم، در آن به نمود آمده است.
 
وی همچنین به داستان دگرگون شدن عطار توسط مرگ خودساخته درویشی رهگذر در جلوی دکان عطاری او اشاره کرد و گفت: این رخداد و این مرگ بخواست، چنان در عطار کارگر می‌افتد که می‌گویند، گام در راه خداجویی و خداخویی می‌نهد. به هر روی نمی‌توانیم بر آن بود، که این داستان بدین‌گونه براستی رخ نداده است، اما می‌توان از این داستان به این آگاهی رسید که، عطار روزگاری از این شیوه زندگانی، دل‌خسته و بیزار شده، دکان را برچیده و قلندروار به پرسه روی آورده است و این دگردیسی در شیوه زندگانی انگیزه شده که این داستان در زیست‌نامه‌ها بدین گونه آورده شده است.
 


مولانا بدون شمس هرگز آن مولانایی که می‌شناسیم، نمی‌شد
کزازی در ادامه به داستان دگرگونی مولانا که آشنایی او با شمس تبریزی بود هم اشاره کرد و افزود: شمس مولانا‌ای دیگر ساخت، مولانایی در توان و نهان که هرگز نتوانسته بود به نمود بیاید. مولانا که شعر را خار و کاری بیهوده می‌دانست، شروع به شعر گفتن کرد و ستبرترین دیوان، یعنی دیوان شمس و پس از آن مثنوی را سرود. می‌توانم گفت اگر مولانا شمس را نمی‌دید، آن مولانای گرانسنگ، پارسای آهسته و بی‌شور و شرار می‌ماند؛ شاید نامی هم از او در تاریخ یافت می‌شد، اما هرگز آن مولانایی که ما می‌شناسیم، نمی‌شد.

سنایی از دید پیری و پیروی با عطار و مولانا بی‌پیوند است
سخنران نشست در ادامه گفت: اگر سنایی را از دید پیری و پیروی با عطار و مولانا بسنجیم، به ناچار خواهیم دید و دریافت که سنایی از این دید، یکسره با عطار و مولانا بی‌پیوند است و سنجیدنی نیست؛ شاید از این رو که آغازگر بوده است. پیران سنایی شناخته نیستند؛ زیست‌نامه‌نویسان او، از «خواجه یوسف همدانی» که از پیروان «ابوعلی فارمدی» -که امام محمد غزالی هم از پیروان این پیر برشمرده می‌شود- یاد کرده‌اند. خانقاه خواجه‌یوسف همدانی در مرو، آن‌چنان نزد مردمان گرامی است که آن را به کعبه خراسان برمی‌نامیدند؛ اما در سروده‌های سنایی هیچ نام و یادکردی از این پیر بزرگ نیست، به همین سبب به آسانی نمی‌توان پذیرفت که سنایی پیرو این پیر باشد، اما هیچ یادی از او نکند، مگر اینکه رازی مهم و سربه‌مهر در میان باشد که سنایی آگاهانه بر آن پرده پوشیده است.
 
وی در ادامه به پیران عطّار و مولانا اشاره کرد و گفت عطار پیری،شگرف داشت؛ بوسعید، که دو سده پیش از عطار می‌زیسته است. نکته نغز در این میان این است که، جامی در گزارش زندگانی مولانا در«نفحات الانس»، پیری دیگر برای عطار برمی‌شمرد، که همان منصور حلاج است. همچنان زیست‌نامه‌نویسان یکی از پیران مولانا را، پیر بزرگ، «نجم‌الدین‌کبری» نامیده‌اند که در خُردی مولانا، در آوردگاه و در کشاکش نبرد با مغولی، مردانه جان باخت و مولانا هم چامه‌ای برای او سروده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها