پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰
میراث‌داران بیگانه

عصر روز گذشته در مرکز فرهنگی شهر کتاب نشستی برای گرامی‌داشت یاد و بررسی آثار جان روبرتو اسکارچیا، ایرانشناس و اسلام‌شناس بزرگ ایتالیایی برگزار شد که در انتهای این نشست غلامرضا خاکی، خاطره‌ای از سفر خود در سال 93 به ایتالیا و دیداری که با جان روبرتو اسکارچیا و همسرش در منزل شخصی ایشان داشته‌اند، در قالب سفرنامه‌ای کوتاه با عنوان «میراث‌داران بیگانه» قرائت کرد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- غلامرضا خاکی: روی صندلی‌های بالکن هتل ویلاماریا رجینا در شهر رم نشسته‌ام. چه نسیم خنکی می‌وزد. در چنین جاهایی است که می‌فهمم در شهری به نام تهران بر سر روان آدمی چه می‌آید. تهران، نمادی برای مدرنیته بدقواره ایرانی که سرسام‌آبادی است برای تحلیل رفتن روان انسان در کشاکش‌های بی‌شمار آن... پرتوهای خورشید از لابلای درختان محو می‌شوند و تاریکی رفته رفته پدیدار می‌شود.
 
به دست باد نخل زینتی بزرگی درست مثل یک آناناس در مقیاسی بزرگ پیش‌نگاهم هست که برگ‌هایش به آرامی کژ می‌شوند و مژ. امروز راننده رایزنی می‌گفت که این هتل به واتیکان تعلق دارد. معلومم شد که واتیکان در سرتاسر جهان موقوفاتی دارد و تمامی کلیساهای کاتولیک جهان هم مال آنهاست. آن سوتر پشت پنجره صدای دختران راهبه می‌آید که به زعم خویش عروس خدایند. دیروز چندتایشان را دیدم که جلوی مجسمه مریم مقدس زانو زده بودند. خدایا چه ایمانی دارند این دخترکان که برای تو در این ولایتی که شهوت از در دیوارش می‌بارد به نفس خویش نه می‌گویند.
 
 در پی آشنای با وطنم
صبح جمعه، ششم تیر ماه ۱۳۹۳ بعد از صبحانه به رایزنی رفتیم و سخنرانی را که قرار است درباره‌ی مثنوی در فلورانس داشته باشم دوباره با یزدانی مرور کردیم و بعد راه افتادیم به سوی منزل پروفسور جان روبرتو اسکارچیا. بین راه متوجه شدم این دو زن و مردی هستند هر دو ایرانشناس. مرد در حوزه‌ی ادبیات فارسی و زن در حوزه شیعه‌شناسی. محمدخانی توضیح داد که: ایشان یکی از برجسته‌ترین ایران‌شناسان ایتالیا است که سال‌ها در ونیز به تربیت استادان زبان فارسی پرداخته و بیش از صد کتاب و مقاله درباره‌ی هنر ایران، سبک شعر بزرگان ادب فارسی نوشته که اکثر آن‌ها درباره‌ی اسلام و زبان و تاریخ و فرهنگ و هنر ایرانی و نویسندگان و شاعران فارسی‌زبان است. او سال‌ها در دانشگاه‌های رم، ناپل و ونیز تدریس کرده است و علاوه بر زبان فارسی با زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، روسی، یونانی و ترکی هم آشنایی دارد.
 
در مسیر راه دیوارها و خرابه‌های گوناگونی را دیدم که به نظر باستانی بودند، پس از نیم ساعت یزدانی اتومبیل را روبروی در خانه‌ای قدیمی نگه داشت...
 در باز شد. خانه باغی پر از درخت و گیاه که معلوم بود که پروفسور مدتهاست چندان دیگر در بند آرایش باغ نیست، آیا این حکایت از پیری صاحبخانه می‌کرد یا بازتاب تصوف پریشان ساز ایرانی در یک ایرانشناس اروپایی بود؟!
 به اول پله‌ها که رسیدیم در قدیمی باز شد و در آستانه‌ی آن پیرزنی لاغر و کوتاه قد پدیدار شد...
 
 همگی به سرعت بالا رفتیم و وارد خانه شدیم. فضای نیمه تاریک خانه با رنگهای تیره حکایت از توقف تغییر دکور این خانه در نیم قرن پیش می‌کرد. به اتاق سمت چپ که پیچیدیم، چند مبل رنگ و رو رفته در میان قفسه‌های کتاب خودنمایی می‌کردند. تا خواستم ببینم در قفسه‌های اتاق چه کتابهایی هست خانم پروفسور اشاره کرد که به پایین برویم. در گوشه اتاق ورودی پله‌ای چوبی بود که فقط یک نفر از آن می‌توانست پایین برود پله‌ها که تمام شد خود را در سالنی دیدم که تمام دیوارهایش قفسه‌های چوبی بود در آنها کتاب‌ها مرتب چیده شده بودند، از نیم پله‌ای دیگر پایین رفتیم و روی مبل‌های باز هم رنگ رو رفته‌ای که شاید مال نیم قرن پیش بودند منتظر شدیم تا جناب پروفسور بیایند...
دقایقی بعد مرد چاق کوتاه قدی با موهای ریخته از پله‌ها پایین آمد و در پاسخ به احوالپرسی‌ها گفت: که اندکی خوب است اما فشار خونش بالاست. تا پروفسور مشغول چاق سلامتی با ما بود خانم پروفسور از سالن رفت...
 

از راست به چپ: جان روبرتو اسکارچیا- همسرش- علی‌اصغر محمدخانی

محمدخانی گزارشی از ماموریت و فعالیت‌های شهر کتاب داد و در پایان پروفسور را به تهران برای دریافت جایزه‌ای به پاس خدماتش در روز بزرگداشت حافظ دعوت کرد. دقایقی بعد خانم پروفسور لرزان لرزان با سینی آب میوه پایین آمد و کنار شوهرش نشست و قبل از اینکه اجازه بدهد او درباره دعوت سفر به تهران نظری بدهد مخالفت خود را با آن اعلام کرد و گفت که خودش به تهران می‌آید.
 
خانم پروفسور همچنین گفت که دانشجوی خانمی دارد که درباره امامزادگان زن در ایران تحقیق می‌کند و کار تحقیق آنها به دلیل همکاری نکردن اداره اوقاف دچار مشکل شده است. او می‌گفت این تحقیق بسیار مهم است زیرا تساوی زن و مرد را در تشیع بیان می‌کند. این توجه خانم پروفسور برای من بسیار جالب بود.
 
پروفسور آشکارا بی‌تاب بود. شوق سخن داشتم اما باید بلند می‌شدیم. وقت خداحافظی محمد خانی از پروفسور اسکارچیا پرسید این روزها در چه کارید؟ او در پاسخ گفت که در حال تحقیق درباره اصحاب کهف است. این شور زندگی غربیان همیشه برای من حسرت انگیز است. این میل به تغییر، کشف و ساختن از کجای وجود آدمی می‌آید که در ما این‌همه کم‌رنگ‌تر می‌شود هر روز؟
فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم: به نظر شما این ابهام در عدد اصحاب کهف چه دلیلی دارد؟
 نفس‌زنان‌گفت عدد هفت در همه ادیان مقدس است اما در اسلام نیست و توضیح داد که در اسلام در پی واقعیت تاریخی‌اند نه جنبه‌های اسطوره‌ایِ پدیده‌های تاریخی. چه اظهار‌نظر جالب و تازه‌ای!
 
فرصت و مجال نبود تا در این‌باره بحث را ادامه دهم به او درباره فیلم اصحاب کهف اطلاعاتی دادم، بسیار خوشحال شد و اظهار علاقه کرد تا این فیلم را ببیند. جالب آنجا بود که رایزنی ما در عمق قلب مسیحیت، فیلم اصحاب کهف را که ساخته صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود نداشت تا برای پروفسور نسخه‌ای کپی کنیم. یادم هست که در خبرها شنیدم این سریال به پاپ تقدیم شد کی و چگونه یادم نیست.
 
سر پا که ایستاده بودیم برای خداحافظی، نمی‌دانم چه شد که پرسیدم: استاد این بیت خواجه را چگونه معنا کرده‌اید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
کمی به مغزش فشار آورد اما چیزی به خاطرش نیامد. آقای محمد خانی برای پایان دادن به ماجرا وارد بحث شد و گفت مقالات نوشته شده در باره‌ی این بیت در کتابی به نام «پیر ما گفت» گردآوری شده است، جالب بود پروفسور این کتاب را هم ندیده بود.
 

غلامرضا خاکی
هدیه‌ای برای من
وقت خداحافظی خانم پروفسور دو حرف عجیب زد. دو پیامی که برای من هدیه‌های گرانبهایی بودند. اول آن‌که گفت در حال نگارش کتابی است که دلش می‌خواهد به نام دانشجویش خانم اکبری چاپ شود زیرا دیگر او مدارج علمی را طی کرده و نیازی به امتیاز این کتاب ندارد و دوم این که با خنده‌ای شادمانه گفت: فکر می‌کند این آخرین سفرش به ایران خواهد بود...
هم نکته اولش برای من درس آموز بود که خانم پروفسور را الگویم کنم نه پاره‌ای از استادان وطنی که بر لب گرداب مرگ پرسه می‌زنند اما همچنان شاگردسوزند و تمامیت خواه و مشتاق دیدن نام خویش بر کتاب‌های حاصل زحمت‌های شاگردان خویش و با آنان شریک شدن و به نام خود تمام کردن. پیام دوم این که فهمیدم خانم پروفسور به پیام رهایی‌بخش مرگ رسیده‌ است زیرا با خنده از پایان زندگی سخن می‌گوید. این گونه بود که این زن و مرد در چشمم بسی گرانقدرتر شدند زیرا فهمیدم اینان تنها آشنایان با ادب سرزمین اجدادی من نیستند بلکه از میراث داران وجودی آنند هر چند به ظاهر بیگانه‌اند.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها