علی میرانصاری پژوهشگر حوزه زبان و ادبیات فارسی و ایرانشناس که در سالهای اخیر برای فهرستنگاری نسخههای خطی در آکسفورد حضور دارد و از دوستان لئونارد لوئیسون ایرانشناس آمریکایی تازه درگذشته بود، یادداشتی را در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده است که در ادامه میخوانید.
لئونارد (لِـنی) و جِـین، تقریبا بیست سالی میشود که در روستایی به نام "Eydon" در منطقه "Banbury"، حدود 30کیلومتری شمال آکسفورد، زندگی میکردند. محل اقامت آنها یک کلیسا(Chapel) است با قدمتی حدود دویست ساله که تقریبا دو دهه پیش، توسط ایشان خریداری و تغییر کاربری شده و مبدل به خانه ای کاملا ایرانی گردیده است. از پردههای قلمکاری شده تا فرش زیر پا و نیز تابلوهایی که به در و دیوار نصب شده، همگی، حال و هوای ایران را تداعی میکند. البته همراه با کتابخانهای بسیار غنی از منابع فرهنگ ایران. در یک سو کتابخانه لِـنی مالامال از منابع عرفان ایرانی و شعر فارسی و در سویی دیگر، کتابخانه جِـین، انباشته از آثار موسیقی و هنر ایرانی. باغچه این خانه هم کاملا ایرانی است. با آبنما و فواره و نیز انواعی از سبزیجات و ریاحین که جمع آنها، آرایش سفرههای ایرانی سبب میگردد. وقتی که وارد این خانه میشوی و در را پشت سر خود میبندی، آنچه در پیش رو میبینی، خانهای است از خانههای سنتی ایران و برای من که با شهر کاشان مأنوس هستم، میپندارم که واردِ خانهای از خانههای تاریخی این شهر شدهام. از برنامههای درس آموز، مفرح و لذت بخش من در آکسفورد، دیدار با این دو بزرگ و نیز زیارت این «ایران کوچک» است که در قلب انگلیس جای گرفته است.
لئونارد لوئیسون در محوطه منزلاش
در چند سال اخیر، لِـنی و جِـین، تلاش داشتند تا به ایران بیایند، اما هر بار با مانع بزرگی به نام «ویزا» روبهرو میشدند و اجازه نمییافتند به سرزمین عشقشان، ایران، گام بگذارند. اتفاقی که پیش از برپایی کنفرانس «از بلخ تا قونیه» که در آذر ماه سال 1390، در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی برپا شده بود، روی داد.
دو سه سالی پیش از برگزاری این مراسم، اعضای کمیته علمی کنفرانس، از جمله مرحوم استاد ایرج افشار، دکتر مجتبایی، دکتر دادبه و دکتر پورجوادی تاکید داشتند که لِـنی در این کنفرانس شرکت کند. من به عنوان دبیر اجرایی این کنفرانس، به پشتوانه جناب آقای بجنوردی، تلاش بسیاری از مجاری رسمی و غیر رسمی مبذول داشتم، ولی توفیقی حاصل نشد و سرانجام، او مقاله خود را از طریق ویدیو کنفرانس و به شکل آنلاین ارائه کرد.
ماه قبل، در کنفرانس «تپهء سیلک» که در لندن برگزار شده بود، با سفیر جمهوری اسلامی، جناب آقای بعیدینژاد، گفتوگویی داشتم و موضوع سفرِ ایرانشناسانی از بریتانیا به ایران، از جمله لـِنـی و جِـین را مطرح ساختم که با قول مساعد آقای سفیر روبرو شدم. در آخرین دیدارم از منزل لـِنـی و جِـین، در این باب بحث کردیم و قرار شد که پس از بازگشتِ من به ایران، ابتدا برای ویزای جِـین اقدام کنیم که برای پروژه اش نیاز فوری داشت تا گشت و گذاری در کتابخانه های مهم ایران داشته باشد، از جمله کتابخانه دائره المعارف بزرگ اسلامی و کتابخانه ملی. امیدوارم که چنین امری را بتوانم محقق کنم.
بی تردید لئونارد لوینسون، یکی از بزرگترین ایرانشناسان معاصر و از استادان بی بدیلِ شعر و عرفان فارسی بود. او آثار بسیاری درباره میراث ادبی صوفیه و شعر عرفانی نگاشته است. درباره آثار و اندیشه او سخنِ بسیار گفته شده و بعد از این نیز بیشتر از قبل بیان خواهد شد، اما به نظر من آن چیزی که درباره او ناگفته مانده و نیاز به بازگویی دارد، به ویژه از طرف نزدیکانش، حالات روحانی و روحیات عرفانی این مرد بزرگ است. به نظر من، او یک صوفی صافی، یک عارف واصل و یک انسان کامل بود، با خلق و خوی کاملا انسانی. روح او با روح عطار و جان او با جان مولانا عجین شده بود. کسانی که با او از نزدیک حشر و نشر داشتند، شعر خواندن او را شنیده اند که با حافظه شگفت آورش گاه تا ساعتی بدون انقطاع، به قرائت مثنوی مولانا و یا مثنوی های عطار مشغول میشد.
این کسان دیدهاند که او هنگامِ خواندنِ سرودههای عارفانه و عاشقانه دچار چه حالات روحانی می شد و دیدهاند که گفتارش و حرکاتش دچار چه تغییراتی و تحولاتی میگشت. در آخرین دیدار، همراه با یکی از دانشجویانِ ممتازِ ایرانشناسیِ آکسفورد که موضوع رسالهء دکتریاش درباره مثنویهای عطار است، به منزل آنها رفتیم. در باغچه خانهاش نشسته بودیم. لِـنی بی آن که به آثار عطار مراجعه کند، ساعتی به خواندن مثنویهای او از حفظ پرداخت. با هر اوج و فرودی، حالات او و گفتار او نیز دچار تغییر میشد. در هر اوجی، صدای او هم اوج میگرفت و دچار رعشه و لرزشی میشد که حاکی از پیوندش با معانی بلند مثنوی ها میبود.
آخرین دیدارم، از این دو بزرگ و این خانه، اواخر ماه جولای، حدود ده روز پیش اتفاق افتاد. معمولا، بعد از ظهرِ هر روزی که به دیدارشان می رفتم، با او و جِـین و سایر دوستانی که همراهمان می بودند، گردشی در روستایی "Eydon" می داشتیم و درپایان هم راهیِ یکی از ابنیه های باستانی انگلیس که اتفاقا در همین روستا قرار دارد، می شدیم. کلیسایی هزار ساله و بسیار سترگ و فوق العاده زیبا که می طلبید در هر سفر، دیداری از آن داشته باشیم. هربار که وارد کلیسا می شدیم و مشغول تماشای آن می گردیدیم، لِـنی خیلی بی سر و صدا به گوشه ای می خزید، روی نیمکتی می نشست، سر در گریبان، دستش را به سرش می گرفت و در خود فرو می رفت. او پنج تا ده دقیقه بعد، به جمع ما می پیوست. در حالی که افروختگی صورت و نمناکی چشمانش، حکایت از آن داشت که در «طلب یار»، چگونه از فضای معنوی آنجا مدد جسته است.
در دیدار آخر، طبق معمول گردشی در روستا و سپس دیداری از کلیسا داشتیم. به محض ورود، لِنـی مثل همیشه به گوشهای رفت و به «مراقبه» مشغول شد. اندکی بعد، نوایی به گوشم خورد، دقت کردم، دیدم که مثنوی مولانا است که بر لبان وی مترنم است. او در همان حالتی که سر در گریبان داشت، زمزمه میکرد. زمانی که او به ما ملحق شد، نگاهی به او و به چشمانش انداختم. این بار چشمان او نمناک نبود که کاملا از اشک، خیس شده بود. در بیرون کلیسا و در محوطه آنجا، فرصتی جستم و بی آن که دیگران متوجه شوند، آهسته به او گفتم:
- کلیسا و مثنوی مولانا، خیلی برایم جالب بود!
بدون تامل در مقام پاسخ برآمد. پاسخی که مرا نیز به وجد آورد. او گفت:
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
خدایش بیامرزاد که در شناخت عرفان ایرانی، نادره زمان خود بود.
بعد التحریر: هیچ یک از اطرافیان لِـنی و حتی خودش، باور نداشتند که وی به مرگ «مفاجاة» از دنیا برود. خود وی میگفت که روزی دو سه ساعتی در روستا و اطراف آن می دود و در سلامتی کامل است. ولی با این وجود، در روز 6 آگوست، در سانفرانسیسکو مرگ به سراغ وی آمد و او را در ربود. گفته شده که علت مرگ او، سکته مغزی بوده است. بنا بر همین اقوال، او بعد از یک کوهنوردی سنگین و پس از آن که به منزل برمی گردد، در حمام و در زیر دوش، دچار این عارضه می گردد.
روحش شاد.
آکسفورد- 8 آگوست 2018
نظر شما