گمانهزنیها نشان میدهد که به زودی زود باید شاهد ثبت خانه پدری فروغ فرخزاد باشیم. خانهای که خشت به خشت آن خاطرات بسیاری را از خانواده فرخزاد به یادگار دارد.
قرار است به همراه نمایندگانی از شهرداری و شورای شهر از خانه پدری فروغ بازدید کنیم. از خبرگزاری میزنیم بیرون و به سمت منطقه امیریه تهران حرکت میکنیم. نام فروغ ترسناک است. معمولا وقتی اسم هر کسی را میشنویم در ذهن تصویری از او شکل میگیرد و نام فروغ از آن نامهایی که در ذهن من تصویر درد و ترس را تداعی میکند. وارد کوچه خادم آزاد میشویم؛ تصورش هم سخت است که باور کنم شش دهه پیش دختری در این خیابان زندگی میکرد که تصویری متفاوت از زندگی داشت. دنیا را جور دیگر میدید و شهامتش باعث شد تا عده زیادی هوس کنند که قدم جای پای او بگذارند، پشت آن پنجره بیایید و دنیا را از دید او نگاه کنند اما همیشه اولینهاست که به دل آدم مینشیند و دیگر هر چه بعد از او بیایید، مانند نخستین گام نمیتواند برای مخاطب لذتبخش باشد.
نزدیک خانه میشویم. در ورودی خانه، آخرین دری است که به هر عابری میفهماند که اینجا پایان کوچه است. البته بر اساس گفتهها در گذشته شکل و شمایل کوچه به این شکل نبوده است. در باز است، برمیگردم و ابتدایِ کوچه را مجددا نگاه میکنم و این میاندیشم که بدون شک فروغ در همین کوچه یا احتمالا کوچه بغلی عاشق شده است. خانه پرویز شاپور درست چند کوچه پایینتر داخل کوچه رسولی است و به احتمال زیاد چشم شاپور در یکی از همین کوچهها دختر جناب سرهنگ را گرفته است. در همین کوچه بوده که شخصیتهایی چون آذرتاش آذرنوش هم شعرهایش را به فریدون فرخزاد رسانده بوده که به دست فروغ برسد و درباره شعرهایش نظر دهد.
خانه کناری نیز متعلق به سرهنگ فرخزاد بوده و آن را دو سال زودتر از این خانه فروخته است. خانهای به یک کوچه باریک به نام کوچه آخر ختم میشود.
جمع جمع است و همه آماده هستند که به داخل خانه بروند، اعضای شورای شهر، چند مسئول از شهرداری و خبرنگاران و عکاسانی که شاید بیش از سایر افراد پیگیر این خانه بودهاند، همه آمدهاند تا ببیند که سرنوشت خانه سرهنگ محمد فرخزاد چه میشود.
خانه چند باری بازسازی شده است و نمای جدید آن بدجور توی ذوق میزند. آدم دلش میخواهد وقتی به خانه فروغ سر میزند همه چیز رنگ بوی همان روزها را بدهد. بدون شک دلم دنبال یک دیوار سیمانی میگشت اما نبود که نبود. وارد خانه شدیم، حیاط کوچک مقابل در را رد کردیم و پای به زیرزمینی گذاشتیم که شاید جنس در و دیوارش یادگار دوران فروغ بوده است. دیوارها، کلید و پریزها، همه و همه خاطراتی از جنس گذشته را با خود یدک میکشند. از در که وارد زیر زمین شدیم دری مقابلمان بود که رو به حیاط باز میشد و گویی داشت فریاد میزد که من یادگار سالهای شعر و غرور فروغم؛ مرا حفظ کنید!
در گوشه یکی از اتاقهای زیرزمین یک آبنما و حوض کوچکی است که به گفته صاحبخانه مال همان دوران است و یکی از یادگارهای دوران فروغ است. صاحبخانه یادآور میشود که خانه کناری نیز در آن دوران متعلق به خانواده فرخزاد بوده است و در آن زمانها حیاط یکی بوده است. اگر اشتباه نکنم پوران فرخزاد نیز در یک مصاحبهای اعلام کرده بود که اینجا در ابتدا خانه باغ بوده است و بعدها تغییر شکل داده است.
آقای صاحبخانه حسابی مشغول تعریف از خانه و ویژگیهای آن است و میگوید که در و پنجرهها تغییر کرده اما ساختار خانه و حیاط همینی است که میبینید. او به قدری خوب از حیاط صحبت میکند که آدم دلش ضعف میرود و دوست دارد هرچه زودتر پا در حیاط بگذارد و وجب به وجب آن را با دقت زیرنظر بگیرد. پا به حیاط میگذاریم و با دیدن نخستین تصویر حیاط ناگهان تصویر فروغ روبهرویم ظاهر میشود؛ در خیالات خودم فروغ را میبینم که روی لبه حوض راه میرود و با خود شعر «دلم برای باغچه میسوزد» را زمزمه میکند:
«حیاط خانهی ما تنهاست
حیاط خانهی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ما خالیست
...»
به خودم میآیم، دیانا قوقاسیان، همسر مهرداد فرخزاد در حال صحبت کردن است و میگوید: «من به نمایندگی از شوهرم میگویم که خانواده فرخزاد هیچ وقت مدعی این خانه نبودند؛ چراکه مالک این خانه حاجآقا نوروزی بوده و ما نیز هیچ ادعایی برای مالکیت این خانه نداریم اما وقتی بحث تخریب این خانه مطرح میشود، ما به عنوان یک ایرانی روی آن حساس میشویم و دوست نداریم که تنها یادگار فروغ از بین برود؛ چراکه یک سری از مکانها باید باقی بماند.»
عدهای محو تماشای حیاط خالی خانه فروغ هستند که صحبت آقای صاحبخانه درباره تخریب ملک توجهات را به سمت او جلب میکند. «این خانه بسیار قدیمی شده و رو به تخریب است و دیگر قابل سکوت نیست به همین دلیل برای راحتی خانواده اگر توافق صورت نگیرد مجبور به این کار هستیم. از طرفی ساخت و ساز این خانه نیز میتواند برای ما کسب درآمد کند. همه در این شهر مشغول ساخت و ساز هستند و ما جرم که نمیخواهیم انجام دهیم، بلکه میخواهیم خانهمان را بسازیم. شهرداری اگر قصد دارد که این خانه را بخرد بهعنوان یک خانه کلنگی نباید به آن نگاه کند و باید به این موضوع توجه داشته باشد که ما روی این خانه دستور نقشه داریم و قصد داریم تا آن را بسازیم؛ بنابراین شهرداری باید همه جوانب را در نظر بگیرد.»
حجت نظری، عضو شورای شهر تهران تصمیم میگیرد تا از تلخی این صحبت کم کند، از این رو پیشنهاد میدهد که به داخل خانه برویم و بعد از آن همه راهی خانه میشوند. صاحبخانه شروع به تعریف از گذشته این واحد میکند: «قبلنا اینجا یک سالن بزرگ بود با دو اتاق؛ اما بعدها حمام و دستشویی برای واحد گذاشتیم، دیوار رو برداشتیم و یکمی فضا تغییر کرد. البته درهای واحد و چهارچوبها همانی است که از قبل بوده.»
از طبقه اول به طبقه سوم میرویم، جایی که خاطرات نشان میدهد فروغ در آنجا ساکن بوده است. با ورود به طبقه سوم با یک واحد نوساز روبهرو میشویم. در و دیوار بلکا صورتی شده است و خیلی نو به نظر میرسد. بعد از چند دقیقه عروس خانواده فرخزاد نفسنفسزنان پلهها را تمام میکند. به داخل واحد میآید و شروع به تعریف این طبقه از خانه جناب سرهنگ میکند. «اینجا قبلا یک اتاق بود که فروغ در آن زندگی میکرد. این قسمتهایی که شما میبیند بعد از فروش خانه اضافه شده است. فروغ در همین اتاق روی پشتبام بود و بعد از اینکه فروغ رفت و در خیابان تختطاوس خانهای را اجاره کرد، خواهر بزرگ او، پوران فرخزاد به همراه شوهرش به اینجا آمد و تا چند وقت در همین اتاق زندگی میکرد.» صاحبخانه بعد از صحبتهای عروس خانواده وارد بحث میشود و از تغییرات این طبقه میگوید. او میگوید که از پدرش شنیده که آن زمان اینجا تنها یک اتقاق روی پشتبام بوده و یک حوض هم روبهروی آن روی پشتبام وجود داشته است.
به طبقه دوم میرویم، نظری معتقد است که در عکسها دیده است که یک پله متفاوت وجود داشته است که عروس خانواده فرخزاد صحبتاش را تایید میکند و میگوید که پلهها نیز تغییر کرده است. دیانا قوقاسیان به سراغ تلفنهمراهاش میرود و عکسهای قدیمی خانه را نشان میدهد. خانه همان است اما گویی همه چیز تغییر کرده است.
نصرالله آبادیان، شهردار منطقه 11 به همراه حجت نظری، عضو شورای شهر شروع به صحبت با صاحبخانه میکنند و راهکارهایی را برای تملک خانه پیشنهاد میدهند.
صاحبخانه میگوید: «خانم فروغ فرخزاد و خانواده فرخزاد برای ما بسیار عزیز هستند. اگر خانم فرخزاد 12-13 سال در این خانه بودند، من از سال 53 در این خانه هستم و از وجب به وجب آن خاطره دارم. من هم علاقهمند هستم که این خانه حفظ شود اما باید به این نکته توجه کرد که من باید جواب مادر، خواهر، برادر و خانواده خودم را نیز بدهم و نباید ما متضرر شویم. من دلم میخواهد جوری جلو برویم که حق و حقوق همه رعایت شود. من هم دوست دارم روزی دست نوهام را بگیرم به این خانه بیاورم و بگویم که اینجا خانه پدری پدربزرگت است، خانهای که قبل از فروغ فرخزاد در آن زندگی میکرده. با همه این تفاسیر باید حق و حقوق خانواده ما نیز در نظر گرفته شود. امیدوارم که در نهایت تصمیمی گرفته شود که نه سیخ بسوزد و نه کباب؛ چراکه اشتیاق ما از خانواده فرخزاد برای حفظ این بنا بیشتر است.»
بعد از صحبتهای مطرح شده نظری این مژده را میدهد که تکلیف این خانه در روزهای آینده مشخص میشود و خانه به ثبت خواهد رسید. بعد از صحبتهای نظری به او و همکارانش پیشنهاد میدهم که سریعا به فکر بازسازی این خانه به شکل قدیمی باشید که نظری خیالم را جمع میکند که برنامههای مفصلی برای این خانه دارند.
همه میروند و کمی با عروس خانواده فرخزاد که در حیاط ایستاده هم کلام میشوم. به او میگویم که اینجا خیلی تغییر کرده است، به نظر شما شبیه گذشته میشود که در جواب میگوید: «من خودم فارغالتحصیل رشته راه و ساختمان هستم. نقشه خانه قبلی و طراحی آن زمان را آماده کردهام و اگر کارهای تملک انجام شود، به زودی کارهای بازسازی انجام خواهد شد. من سالهاست که عروس این خانواده هستم و پای صحبت خیلیها نشستهام و میدانم که این خانه در گذشته دقیقا به چه شکلی بوده است.»
از خانه بیرون میآیم، وارد کوچه خادم آزاد میشوم و میروم تا به انتهای کوچه برسم. وارد خیابان ولیعصر میشوم و با خودم فکر میکنم که فروغ در زمان طی کردن این خیابانها چه شعری را زیرلب زمزمه میکرده است. دقیق نمیدانم اما من دلم میخواهد که بخوانم:
«میروم خسته و افسرده و زار/ سوی منزلگه ویرانه خویش/ به خدا میبرم از شهر شما/ دل شوریده و دیوانه خویش/ میبرم تا که در آن نقطه دور/ شست وشویش دهم از رنگ نگاه/ شست وشویش دهم از لکه عشق/ زین همه خواهش بیجا و تباه/ میبرم تا ز تو دورش سازم/ ز تو ای جلوه امید حال/ میبرم زنده به گورش سازم/ تا از این پس نکند یاد وصال»
نظر شما