«عقبگرد یک پیاده شطرنج» داستانی از برخورد متفاوت یک افسر آگاهی با مجرمانی که در پروندههای کاریاش با آنها رودر رو میشود.
آنچه خواننده باید درنهایت به آن پی ببرد، همین تعهد است. اینکه این افسر سابق آگاهی دقیقا به چه چیزی متعهد است و به چه دلیلی اکنون در زندان به سر میبرد. «عقبگرد یک پیاده شطرنج» داستان عقبگرد خیلی از آدمهاست. آدمهایی که در داستانها و ماجراهای حاشیه جریان اصلی این کتاب آمدهاند هم دچار بازگشتی ناخواسته میشوند. بازگشت به نقطهای که همان نگرانیها و دغدغههای سابق را دارد اما حداقل در آن امنیت برقرار است و قرار نیست خون از دماغ کسی بیاید. مردی که باید بر خیانت همسرش چشم بپوشد، پدری که باید دل دختر فراریاش را به دست بیاورد تا اوضاع از آن چیزی که هست بدتر نشود، مادری که باید از خلافهایش چشمپوشی کرد تا مشکلی برای پسر سربازش به وجود نیاید و... همه و همه دچار وضعیتی از پیش تعیینشده هستند و نباید حتا یک قدم برای کشف حقیقت جلو بروند.
تسلیم، واماندگی و عقبنشینی چیزهایی است که در واپسین لحظات گریبانگیر تمام کاراکترهای فرعی داستان میشود و تنها کسی که حاضر است به اصطلاح عقبگرد کند، همان قهرمان اصلی داستان است. این افسر آگاهی نمادی است از انسانهایی که در هویت خود جایی برای سانتیمانتالیسم و فرار از رئالیسم جهان ندارند.
از دیگر مضامینی که در این داستان بلند به آن اشاره شده است، حاشیه است. آدمهای این داستان همگی در حاشیهاند و دوست دارند قدرت پیدا کنند و دیده شوند. قیمتی که آنها برای این دیده شدن میدهند یا حاضر به پرداخت آن چه روحی و چه جسمی هستند با هم متفاوت است اما در این کتاب خواننده با آدمهایی درگیر میشود که از پیشامدهای معمول زندگی و ظلم و ستمی که به هر نحوی بر آنها رفته است، خسته شده و درصدد تغییر آنند. در مقابل این کاراکترها، آنتاگونیستهای فرعی نیز وجود دارند که با این تغییر مخالفت میکنند و مایلاند تا اندک سلطهای که بر اطرافیان خود دارند به هر طریقی ممکن است، حفظ شود. شوهر مبتلا به بیماری روانی که همسرش ترکش کرده درصدد قتل همسرش است و مشکوک به خیانت. او حاضر است به هر قیمتی که شده از همسرش انتقام بگیرد اما درنهایت نه قانون و نه حتا پسرش از او حمایت میکنند و او مجبور به عقب نشینی میشود:
«دیشب پسرم زنگ زد گفت قراره با مادرش بیاد. من هم گفتم مشکلی نیست؛ الان آزمایش خون هست، اول باید ثابت بشه که تو پسر منی... الان شیش ماهه این اتفاق افتاده، حرفهایی درباره زنم میشنوم، زنم رو دیدهن که از خونه گوهری میاومده بیرون... زنهای فامیل دیدنش.
میپرسم: چرا حالا یادشون اومده؟
میگوید: نمیدونم
دود سیگارش را فوت میکند به سقف.
میگویم: هیچی توی این پرونده به نفع تو نیست. اگه ادامه بدی... نذاری زنت بیاد پیشت، ممکنه دادگاه دستور بده بستری بشی»
نقطه اوج این داستان همان ابتدای ماجراست که خواننده متوجه میشود که هویت افسر به عنوان یک زندانی باید مخفی بماند اما برخی از مجرمانی که خود او آنها را به زندان فرستاده در بند حضور دارند و هویت اصلی او به عنوان یک مامور فاش میشود. دربند بودن این مامور نتیجه اعتقادات خود اوست که در صفحه آخر داستان از زبان خود قهرمان بیان میشود:
« تو تاریخ، تو کتابها به ما ظلم شده... مثل پیاده شطرنج... نمیتونستیم عقبگرد کنیم. ولی حالا اوضاع فرق کرده. عیب نداره که متهمی رو که دستگیر میکنیم و براش پرونده مینویسیم قلبا دوست داشته باشیم و باور کنیم که بیشتر از اون کسانی مقصرن که آزادانه دارن بیرون میچرخن. مهمتر این که متهمی که مقابل ماست ممکن بود خود ما باشیم...»
از نقاط قوت این کتاب ارجاعات و بینامتنیتی است که نویسنده در جای جای داستان آورده است. اشاره به نوح پیامبر و کنعان، بازی شطرنج و همچنین ارجاعاتی که به فیلم گلادیاتور برمیگردد به فهم مضمون اصلی داستان کمک شایانی کرده است.
«توی اتاق بیسیم، گلادیاتور برای نبرد با پادشاه آماده میشود. قبل از پوشیدن لباس رزم، پادشاه به ملاقاتش میآید. او را در آغوش میگیرد و آرام خنجری در کتفش فرو میکند. زنگ تلفن 110 با خشاخش بیسیم به هم میپیچد. صحنه آماده نبرد است و تماشاگران با چهرههای نگران و هیجانزده در جایگاه سنگی بیقرارند.»
داستان بلند «عقبگرد یک پیاده شطرنج» نوشته غلامرضا معصومی در گروه کتابهای قفسه آبی نشر چشمه در 92 صفحه و تیراژ 700 نسخه به قیمت 8500 تومان منتشر شده است.
نظر شما