نشست ترنم قلم با حضور محمدرضا گودرزی و خسرو عباسی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
در آغاز این جلسه، مرضیه پورمحمد، داستان «فردا» از کتاب «بانوی کوچه ذغالی» را خواند و سپس در سخنانی کوتاه گفت: نزدیک به 25-26 سال است که داستاننويسی را آغاز کردم. اولین مجموعه داستان من در سال 79 منتشر شد که اسم آن «در ایستگاه بعد» بود البته از دوران دانشجویی نیز مینوشتم و در کارگاههای نقد و بررسی شرکت میکردم.
در ادامه خسرو عباسی صحبت کرد و ضمن معرفی این مجموعه گفت: وقتی یک مجموعه داستان را در دست میگیرم و خواندنش را آغاز میکنم، به دنبال هویت آن میگردم. نویسنده داستانهایی را انتخاب میکند و آنان را در کنار هم قرار میدهد. در اولین برخورد با هر مجموعه داستان، به دنبال یک سری دلایل هستم تا بدانم که چرا فلان داستان اول آمده است و دیگری آخر آمده است. در ادامه در مورد تکتک داستانها تامل میکنم تا متوجه ارتباط هر داستان با مجموعه کلی بشوم. البته دلیلی ندارد که داستانهای یک مجموعه داستان در ارتباط با هم باشند اما خواه و ناخواه نویسنده ارتباطهایی را بین داستانهایش برقرار کرده است چرا که این داستانها عمدتا در یک بازه زمانی نوشته شده است و به لحاظ مضمون و موضوع ارتباطاتی بین آنان وجود دارد. به نظرم اشراف بر این موضوع میتواند به خوشخوانتر شدن مجموعه و چیزهایی که میتواند آن را به نتیجه برساند کمک کند. باید توجه کنیم که وقتی نوشتن یک مجموعه داستان به پایان میرسد، خاطرهای از کلیت کتاب و جزئیات داستانها در ذهن خواننده باقی میماند.
این نویسنده و منتقد، بخشهایی از داستان اول این کتاب را خواند و گفت: در این کتاب، 2-3 جا از عبارت «سودوکو» که عنوان داستان اول نیز هست استفاده میکند. به نظرم باید برای آوردن نشانهها در یک داستان یا رمان فکر کرد. اگر در آوردن این نشانهها به صورت دقیق تامل نکنیم، مخاطب دچار سردرگمیشده و دریافتن آنچه که نویسنده مدنظرش بوده است، مشکل میشود. در این مجموعه داستان، نشانههای بسیار خوبی وجود دارد اما این نشانهها رها میشوند. این موضوع میتواند یک مشکل بزرگ برای داستانها باشد. برای مثال داستان «فردا» را به عنوان یک داستان کامل قبول ندارم و به نظرم ناقص است. در مقابل، در بعضی از داستانها با مواردی روبهرو هستیم که نشانهها رها نشده و کارکرد خود را دارد. در داستان «ملکه کارنیکا» با یک داستان خوب روبهرو هستیم که توجه مرا جلب کرد چرا که در پس واقعهها موضوع مهمی در حال وقوع بود که مخاطب به راحتی میتوانست آن را درک و دریافت کند. اگر چه نشانهها به خوبی گذاشته شده است اما بسیاری از آنان رها شدهاند. همین موضوع باعث میشود که نور روشنی که باید تابانده شود تا حقیقت را بدانیم، از دست رفته و به کل حقیقت دست نمییابیم. در این داستان، خانمی را میبینیم که عاشق یک مرد زنبوردار میشود. بخش مهمی از دغدغههای آن زن، به مساله عاطفی او برمیگردد. نشانههای بسیار خوبی برای نمایش این موضوع در داستان وجود دارد اما علیرغم وجود، بهره زیادی از آن برده نشده است و خیلی از آنان از دست دررفتهاند.
مرضیه محمدزاده، محمدرضا گودرزی و خسرو عباسی
عباسی به داستان «بانوی کوچه ذغالی» اشاره کرد و گفت: در این داستان نیز نشانههای خوبی وجود دارد. یک بچهای گم شده است و تعدادی به دنبال پیدا کردن او هستند. حال و هوای مادر، خوب و پذیرفتنی منتقل شده است. همچنین احساسات انسانی به خوبی بیان شده است. در زیر ساخت این داستان، فردی را داریم که سر راه گذاشته شده است و به نوعی گم شده است. با این حال این موضوع به خوبی به داستان گره نخورده است و علیرغم چینش خوب نشانهها، در فرجام داستان، این نشانهها به همدیگر نرسیده است. باید دقت داشت که علاوه بر قرار دادن نشانههای درست در نوشته باید به رسیدن آنان به همدیگر در انتهای داستان نیز توجه کرد. یکی از نشانههای بسیار مهمی که در بعضی از داستانهای این مجموعه دیده میشود، زن درماندهای است که به حال خود رها شده است. دلیل وجود آن این است که اکثر آدمهای این مجموعه، دغدغه هویتی ندارند و عمده آنان در موضوع عاطفی زندگیشان تعریف شدهاند. این افراد گویی که هیچ دغدغهای به جز مساله عاطفه ندارند و مابقی مسائل از اهمیت بسیار کمی برخوردارند. به نظر میرسد که نگاه نویسنده به این مساله کمی جالب است چرا که در بسیاری از داستانهای این مجموعه تکرار شده است.
این نویسنده به پرداخت شخصیتهای داستانی اشاره کرد و گفت: در داستان بانوی کوچه ذغالی، با زن عجیب و غریبی روبهرو میشویم. البته من این نقد را به این شخصیت دارم که باورپذیر نیست. با این حال در داستانهای «فصل انارهای رسیده»، «رویاهای سپید» و «گلهای صحرائی» پوسته سخت کلیشهای بودن افراد ترک برمیدارد و تا حدودی به این شخصیتها نزدیکتر میشویم. اگر این شخصیتها بیشتر معرفی میشد و از بند کلیشهها رها میشدند، بیشتر با آنان آشنا میشدیم و ارتباط میگرفتیم. موضوع دیگری که در داستانهای کتاب وجود داشت، جغرافیایی است که در آن شکل گرفته است. به نظرم هر مجموعه داستان و رمان، یک فضای زمانی و مکانی برای خود تعریف میکند. در این مجموعه، زمانی که المانهای زمانی و مکانی را کنار هم میچیدم، با فضای متفاوتی روبهرو شدم. با توجه به مکانهایی که در داستان نام برده شده است، تمرکز برای هویتدهی به مکانهای داستان به خوبی اتفاق نیفتاده است و این امکان وجود داشت که تمرکز بیشتری روی آن صورت بگیرد.
خسرو عباسی در بخش دیگری از صحبتهای خود ضمن اشاره به منطقهای داستانی این مجموعه گفت: در این مجموعه با داستانهای رئال که در برابر ما رخ میدهد، روبهرو هستیم، با داستانهای شبه فانتزی روبهرو هستیم و البته داستانهایی که در آن واقعههای فرا واقعیت رخ میدهد را نیز میبینیم. هر جا که نویسنده به روی واقعیت متمرکز شده است، با داستان بسیار بهتری روبهرو هستیم. برای مثال داستانهای بانوی کوچه ذغالی، ملکه کارنیکا و فصل انارهای رسیده از این نظر قوی بودند. هر جا هم که نویسنده به سراغ اتفاقهای فرا واقعیت رفته است، باورپذیری کمتر شده است و به لحاظ منطقی با مشکل روبهرو هستیم.
در ادامه جلسه، محمدرضا گودرزی صحبت کرد. او به مروری کوتاه بر داستانهای این مجموعه پرداخت و گفت: داستان سودوکو راوی سوم شخص محدود به ذهن دارد. داستان راجع به پیرزنی است که دغدغههای اجتماعی دارد. جنگ سوریه، کشتار، زخمی، معتادان و ... همگی نشانههای اجتماعی است. در حقیقت، داستان، مرکزیت خاصی ندارد و فقط روایت یک ذهن نگران اجتماعی است. مهمترین عنصر داستانی در این داستان، سودوکو است که به نظرم نویسنده به خوبی این عنصر را آورده است. سودوکو معمایی برای نشانهها است و داستان نیز همین موضوع را بررسی میکند. شاید خود زندگی هم نوعی جدول سودوکو باشد. این داستان، توصیف موقعیت و توصیف حس خوبی دارد اما مشکل آن تعلیق است چرا که داستان هیچ تعلیقی ندارد. داستان بانوی کوچه ذغالی، شگفت دینی است و به نوعی رئالیسم جادویی است. داستان آن مربوط به خانمی است که فرزندش را گم کرده و به دنبال آن میگردد. ناگهان وارد کوچهای میشود، دربی به روی آن باز میشود که در داخل آن پیرزنی است که او را راهنمایی میکند. متن داستان به صورت غیرمستقیم میگوید که پیدا شدن فرزند آن خانم به آن پیرزن ربط دارد. در این داستان، موضوع شگفت دینی خوب نشسته است. شاید در جاهایی از داستان، کمی زیادهگویی وجود دارد که وحدت داستان را به هم میریزد. دقت کنید که این داستان تعلیق بسیار خوبی دارد و پایانبندی آن با توجه به ژانر خوب است. محور اصلی این داستان باورمندی است. بدین معنی که هیچ اتفاقی بدون حکمت نیست. احتمالا این رخداد باعث ایجاد تحولی در روحیات آن خانم باشد.
وی ادامه داد: داستان ملکه کارنیکا داستان بعدی این کتاب است. داستان به لحاظ ژانر جز داستانهای رئال نمادین است. یعنی راوی آن دانای کل جدید است. راوی دانای کل قدیم همان کسی است که از همه امکانات خود استفاده میکند که داستان را وارد ذهن خواننده کند در حالی که در راوی دانای کل جدید، شاهد محدود به ذهن بودن راوی هستیم. موضوعات کلیشهای بسیار زیادی در این داستان وجود دارد که آن را خراب کرده است. توصیف در این داستان بسیار خوب است و حس وقوع یک رخداد در داستان بسیار زیاد است. تعلیق این داستان کاذب و دروغین است. نویسنده با تعلیق کاذب و ندادن اطلاعات داستان را پیش میبرد که بسیار بد است. دقت داشته باشید که ارائه به موقع اطلاعات داستانی لازم است. نکته بسیار مهمی که در این داستان وجود دارد، نمادگرایی است. ملکه کارنیکا نماد مادر است. او بچهدار نمیشود اما ملکه بودن او ارتباط بسیار خوبی را شکل داده است. در حقیقت داستان دو لایه است. داستان قلب سنگی، محدود به ذهن است و روایت خطی دارد. اطناب دارد که آن را خراب کرده است. این موضوع اصلا خوب نیست و باعث خراب شدن داستان شده است. باید دقت کرد که در داستان شگفت، اتفاقات شگفتانگیز عادی جلوه میکند و نیازی نیست که شما بگویید که از شگفتیها در داستان استفاده شده است. داستان دیدار واقعگرای محدود به ذهن است. در این داستان کلیشه رمانهای عامهپسند بسیار زیاد است که باعث ضعیف شدن داستان شده است. همچنین تعلیق داستان بسیار کاذب است.
در بخش پایانی این جلسه نیز حاضران سوالات و پرسشهای خود را از نویسنده و منتقدین پرسیدند.
نظر شما