در قرن گذشته انسان کوشیده بر گرسنگی، طاعون و جنگ غلبه کند. پذیرش این نکته سخت است ولی آنطور که هراری با سبک تجاریاش توضیح میدهد این موارد دیگر نیروهایی غیرقابل مهار نیستند و تبدیل شدهاند به موضوعات مدیریتپذیر. در نظر او، برای نخستینبار در تاریخ بشر، آدمیان از پرخوری میمیرند تا از کمخوری و کمبود غذا؛ ادعایی که با نگاهی به کشورهای جنوبی جهان و حتی اختلاف درآمدی در خود کشورهای شمالی، چندان معتبر به نظر نمیرسد. ادعای دیگر مناقشهانگیز او این است که برای نخستینبار آدمهای بیشتری در اثر خودکشی میمیرند تا اینکه در جنگ کشته شوند یا تروریستها و جنایتکاران پایان زندگیشان را رقم بزنند. باز هم مشخص نیست این دعاوی برپایه کدام تحقیق علمی نگاشته شده است. کافی است در افغانستان، یمن، عراق، سوریه و بسیاری کشورهای دیگر به دنیا آمده باشید تا پیش از هرگونه فکرکردن به خودکشی کشته شوید.
پس چه چیزی جایگزین گرسنگی، طاعون و جنگ خواهد شد؟ ما خدایان خودخوانده زمین چه تقدیری برای خود رقم میزنیم و چه تکلیفی به دوش میکشیم؟ «انسان خداگونه» پروژهها، رؤیاها، و کابوسهایی را به تصویر میکشد که شکل و شمایل قرن بیستویکم را مشخص میکند. این کتاب سوالات بنیادی طرح میکند: از اینجا به کجا میرویم؟ و چگونه جهان شکننده را از قوای مخرب خویش در امان میداریم؟ این مرحله بعدی تکامل است: انسان خداگونه.انسانها در قرن بیستویکم تلاش میکنند مبدل به خدایان شده و به مرگ و پیری غلبه کنند. انسان میکوشد حیوانات، گیاهان و حتی انسانهایی را براساس میل و آرزوهای خودش خلق کند. طبقه «بیخاصیتي» هم به وجود خواهد آمد که شامل میلیاردها انسان خواهد بود.
نویسنده در این کتاب نیز کمابیش همان آرایی را پی میگیرد که در کتاب پیشین مطرح کرده است. تاریخ را از منظری کلان مینگرد، دورانهای تاریخی را میکاود و سه انقلاب کلی را در تاریخ بشر مشخص میکند. در دوره نخست، بشر در احاطه ذاتی برتر است كه معیار خیر و شر محسوب ميشود. اما این ذات برتر نمیتواند بر بشر حکم براند مگر به واسطه نمایندگانی بر زمین. این نمایندگان بر اساس متون مقدس حیات و ممات آدمی را تفسیر و تعیین میکنند. گناه را تعریف میکنند، معصیت کار را در دنیا عقوبت میدهند و حکم عقوبت او در آخرت را نیز برایش تشریح میکنند. اين انقلاب در واقع انقلاب عليه چندخدايي دوره پيشين بود. با پيدايش اومانيسم، بشر بر آنچه خود بدان سلطنت بخشيده بود ميشورد و فرمانرواي عالم و فرمانرواي خود ميشود. البته چنين نيست كه مشروعيت آن ذات برتر يكسره و در ذهن همه آدميان به يكسان منقضي شود. متدينان هرگز سلطنت مطلق انسان را باور نكردند اما زمانه يكسر تغيير كرده بود. انسان خود را تعريف كرد، نظام ايستاي پيشين را منقضي كرد، باور به خداي يگانه را به حوزه شخصي راند، و نظام نويني بر اساس محوريت انسان بنا كرد. در اين دوران، كه كمابيش هنوز بر دوام است سه ايدئولوژي سر برآورد: سرمایهداری، سوسياليسم و فاشيسم. جريان غالب اما همواره سرمایهداری ليبراليستي بود كه پس از پايان جنگ جهاني دوم به حركت ادامه داد و كماكان نگره غالب ذهنيت بشر است.
نويسنده در ادامه كتاب آراي شبههبرانگيزي بدون ادله و توضيح كافي ارائه ميدهد. از جمله اينكه مبناي زيست سياسي در آينده امر متافيزيكي نخواهد بود؛ مبناي فلسفه و سياست آينده زيستشناسي و اقتصاد خواهد بود؛ مرزهاي سياسي معناي خود را از دست خواهند داد؛ مشاغل شناختهشده از ميان ميروند و ماشين جاي انسان را ميگيرد و او ناگزير خواهد بود به ازاي هر شغلي كه به ماشين وا مينهد شغلي براي خود ابداع كند و اين روند تا غايت آن چنان پيش خواهد رفت كه ديگر شغلي براي ابداعكردن نميماند، كاري نميماند كه بشر بتواند بهتر از ماشين انجام دهد و صرفه در آن است كه كار به دست كاردان سپرده شود و كاردان كار را به كف آرد و سپارنده كار را يك گام به عقب راند.
فراگیرشدن هوش مصنوعی میتواند خطری جدی برای جوامع انسانی باشد، اما از نظر نويسنده تصویری که اغلب ما از این خطر داریم بیشتر تحت تأثیر داستانهای علمی تخیلی است. در یک فیلم
علمی تخیلی، وقتی یک کامپیوتر هوش مصنوعی خود را پرورش میدهد، همزمان هوشیار هم میشود و بعد از آن یا یک انسان عاشق این کامپیوتر میشود یا این کامپیوتر تلاش میکند که همه آدمها را از بین ببرد. اما اینها فقط سناریوهایی غیرواقعیاند چراکه هوش و هوشیاری در واقع کاملا دو چیز متفاوت از هم هستند. هوش، توانایی حل مسائل است اما هوشیاری توانایی احساس و خواستن چیزهایی مثل درد، لذت، عشق و نفرت است. درحالیکه کامپیوترها به اندازه تحسینبرانگیزی باهوش شدهاند، اما هنوز میزان هوشیاری آنها صفر است و هیچ نشانهای هم در دست نیست که ممکن است در آینده به این هوشیاری دست یابند.
در گذشته وقتی صنعتیشدن ماهیت یک کار را عوض میکرد، مردم همیشه میتوانستند از یک شغل که مهارت زیادی نمیخواست به شغل دیگری با همین وضعیت بروند. اما در سال ۲۰۴۰ یک فروشنده یا کارگر کارخانه که شغلش را به یادگیری ماشینی از دست میدهد خیلی نامحتمل است که بتواند بهعنوان مهندس نرمافزار مشغول طراحی برنامههای واقعیت مجازی شود. آنها مهارتهای لازم را ندارند. به اعتقاد هراري این مشکل بهخصوص در کشورهای درحالتوسعه - که اقتصادشان به اندازه بسیار زیادی به شغلهایی با مهارتهای کم وابسته است - محسوس خواهد بود. تا سال ۲۰۴۰ ما شاهد خلق یک طبقه اجتماعی بسیار بزرگ خواهیم بود: «طبقه بیخاصیت» که نهتنها بیکار هستند بلکه قادر به پیداکردن کار هم نخواهند بود. ما هیچ مدل اقتصادی برای این وضعیت نداریم. چگونگی روبهروشدن با طبقه بیخاصیت، ممکن است تبدیل به بزرگترین سوال اقتصادی و سیاسی قرن ۲۱ شود. در کنار این مشکل - که الگوریتمها انسانها را از بازار کار بیرون خواهند انداخت – نهتنها ثروت بلکه قدرت سیاسی هم ممکن است فقط در دست عده بسیار محدودی نخبه متمرکز شود که تمام الگوریتمهای قدرتمند را در اختیار دارند. این امر باعث پیدایش یک نابرابری بیسابقه در تاریخ بشریت خواهد شد.
نويسنده در فصل مربوط به اومانيسم به اکثر سوءتفاهمها درخصوص علم و دین و در نتیجه تعاریف غلط از دین ميپردازد. به اعتقاد او، بسیار زیاد اتفاق میافتد که مردم دین را با خرافات، معنویت و اعتقاد به نیروهای ماوراءطبیعی، یا اعتقاد به خدایان اشتباه میگیرند. درحاليكه دین هیچکدام از اینها نیست و نمیتواند معادل خرافات فرض شود، زیرا اکثر مردم مایل نیستند باورهای محبوب خود را خرافات بنامند. ما همیشه به حقیقت اعتقاد داریم و این فقط دیگرانند که به خرافات اعتقاد دارند. به همین شکل، افراد کمی هستند که به نیروهای ماوراءطبیعی باور دارند. شیاطین، برای کسانی که به آنها اعتقاد دارند، نیروهایی ماوراءطبیعی نیستند. آنها جزئی از طبیعت هستند، درست مثل عقرب و میکروب. پزشکان نوین عامل بیماریها را میکروبهای نامرئی میدانند و کشیشان شیاطین نامرئی را عامل بیماریها میپندارند. هیچچیز ماوراءطبیعی در این نیست: «شما شیطانی را عصبانی میکنید و او هم وارد بدن شما میشود و درد ایجاد میکند. چه چیزی طبیعیتر از این میتواند وجود داشته باشد؟ فقط آنها که به شیاطین اعتقاد ندارند، آنها را جدا از نظم طبیعی چیزها میپندارند».
دین هر آن چیزی است که به ساختارهای اجتماعی انسانی یک مشروعیت فوقبشری بدهد. دین به هنجارها و ارزشهای انسانی، با این استدلال که بازتاب قوانین فوقبشری هستند، مشروعیت میدهد. دین ادعا میکند که انسانها تابع نظامی از قوانین اخلاقی هستند که خودشان ابداع نکردهاند و نمیتوانند آنها را تغییر دهند. یک هندو میتواند بگوید که قوانین توسط برهما، ویشو و شیوا خلق شدهاند و توسط ودا به انسانها وحی شدهاند. تعريف دين در نظر نويسنده بسيار موسع است. او معتقد است ادیان دیگر، از بودیسم و دائوئیسم گرفته تا نازیسم، کمونیسم و لیبرالیسم، معتقدند که قوانین فوقبشری قوانینی طبیعی هستند. هرکدام طبعا به نوع متفاوتی از قوانین طبیعی باور دارند، که توسط پیامبران و فرهیختگان، از بودا گرفته تا هیتلر و لنین، کشف شده و ظهور یافتهاند.
انقلاب سوم، كه نويسنده به واكاوي آن ميپردازد انقلابي است كه طليعههاي آن را ميبينيم. در اين انقلاب، به تعبير خيالورزانه نويسنده، بشر حاكميت خود را از دست ميدهد، حاكميت را به موجودي ميسپارد كه خود ساخته است و آن را نميشناسد، يعني امكان شناختش را ندارد. اين موجود را ميتوان «ديتا» ناميد، كه در ابرموتورهاي جستوجوي مجازي ميبالد و رفتهرفته بشر را از آن خود ميسازد و او را از عرصه بهدر ميكند و روباتهاي دستساخته بشر جاي بشر را ميگيرند. آنچه بدان اطلاق ذهن، ذهن بشري، ميكنيم منقضي ميشود و ابرذهني كه خود برميسازيم و شايد مجموعهاي از همه ذهنهاي ماست در نهايت ساختاري پديد ميآورد كه نه ما و نه ذهن ما ديگر در آن جايي نخواهد داشت. دو امكان براي انسان متصور است؛ يا با آن نيروي قاهر مشاركت كند، يعني در هستي خود دست ببرد، از انسان ميرا، بهواسطه كشت ژن و تزريق ريزتراشه به جسم خود، به انسان ناميرا تبديل شود، مرگ را بخرد و راهي به عالم لايتناهي بگشايد، يا امور را يكسر به خدمتكاران برنامهريزيشده وانهد و حكم انقضاي خود را امضا كند.
نظر شما