بیتا ملکوتی، نویسنده به تازگی دست به انتشار مجموعه شعر «پلههای لرزان یوسفآباد» زده است که این مجموعه با المانهای عاشقانه، زنانه و دلتنگیهایی از غربت و مهاجرت با نگاهی ویژه به شهر تهران از سوی نشر نصیرا راهی بازار نشر شده است.
ملکوتی در این مجموعه شعر مانند آخرین اثر داستانیاش یعنی «مای نیم ایز لیلا» از غربت و دلتنگی تهران بسیار صحبت کرده است و در تک تک شعرهای مجموعه نشانههایی از تهران امروز و دیروز وجود دارد. برخلاف بسیاری از نویسندگان و شاعرانی که از غربت مینویسند، شاعر این مجموعه دلاش برای المانهای تهران نوستالژیک دهه 60 تنگ شده است و کمتر شعری را میتوان در کتاب پیدا کرد که به شکل مستقیم و غیرمستقیم به تهران اشاره نکرده باشد. این مجموعه در کنار نگاههای عاشقانه و گاه تلخ غربتنشینی یک مجموعه شهری است و حتی اگر در اثری نامی از پراگ (شهر محل زندگی شاعر) و تهران (محل تولد شاعر) نباشد، نشانههایی از این دو شهر وجود دارد و گاهی این احساس تعلق به حدی در اثر زیاد است که خواننده احساس میکند، شاعر تنها دلتنگ تهران است و اگر او در یکی از شهرهای دیگر ایران مانند اصفهان، شیراز یا مشهد هم زندگی میکرد در غربتی فکری فرو میرفت و به شکل عجیبی دلتنگ تهران میشد. البته این احساس تعلق احتمال دارد نشانههایی از رد مرزبندی کشورها نیز باشد و شاعر به نوعی دلش میخواسته تا به میزان علاقه افراد به محل تولد و وطن شهری اشاره و سایر مرزبندیها را رد کند تا بگوید وقتی انسان از شهرش خارج میشود پا در دنیای غریبی میگذارد و دیگر برای او فرقی ندارد که این غربت در پراگ میگذرد یا رشت و بندرعباس.
این میزان تعلق به تهران تا جایی روی شاعر اثر گذاشته است که حتی در نام و طرح جلد کتاب نیز محسوس است و ملکوتی در بیان نام این کتاب نیز از المانی شهری استفاده کرده و نام مجموعهاش را «پلههای لرزان یوسفآباد» گذاشته و در روی جلد تصویری از پلههای خیابان ولیعصر را آورده است. البته در این بخش بد نیست به کیفیت پایین چاپ طرح روی جلد و ترکیب نامناسب رنگی نیز اشارهای کنم؛ چراکه با توجه به آثار خوب مجموعه این توقع را ایجاد میکند که مخاطب با طرح بهتری روبهرو شود.
همانطور که در آثار داستانی ملکوتی جملات شعری و نثر شاعرانه به شدت به چشم میخورد در شعرهای او نیز خط داستانی و روایی به وضوح مشخص است و به همین دلیل مخاطب گاهی در دل یک شعر عاشقانه با تکنیکهای جذاب داستانی روبهرو است که شاید متوجه آن نباشد اما بدون شک از آن لذت خواهد برد. حتی نشانههایی از سالها فعالیت ژورنالیستی ملکوتی در آثار وجود دارد و گاهی ریزبینیهای شاعر و باز کردن جزئیات بیانگر نگاه روزنامهنگاری این نویسنده و شاعر است.
شاعر این مجموعه در تکتک توصیفها و تصویرسازیهایش نگران زمان است و دغدغه عمری که میگذرد لحظهای او را رها و آسوده نمیگذارد. او برخی اتفاقات و کارها را تلف شدن عمر میداند و اگر در شعری مجالاش باشد درباره آن صحبت میکند.
در بررسی آثار ملکوتی میتوان به سادگی متوجه شد که او نگاه ویژهای به طبیعت دارد و المانهایی مانند «روز»، «شب»، «باد»، «درخت» یا نام یک حیوان در بیشتر آثارش حضور دارد. البته این المانها چاشنی شعرهای اوست و نمیتوان مانند ویلیام وُردزوُرث، شاعر بزرگ انگلیسی یا منوچهری دامغانی او را شاعر طبیعت نامید؛ چراکه او از المانهای طبیعت استفاده میکند اما دغدغه پرداختن به طبیعت را ندارد. به عبارت سادهتر ملکوتی تنها از المانهای طبیعت استفاده میکند تا به بیان حرفهایش در سایر حوزهها بپردازد.
بیشتر شعرهای این مجموعه به افراد مختلف اهدا شده است که نشان میدهد به احتمال زیاد شاعر پیش از سرودن اثر، پیشفرضهایی را در ذهن داشته و بر اساس آن به سرودن شعرها پرداخته است و شاید همین ذهنیت باعث شده که پایانبندی برخی آثار آن طور که مخاطب حرفهای شعر انتظار دارد، خوب از آب درنیاید.
ملکوتی در این مجموعه به دغدغههایش پرداخته و چندان اهمیت نداده است که با بیان آن موضوع دیگران چه تصوری درباره او میکنند. متاسفانه یکی از مشکلات ما در دنیای امروز این است که عدهای از شاعران فکر میکنند که با پرداختن به موضوعاتی خاص، جامعه روشنفکری آنها را طرد خواهد کرد یا حداقل مقابل چنین نگاهی گارد خواهد گرفت اما ملکوتی در این اثر نشان داده است که کاملا آزاد است و خودش را در قید و محدودیتی نمیبیند. او همانطور که در لایحههای دوم و سوم شعرش به برخی موارد ممنوعه میپردازد و حرفها و دردهای زنان را بیان میکند در دیگر آثارش اشارهای به مشکلات کودکان حلب یا شهدای غواص دارد.
در بخشی از شعر شهدای غواص میخوانیم:
«به پهلو/ به شکم/ به حنجره/ به سینه/ به سادگی/ افتاده بودید/ آنجا که ماهیها لب مرز را میبوسیدند و میرسیدند به دستهایتان/ سیصد و پنجاه دانه دستبسته/ سیصد و پنجاه دانه چشمباز/ باز به خطوط خاک/ به دانه گندم/ که میرویید و گل میداد/ پلاکهایتان همه گل گندم بود/ چرا باد نبودم تا بگذرم هر شب از پیچ موهایتان/ چرا باران نبودم تا ببارم هر صبح بر دهانتان/ چرا منور نبودم تا آذین ببندم سراسر اروند را/ چرا چراغی نبودم بر حجلههای ساکتتان...»
در پایان باید گفت که مجموعه شعر «پلههای لرزان یوسفآباد» نشان داد که بیتا ملکوتی در کنار نویسندگی میتواند شاعری دغدغهمند باشد و با ایستادن پشت پنجره روبهروی خود به شکل جدیدی به دنیای پیرامون نگاه کند. در مجموع باید گفت «پلههای لرزان یوسفآباد» دغدغههای مهاجرت و غربتنشینی شاعر است و شاعر در این اثر، دلتنگ تهران نوستالژیک خود است.
«پلههای لرزان یوسفآباد» از سوی انتشارات نصیرا در 550نسخه با قیمت 8000تومان در 98صفحه منتشر شده است.
نظر شما